English Version
This Site Is Available In English

کشتی‌بانی از تبار عشق

کشتی‌بانی از تبار عشق

در ابتدا خداوند بزرگ را به‌خاطر زندگی امروزم، شاکر و سپاسگزارم که آرامش و حال خوشی در زندگی من برقرار شده است و رضایت از خویش و خویشتن دارم. امید است چند خطی که از دل برآمده و می‌نویسم، بر دلتان بنشیند و بدانید که ترس و هراس گذشته‌ام، امروز به امید و آرامشی بی‌وصف تبدیل شده است. من بعد از گذراندن روزها و شب‌های تاریک برای درمان مسافرم، وارد مکانی شدم که هیچ آشنایی با آن مکان و افراد آن نداشتم. از همان روز اول، محبت و عشق واقعی را احساس کردم؛ عشقی بلاعوض، محبتی از جنس نور که تاریکی‌های زندگی‌ام را روشن کرد. من آن روز سوار بر قایقی بودم در تلاطم امواج دریا که می‌بایست این قایق را از گذرگاه‌های سخت و موج‌های سهمگین عبور می‌دادم و به کشتی نجاتی که همه روشنایی آن مکان، بابت وجود کشتی‌بانی از تبار عشق بود می‌رساندم. این کار سخت و هم آسان بود و من با دیدن دوستان در آن مکان، دشواری‌های راه را احساس نمی‌کردم. با دیدن سندهای بی‌نقص به این راهی که در پیش روی خود داشتم، ایمان آوردم و با تمام قدرت و توان، مثل یک رود خروشان و چشمه جوشان به حرکت خود ادامه دادم.

در این سفری که من آغاز کرده بودم، سختی‌ها و دشواری‌های زیادی سر راهم بود؛ ولی با کمک معلم و راهنمای خوبم، این سختی‌ها و دشواری‌ها را پشت‌سر گذاشتم و هر روز شوقم، برای رهایی بیشتر و بیشتر می‌شد. هر روزی که من در این مکان مقدس آموزش می‌دیدم، بیشتر به تخریب‌هایی که در درونم بود پی می‌بردم و دوست داشتم که هرچه زودتر این تخریب‌ها را بازسازی کنم و جسم و روانم را به تعادل برسانم. این کاری بود که به جزء اینجا، در جای دیگری نمی‌توانستم به آن دست پیدا کنم. آری، این مکان مقدس جایی نبود به جزء کنگره۶۰ که کشتی‌بان آن مردی است از تبار عشق و محبت و از سرزمین نور؛ مردی که نورش را به همه‌جا مانند خورشید یکسان می‌تاباند. ما برای دیدن این مرد بزرگ لحظه شماری می‌کردیم.

من و مسافرم، بعد از گذشت ده ماه سفر به روش DST همراه با داروی OT و دریافت آموزش‌ها توانستیم برای رهایی به تهران برویم تا گل رهایی خود را از دستان پرمهر این مرد بزرگ دریافت کنیم. وقتی وارد اتاق شدم، مردی را دیدم با محاسنی سفید که سفیدی محاسنش نشان‌دهنده بزرگ‌منشی او بود و چهره نورانی و لبخندی که بر لب داشت، آرامش خاصی به همه می‌داد که من آن آرامش را در هیچ‌جای دنیا ندیده بودم. در آن لحظه، ناخودآگاه چشمانم پر از اشک شد و بغض گلویم را گرفت؛ فقط یک جمله به ذهنم آمد که آقای مهندس، دستی بود از دستان خدا بر روی زمین. من همسفر، توانستم قایقم را به آن کشتی نجات برسانم و از نور آن کشتی‌بان خود را سیراب کنم.

خدا را شکر می‌کنم که اکنون رها شده‌ایم. ما با پشت سر نهادن سختی‌های فراوان و به لطف آموزش‌های کنگره۶۰، سربلند از بوته آزمایشات الهی برآمدیم. خدا را به دلیل حضور فرزندانم شکر می‌کنم که طراوت حضورشان، ثبات و پایداری را در زندگی‌ام جاری می‌سازد. من آقای مهندس حسین دژاکام را نجات‌دهنده زندگی خود می‌دانم که خداوند ایشان را از آسمان برای من و مسافرم فرستاد تا بتوانیم به آن آرامش برسیم.

در پایان، از بزرگ‌مرد کنگره۶۰، آقای مهندس و خانواده محترم‌ ایشان، برای فراهم کردن این بستر نجات جان انسان‌ها از بند اعتیاد و تاریکی سپاسگزارم و همیشه دعا می‌کنم، سلامت و سرافراز باشند. همچنین از راهنما مسافر مهدی و همسفر نرگس کمال تشکر را دارم که در مدت سفر ما را همراهی و راهنمایی نمودند. ان‌شاءالله خیر و برکت خدمت در زندگی آن‌ها جاری و ساری باشد. از مسافرم نیز تشکر می‌کنم که اجازه دادند در این سفر کنار او باشم تا بتوانم حال خود را خوب کنم و در پایان از خداوند متعال می‌خواهم که راه کنگره۶۰، برای مصرف‌کنندگان و کسانی که در تاریکی هستند باز شود تا بتوانند به درمان واقعی و تعادل لازم برسند.

نویسنده: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون دوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر نرگس خدمتگزار سایت
همسفران نمایندگی زاگرس

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .