دومین جلسه از پنجمین دوره جلسات لژیون سردار شعبه ایمان به استادی پهلوان محترم مسافر صامت، نگهبانی مسافر امیرعباس و دبیری مسافر علیرضا با دستور جلسه "نقش سی دی و نوشتن آن در آموزش" در تاریخ 16 مهر 1403 ساعت 16:00 آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان صامت هستم مسافر، از ایجنت و نگهبان لژیون سردار تشکر میکنم که دعوت کردند تا من امروز در خدمت شما دوستان لژیون سردار باشم.
دستور جلسه امروز نوشتن سی دی و آموزش در کنگره و تأثیری که روی منِ مسافر گذاشته است. بیشتر تحولاتی که در زندگی من اتفاق افتاده با نوشتن همین سیدیها بوده است.
قبل از سفر اول بهواسطه مصرف مواد که من داشتم، یکسری کارها را که غلط هم بودند زرنگی میدانستم و فکر میکردم که کسانی که ثروتمند هستند و زندگی آرام و راحتی دارند از همین مسئله زرنگی استفاده میکنند. ولی در سفر اول سی دی کمفروشان را گوش کردم که در آن آقای مهندس به همین موضوع اشاره کرد.
ایشان گفتند من با این کار خود و خانوادهام و حتی اعضای جامعه را سمی میکنم و اینکه خودِ من هم در این جامعه نفس میکشم. این صحبتها ناخودآگاه باعث یک تلنگر به من شد. من حرکت کردم و جبران خسارت کردم.
قبل از این موضوع من وقتی آپارتمانی را میفروختم، پنجاه متر را پنجاهوپنج متر حساب میکردم. به این خاطر که پول سند از پول من نباشد و هر طور شده بود حتی با دعوا کردن در دفترخانه هم شده بود این موضوع را رد میکردم و انجام میدادم.
اما بعد از شنیدن این سی دی من از تمام آن افراد جبران خسارت کردم؛ یعنی زنگ میزدم به آنکسانی که با آنها این کار را انجام داده بودم و این زنگ زدن باعث به وجود آمدن تغییراتی در زندگی من شد و من را با سفر دوم آشنا کرد.
به نظر من در کنگره راهنمایانی موفق هستند که رهجوهای خودشان را از وادی چهاردهم رد میکنند یعنی وادی بخشش. چون یک مسافر سفر اول وقتی وارد سفر اول میشود آن بخشندگی را بلد است چون در ابتدای سفر اول مواد مصرفی خودش را میبخشد و وارد کنگره میشود. با تمام گرفتاریهایی که دارد بخشش را میداند. لژیون سردار لژیون سفر دومیهاست، یعنی قدم گذاشتن در سرزمین سفر دوم است.
من وقتی به ساختار کنگره نگاه میکنم بعضی وقتها به این فکر میکنم که از همان ابتدای خلقت انسان، از هابیل و قابیل که خداوند به آن دو گفت برای من خلعت بیاورید، یکی گفت خداوند به بخشش من نیازی ندارد و یک دسته گندم برداشت و بخشید. دومی گفت قرب و عزت خداوند بالاتر از اینهاست و بهترین گوسفند خودش را قربانی کرد و بعدازآن حضرت نوح و داستان کشتی حضرت نوح است. به نظر من کنگره دقیقاً همان کشتی حضرت نوح است و اگر من بخواهم وارد و سوار این کشتی بشوم باید بخشندگی را بلد باشم چون این کشتی از تاریکی سفر را شروع میکند، سفری از ظلمت به نور، از قهر به مهر، از نادانی به دانایی و از حقارت به سرافرازی.
در ادامه حضرت عیسی که زندگیها را احیا میکرد و اینجا هم جمعیت احیای انسانی کنگره۶۰ است.
من بارها میخواستم حرکت کنم اما نمیشد، میخواستم زندگی کنم ولی نمیشد، میخواستم درست باشم ولی نمیتوانستم. اما در این بستر که آمدم احیا شدم. راه رفتن من، زندگی و طرز برخورد من با بچههای خودم و با دیگران را تغییر داد. این دقیقاً همان کشتی حضرت نوح و همین احیای زندگی است.
