امروز در خدمت راهنمای محترم همسفر(گروه خانواده)، سرکار خانم سمن هستیم. خانم سمن، خدمت سلام عرض می کنم و سپاس گذارم بابت همکاری تان بابت انجام این گپ و گفت.
۱-لطفاً خودتان را به سبک کنگره ۶۰ معرفی کنید.
سلام دوستان سمن هستم همسفر. آنتی ایکس مصرفی مسافرم(همسرم)، شیشه بود. مدت سفر اول (طول درمان) مسافرم ۱۴ ماه، با راهنمایی جناب آقای علیرضا زرکش، رهایی(درمان)، نزدیک 14 سال و راهنمای خودم هم سرکار خانم خانم آذر آذرپور.
۲-در مورد مدت اعتیاد و تجربه اعتیاد مسافرتان بفرمایید و اینکه شما چه زمانی و چطور متوجه اعتیاد ایشان شدید؟
من سال ۷۹ ازدواج کردم. بعد از مدتی متوجه مصرف تریاک در همسرم شدم. پدرم تازه فوت کرده بود. موضوع را با پدر همسرم در میان گذاشتم و ایشان، از آنجایی که شناختی در مورد اعتیاد نداشتند به من قول دادند که تا قبل از مراسم عروسی این قضیه را درست کنند. به دلیل یک سری ملاحظات خانوادگی، از من خواستند که حرفی به خانواده ام نزنم و من هم قبول کردم.
چون فکر می کردم با 3 روز استراحت و خوابیدن در منزل و مصرف نکردن، همه چیز تمام می شود. گذشت تا ما برای آزمایش ازدواج اقدام کردیم. آن روز من یک دارویی در داخل کیف همسرم دیدم ولی توجه نکردم. آزمایش دادیم و جواب اعتیاد منفی بود. من و خانواده همسرم خوشحال از اینکه علی دیگر مصرف نمی کند قرار عقد و عروسی را گذاشتیم. دوره ی ما، زمان عقد مثل الان نبود که تمام وقت دونفر کنار هم باشند. من علی را می دیدم که در ظاهر همه چیز خوب بود و متوجه مصرف تریاکش هم نمی شدم.
در مراسم ختم پدرم یکی از نزدیکانم به من گفت که شوهرم را دیده که داخل چایی تریاک ریخته و خورده . به هر حال ما رفتیم سر زندگی. از همان روزهای اول من متوجه تغییرات خلقی و رفتاری همسرم شدم و مصرفش زمانی بیشتر شد که چند ماه بعد از ازدواج ، خواهر کوچک همسرم که ۱۸ سال بیشتر نداشت، بر اثر تصادف فوت کرد و انگار این غم وسیله ایی برای سقوط بیشتر و بیشتر همسرم شد !
۳-قبل از آشنایی با کنگره چه روش هابی را تجربه کرده بودید؟
قبل از ازدواج ، پدر شوهرم برای ترک علی به عطاری مراجعه کرد و از آنجا به خیال خودش قرص ترک اعتیاد گرفته بود و آنرا به علی داد. بعدها متوجه شدیم که دا خل همان قرصها هم تریاک بود که نتیجه اش را خودتان بهتر می دانید. به پیشنهاد یکی از نزدیکان رفتیم سراغ طب سوزنی برای ترک اعتیاد که به نظر من بدترین تجربه خودم از ترک بود. روش این طور بود که باید 10 روز سر یک ساعت مشخص برویم مطب و سیم های برق را به بیمار وصل کنند. اینکه چقدر برای بیمار دردناک بود بماند. برای 10 روز یک کیسه بزرگ دارو می دادند که تقریبا روزی بیست یا سی تا دارو بود و می گفتند باید داروها را مصرف کند تا درد را نفهمد. ما هم از همه جا بی خبر و راه گمکرده، امید به راه نادرست بسته و این داروها را می دادیم که برای علی شبیه مرگ مغزی بود. تا 10 روز در اغما فرو می رفت و ما چند نفری او را به دوش می کشیدیم و می بردیم برای طب سوزنی و ادامه روش نادرست.
اگر درست گفته باشم ۴ ماه ترک کرد. آن هم از ترس جلسات طب سوزنی. بعد از مدتی مصرف علی هم دوباره شروع شد. اما این بار دیگر تریاک نبود. این بار شیشه وارد زندگی ما شد. با این خیال که اعتیاد ندارد ، محرک است، اصلا وارد خون نمی شود، ترک هم نمی خواهد اما زهی خیال باطل. روزگار ما هر روز سیاه و سیاه تر می شد. تمام دارایی ما به باد رفت. در این زمان، خداوند دختری زیبا به ما هدیه کرد، که البته چیزی جز حال خراب و توهم و بی پولی در دوران کودکی اش ندید.
بدتر از همه ی اینها این بود که من تا مدتها نمی دانستم شیشه چیست. با خودم فکر می کردم علی مشکل روانی پیدا کرده. چند روز بیدار بود. بیداری های بعد از مصرف و بعد خوابیدن مشابه مرگ. باز هم رفتیم سراغ طب سوزنی. سقوط آزاد (ترک های ناگهانی) های مکرر. روانپزشک هایی که پول هر جلسه مشاوره شان و البته هزینه داروها چندین برابر حقوق و درآمد ما بود. باز هم مثل راه های قبل بیراهه بود و چیزی جز درد و رنج برای هر سه مان نداشت و باز هم ادامه مصرف و تخریبهای بیشتر .
۴-نحوه آشنایی تان با کنگره 60 ، چطور بود؟
نحوه آشنایی ما، تحقیق خودم برای درمان اعتیاد بود و اینکه یک تصویری از انتهای سریال مسافر که با بازی خانم پانته آ بهرام سال 80-79 از شبکه اول سیما پخش می شد، در ذهنم مانده بود. با کلی پرس و جو ، شعبه آکادمی کنگره 60 را که در ابتدای خیابان سهروردی جنوبی تهران می باشد را پیدا کردم و خودم رفتم و بعد از یک سال علی به کنگره 60 آمد.
۵-مشکلات سفر و حس و حال تان بعد از رهایی چه بود؟
مشکلات ما ، ضربه هایی بود که در گذشته از اعتیاد خوردیم. هم مالی و هم عاطفی. مشکل ما دیوار حرمتی بود که بین ما خراب شده بود و یا ساختاری بود که هر دو ما باید دوباره تخریب می کردیم و از نو می ساختیم و این کار سختی بود. چون مصالح این ساختار جدید می بایست از عشق و گذشت می بود. باید تجربیات تلخ گذشته را رها می کردیم. باید به هم فرصت می دادیم. برای هزارمین بار و این ساختن و رها کردن کار آسانی نبود.
بعد از مدتی که وارد کنگره 60 شدم، این روش برایمان خیلی آرامش و آسایش داشت، برعکس روشهای قبل. آنقدر شیشه تخریب داشت که با عشق و ایمانی که به راه پیدا کرده بودم با خوشحالی خودم براش تریاک را قطعه قطعه می کردم، تا سر وعده اش مصرف کند و برایم هر روزش حس رهایی داشت.
آنقدر امیدوار بودم که از همان سفر اول شروع کردم به خواندن برای امتحان کمک راهنمایی. چون روش D.S.T (روش درمان تدریجی) برای من حلال تمام مشکلات بود و روزی که فرمان قطع مصرف را از آقای مهندس دژکام گرفتیم ، حال من حال این پیام بود :
خداوندا، دریا و آسمان و دشت، پوشیده از رقصنده های آسمانی است و روح نا آرام ما خواستار رهایی است، نه از خلاصی، بلکه دیدار معشوق است. خداوندا تنها تو را می ستاییم و تنها تو را ستایش می کنیم. برای انجام این عمل عظیم، شکر، شکر، شکر.
۶-چند سال می شود که در کنگره مشغول به خدمت هستید و در چه جایگاه هابی خدمتگذار بودید و اصلا چه شد که بعد از رهایی مسافر تان ماندید و خدمتگذار شدید؟
من سال 1388 وارد کنگره 60 شدم و از سال 1390خدمتم را با دبیری و نگهبانی جلسات (کارگاه های آموزشی ویژه خانواده ها و همسفران) و بعد مرزبان شعبه آکادمی شدم. سال 1391 در شعبه آکادمی لژیونم را تاسیس کردم تا سال 1396. بعد از اتمام اولین دوره راهنمایی، ۱۷ ماه ایجنت شعبه رودکی شهر قدس استان تهران بودم. از سال 1398 تا ۱۴۰۲، دوره دومکمک راهنمایی ام را در شعبه ایمان تهران گذراندم. از اسفند ماه سال ۱۴۰۲ تا امروز (24 مهرماه 1403) که با هم صحبت می کنیم در کلینیک فرشته تهران واقع در مجیدیه شمالی، میدان ملت، خیابان قیلچ خانی، چهار راه نعیم، ساختمان ریحانی در خدمت شما هستم و دوره سوم راهنمایی ام را آغاز کردم. حدودا ۱۳ سال است که با افتخار خدمتگذار کنگره 60 هستم.
و اما دلیل اصلی من برای خدمت حال خودم بود. از همان ابتدای ورودم وقتی روی صندلی می نشستم، یا چای می دادم، یک حس تازه و عجیب سراغم می آمد، احساس سرخوشی می کردم و این احساس را که جایی تجربه نکرده بودم. برایم جدید بود.
به قول آقای مهندس: شما فقط از آبمیوه ها، آب پرتقال را خوردید و طعم های دیگر را هنوز نچشیده اید. من با هر خدمتی، هم طعم و حس جدیدی را تجربه می کردم و مهم تر از اینها هم خودم آموزش می گرفتم. من اصلا نقاط ضعف و قوت خودم را نمی شناختم. خدمت در کنگره به من چیزهایی یاد داد که در هیچ مکتب و مدرسه و خانواده ایی ندیده بودم. این تازه بودن علم و آموزش هم برایم جذاب بود و سیستم ایکس من بدون اینکه بفهمم به شدت به کنکره وابسته شده بود که جنس اش چیزی جز عشق و دانایی نیست.
۷-مهم ترین چالش شما به عنوان راهنمای همسفران چیست ؟
مهمترین چالش من در دوران راهنمایی، خودم بودم. هر شاگرد (رهجو) جدیدی که وارد لژیون ام می شد انگار تاریکی های درونم را به خودم یاد آوری می کرد. هر شاگردی تلنگری بود برای خودم و یک تکانه شدید که وقتی برای خروج از تاریکی شاگردت صحبت می کنی و راهکار می دهی، خودت کجای کاری؟! چقدر خودت عمل می کنی؟ چقدر در صراط مستقیم حرکت می کنی؟ و این تکانه، هنوز هم بعد سالها در من هست که کمک می کند فقط گفتارم درست نباشد بلکه اعمال و رفتارم هم در جهت درست باشد .
چالش بعدی من در زندگی خودم بود، که باید یاد می گرفتم در کنار خانواده ام ادای معلم های فهمیده را درنیاورم. به کسی برچسب نزنم. مدام دنبال نقاط تاریک اطرافیانم نباشم و دست از نصیحت و توصیه کردن مدام بردارم. باید یاد می گرفتم که این آموزشها فقط و فقط برای شناخت خودم و نقاط تاریک و روشن خودم هست و این کار سختی بود که یاد بگیرم این دوربین باید رو به روی چشمان خودت باشه نه خانواده و اطرافیانت.
۸-توصیه شما به همسفران هنگام ورود به کنگره 60 و در طول سفر مسافرش چیست؟
هیچ نفسی بار نفس دیگری را بر دوش نمی کشد. ما مالک بر نفس هیچ کسی نیستیم. حتی عزیزترین و نزدیکترین افراد زندگی خود. تکامل ما درجمع و در بین انسانها رخ می دهد. اما همه ی ما مسافران تنهایی هستیم که هر کدام کوله پشتی مخصوص خودمان را داریم. نه اعمال خیر و شر ما در کوله پشتی کسی ریخته می شود و نه اعمال خیر و شر کسی در کوله پشتی ما.
توصیه من ، به همسفران هنگام ورود به کنگره این است که غصه ی گذشته را نخورند و به دنبال مقصر برای حال خراب خودشان نگردند. چون اعتیاد بهانه ایی بود برای بیداری تاریکی در ما همسفران. ما هم به نوعی دیگر خماریم و وقتی وارد کنگره 60 می شویم باید برای راه اندازی چشمه های خمر درونمان تمام تلاشمان را بکنیم. باید با افکار سالم، سالم نگه داشتن جسم با ورزش و تغذیه سالم، مطالعه،گرفتن آموزش از راهنما و اجرایی کردن آن، خدمت کردن و دست از تجسس و اصلاح کردن مسافر برداریم.
کل اگر طبیب بودی ، سر خود دوا نمودی. قطعا اگر حال ما خوب باشد، خواسته و ناخواسته روی اطرافیان تاثیر خوبی می گذارد و این کاملا حسی و قابل انتقال است. بهترین کمک یک همسفر به مسافرش حال خوب خودش است، نه تجسس و استرس درمان و آمدن مسافرش به کنگره و گریه و ماتم. این را بدانیم حال خراب ترین آدمها هم از آدمای حال خراب دیگر فراری هستند.