بعد از اینها به حضرت ابراهیم میرسیم، در آخر کتاب گفته است بیاید این آتش ویرانگر را مهار کنیم همان آتشی که حضرت ابراهیم مهار کرد، این آتش درونی است. من اگر همچنین بستری نبود، اگر کمک آقای مهندس و یارانشان که راهنمایان و کسانی هستند که شال بر گردن دارند و به دیگران کمک میکنند و چراغ رهایی در دست دارند نبود، هرگز نمیتوانستم آتش درونم را مهار کنم.
من فیلم زیاد نگاه میکنم مخصوصاً فیلمهای خارجی و میبینم که دولت از پس نیروهای مافیایی آن کشور برنمیآید و با خودم همیشه سؤال بود که باید چه کرد؟ چگونه میشود از پس این نیروهای مافیایی برآمد؟ بعد میدیدم که آنها سراغ سرکردههای قبلی مافیا میروند و صحبت میکنند که ما به تو کمک میکنیم و از زندان آزادت میکنیم ولی بیرون آمدی باید با ما باشی و این اتفاق میافتد، آن شخص از زندان بیرون میآید و در سیستم مافیایی رخنه میکند و آن سیستم را از هم میپاشاند. این برای من خیلی آشناست.
من در اتوبان یادگار با سرعت خیلی زیاد رانندگی میکردم و با خدای خودم صحبت میکردم که خدایا من چهکاری باید انجام بدهم تا رها شوم؟ به من یک راه نشان بده. در همان لحظه با من پیمان بسته شد و به من کمک شد تا از آن زندان بیرون آمدم. بعد من بیرون آمدم و میگویم چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
آنجا یک نفر یقه من را میگیرد که این چراغ را تو از کجا آوردهای که به خانهی تو رواست و به مسجد حرام؟ چه کسی این چراغ را به تو داده؟
این برای من یادآوری میکند که من کجا بودم و الآن کجا هستم. تمام کسانی که راهنما هستند و خدمتگزار هستند، کسانی هستند که فراموش نکردند کجا بودند و چه کسی به آنها کمک کرد تا از تاریکی بیرون بیایند، پیمان خودشان را فراموش نکردند و الآن چراغ رهایی به دست گرفتهاند.
من خودم، با خودم در تنهایی و در درون خودم لژیون برگزار میکنم که کجا بودم، رابطهام با خانوادهام چگونه بود و الآن چگونه است تا فراموش نکنم. چراکه اگر فراموش کنم، همانند تمام کشورهایی که گذشته خودشان را فراموش کردند محکوم به خونریزی و فنا هستم. برای مثال افغانستان یا پاکستان را نگاه کنید، همیشه آشوبها خونریزیهایی دارند چون تاریخ خودشان را فراموش کردند. اگر من تاریخ خودم را فراموش کنم همیشه تاریخ برای من تکرار میشود.
من اگر فراموش کنم که کجا بودم و در چه وضعیتی بودم، چه کسانی به من کمک کردند و چه کسانی چراغ رهایی را به دست من دادند دوباره همان اتفاقها برای من خواهد افتاد و دوباره به تاریکی برمیگردم.
لژیون سردار لژیون سفر دوم است. اینکه من بیایم ۶ میلیون تومان بدهم و منتظر باشم ۲۰ میلیون تومان از هستی بگیرم، یک دروغ است.
من با خدمت مالی جبران خسارت گذشته را میکنم، لژیون سردار به من یک بلیت میدهد. من وقتی بلیت داشته باشم این بلیت من را تا مقصد نمیبرد، آن بلیت به من اجازه میدهد تا من وارد شوم. بلیت لژیون سردار به من این اجازه را میدهد تا وارد سرزمین سفر دوم بشوم.
برای مثال من اگر در رشته پزشکی قبول بشوم و وارد دانشگاه بشوم همه من را دکتر صدا میکنند، ولی آیا واقعاً من دکتر هستم؟ خیر بلکه زمانی که دانشگاه را تمام کردم، مدرک خودم را گرفتم و توانستم یک مطب بزنم و بتوانم چهار نفر را درمان کنم، آن موقع من میشوم دکتر.