۹-به نظر شما به عنوان یک راهنمای قدیمی و با تجربه کنگره ۶۰، بزرگترین اشتباه همسفران چیست؟
به نظر من بزرگترین اشتباهات همسفران، خراب کردن مسافرش پیش راهنمایش است. هر چقدر راهنما، قوی و با تجربه باشد باز هم از نظر حسی با رهجویش به مشکل می خورد و زمان و انرژی لازم است که دوباره بتواند به رهجویش اعتماد کند. اشتباه دیگر ما، چه در کنگره 60 و چه در زندگی، قیاس کردن. هیچ وقت مسافر خودتان را با بقیه مسافران قیاس نکنید. هر کسی طبق گفته آقای مهندس، پیشینه و تقدیر خودش را دارد و فرمان خروج از تاریکی اعتیاد برای هر کسی، در زمان خودش و بعد از پاس کردن درسهایی که باید یاد بگیرد اتفاق می افتد.
پس، از سفر زندگی با تمام سختی ها لذت ببریم و تمام انرژی و زمان خود را صرف اعتیاد و فکر کردن به مصرف کننده هدر ندهیم. همیشه به خالق هستی توکل کنیم و از از مناظر خوب، از نعمتهایی که داریم در سفر زندگی لذت ببریم.
۱۰-توصیه شما به مسافرانی که مانع حضور همسفران شان می شوند چیست؟
بفرموده ی استاد: در زمین زندگی کنید و بگذارید دیگران هم زندگی کنند . یکی از بزرگترین مشکلات زمان اعتیاد این بود که بخاطر شرایط فرد مصرف کننده، امکان صحبت و برقراری ارتباط نبود و همیشه بعد از چند دقیقه صحبت، کار به دعوا می کشید و اگر اعتیاد طولانی می شد و دو نفر از هم جدا نمی شدند، همسفر دچار سکوت طولانی می شد و در مورد هیچ چیزی دیگر صحبت نمی کرد. همه ی اینها به قول استاد امین، یک اختلاف فاز سنگینی بین مسافر و همسفر ایجاد می کند که برای هر دونفر نیاز به ترمیم دارد.
برای مسافر با جبران خسارت از خانواده و برای همسفر با بخشش و گذشت و نگرفتن انتقام در سفر دوم و این میسر نمی شود مگر هر دو این اعضا در کنگره 60 حضور داشته باشند و با هم آموزش بگیرند تا بتوانند با هم همزبان شوند. در واقع یکی از بهترین راهها برای بهتر کردن یک رابطه، تمرکز روی نقاط مشترک است. که کنگره 60 این نقش را می تواند به خوبی در زندگی افراد بازی کند و این نقطه مشترک دریچه ی قلب هایی که مدتها بسته شده بود را به روی هم با شادی و عشق باز می کند. پس مسافران عزیز، بودن همسفر کنار شما، انرژی مضاعفی در طول سفر اول و زندگی آرامی در طول سفر دوم ایجاد می کند. آنچه را که بر خود می پسندی ، بر دیگران هم بپسند.
در پایان اگر مطلبی بود که دوست داشتید سوال کنم یا صحبتی هست که خودتان مایل هستید مطرح کنید، بفرمائید .
در انتهای حرف هایم دوست داشتم این را بگویم که مسیر زندگی همه ی ما گذرگاهی است از جهنم به سمت بهشت که در این گذرگاه باید آزمونهای متفاوتی بر اساس مثلث جهالت و مرتبه نفس خود را بگذرانیم. این را بدانیم که وجود فرد مصرف کننده در کنار ما و یا هر مشکلی که در حال گذر از آن هستیم و یا در آینده به سراغ ما می آید، همه برای ارتقاء ما در صور پنهان و بستن درز های سپر دفاعی ما است. تا از آن دریچه دوباره صدمه نبینیم و اگر از جایگاه بالا نگاه کنیم، چیزی جز رحمت خداوند نیست. باشد که به این آگاهی برسیم که اینجا ، منزلگه آخر ما نیست و این زندگی ادامه دارد .
از اینکه فرصت دادید که با هم گپ و گفت صمیمانه ای داشته باشیم سپاسگزارم.
«گروه سایت نمایندگی کلینیک فرشته»
مصاحبه و تایپ: مسافر هادی (لژیون یکم)
ویراستاری و ارسال: مسافر مهدی (لژیون یکم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
2999