حالا اگر من مرتب به کنگره بیایم و بروم ولی بیرون از این در یک نفر با یک بوق بتواند حال من را خراب کند، یعنی من چیزی بلد نیستم، یعنی چیزی یاد نگرفتهام.
این بخشش مالی است که به من بخشندگی و بخشش را یاد میدهد که وقتی بچه من یک اشتباهی کرد من بتوانم ببخشم، راحت بگذرم و نه اینکه من پنج تومان بدهم بیست تومان بگیرم. اسم این مسئله چیز دیگری است، اسم این کار معامله است و این را خداوند میداند که بخواهد جای پنج تومان به من بیست یا سی تومان بدهد و یا ندهد. من باید بدانم که چرا خدمت مالی انجام میدهم. من باید بدانم چرا و در چه بستری این خدمت را انجام میدهم.
من همیشه این را میگویم که بهترین پیکره و بهترین بستری که بتوان چیزی در آن کاشت، پیکر مصرفکنندگان مواد مخدر است.
داستانی هست که میگویند شیطان را دیدند که چند نوع زنجیر در دستش بود؛ گفتند اینها چیست؟ گفت اینها را به دست و پای انسانها میزنم. یکی از آن زنجیرها خیلی قطور بود، گفتند این برای چه کسانی است؟ گفت این را به کسانی میزنم که برای من اهریمن سرکشی میکنند. من وقتی نگاه میکنم میبینم کارمندی که رشوه میگیرد، کسی که دروغ میگوید و یا غیبت میکند، نیازی به زنجیر قطور یا مواد مخدر ندارد، این فرد خودش در مسیر اهریمن حرکت میکند. بلکه کسانی را با مواد مخدر زنجیر میزنند که در مقابل شیطان سرکشی میکنند، اینها انسانهایی هستند که قدرتمند هستند.
آقای مهندس میفرمایند با این چهارده وادی باید قدرت درونی خودمان را پیدا کنیم. نهان درون من همان قدرتی است که میتواند من را به رهایی برساند، همان قدرتی است که باعث میشود من لژیون بزنم یا حتی یک شعبه در جای دیگر احداث کنم.
من جمعه در ساختمان آکادمی بودم و یک شخصی با کتوشلوار آمده بود و میگفت من به دنبال مدیرعامل این کسانی هستم که پیراهن سفید میپوشند. یکی از خدمتگزاران گفت اینجا مدیرعامل ندارد اما آقای مهندس هستند که بزرگتر ماست. گفت با همان شخص میخواهم صحبت کنم و گفت من شهردار استان مرکزی هستم، ما یک جمعیت سیصدهزارنفری داریم که درگیر اعتیاد هستند و منطقه ما جزو خوش آبوهوا ترین مناطق آنجاست ولی باغهای ما در حال خشک شدن هستند، همه جوانان ما که باید کار کنند اما همه مصرفکننده هستند. من آمدهام اینجا بگویم من حاضر هستم زمین یا هر چیزی بخواهید در اختیار شما میگذاریم ولی یک شعبه در منطقه ما بزنید، من خیلی پرسوجو کردم گفتند تنها راه، راهِ کنگره ۶۰ است.
آقای مهندس گفتند؛
"ما نه پول شما را میخواهیم، نه زمین و نه هیچچیز دیگری. من به یکی از دیدبانها میگویم که آنجا را بررسی کند اگر تأیید کنند ما خودمان شعبه میزنیم و همین اشخاصی که گفتید خودشان آنجا را آباد میکنند. "
این همان ساکنین آباد است که اگر بنایی خراب باشد آن را احیا میکنند.
من نگاه که میکنم بااینهمه ما نیروی انسانی کم داریم، قدرت علمی کنگره خیلی فراتر از اینهاست. الآن در شهرستان ما همه کارها را هم انجام دادیم ولی هنوز اجازه تأسیس شعبه را ندادند چون نیروی انسانی منطقه ما کم است. انشالله که بتوانیم زودتر اجازه تأسیس آن را بگیریم.
از اینکه به صحبتهای من گوش کردید ممنونم.
گردآوری: مسافر مهدی
تنظیم و ارسال: مسافر محمدجواد
- تعداد بازدید از این مطلب :
393