سبز سبزند، ریشهدارند همچون درختی استوارند که قامت افراشتهاند، سر بهسوی نور کردهاند و فقط آبی آسمان را نظارهگر هستند و شاخههایی که همچون دستهایی رو به نیازند.
اینک بهاری دیگر از راه میرسد، بهاری که اوج شکفتن و شکوفا شدن همراه دارد، بهاری که بوی عطر گلهایش چنان سرمست میکند که گویی دیگر هیچ غمی نیست، شادی میکنی و زیر این درختان در شکوفه میایستی و نظارهگر اینهمه زیبایی میشوی این دیدن بهار را چه کسی به من ارزانی داشت؟ چه کسی کمک کرد تا من شاهد اینهمه زیبایی باشم و از زندگی خود از لحظهلحظه نفس کشیدن خود لذت برم؟ چه کسی راه را هموار کرد و مسیر رانشانم داد تا حرکت کنم؟ چه کسی یادم داد از عطر شکوفهها مست شوم و در اوج تا جایی که از همهچیز رها شوم، آزاد چون پرندهای سبکبال پرواز کنم؟ چه کسی معنای شکفتن و سبز شدن و جوانه زدن را به من یاد داد؟ و آموخت باید باشی تا انتهای ابدیت چون این جهان یک حلقه است و تو در حلقههای آفرینش میچرخی و به گردش درمیآیی و این حلقهها تمامی ندارد، همانطور که انسان و انسانیت تا ابد پابرجاست، اینها را چه کسی به من آموخت؟ چه کسی زیربنای شخصیت مرا پایهریزی کرد بر اساس عشق و اعتماد و من را با مفهوم عشقی بلاعوض آشنا کرد؟!
آری این سفید جامگان پاکطینت، این عزیزان که هم از جان و هم از مال خود گذشتند و میدانستند فردا و فردا از آنمن است ولی من در بیخبری مطلق و در تاریکی مطلق در فقر بودم و خودم را هم گمکرده بودم چه رسد به راه! و چقدر زیبا مشق عشق کردند و از همان شرابی که خود نوشیدند به ما نیز ارزانی داشتند.
برایم زندگی مفهومی نداشت، فقط و فقط حس انتقام بود، حس نفرت که از زمین و زمان شاکی بودم. آنکس که چشم مرا به دنیای تازه گشود نفرت را تبدیل به عشق و انتقام را تبدیل به بخشش کرد، یکی از همین فرشتگان سفید جامه بود؛ آری اینان برگزیده شدند و انتخاب شدند و رسالت دارند، رسالتی که تمامی ندارد و پایانی ندارد چون جهل انسان هم پایانی ندارد.
خداوند توفیق خدمت و بندگی کردن را به هرکسی نمیدهد و این در حقیقت یک معجزه است، یک ابدال است که یک شخص از دنیای تاریکی به دنیایی سراسر از نور عشق و محبت قدم میگذارد و یک اسطوره و یک ناجی میشود، ارتقا پیدا میکند، جان میدهد چون جان گرفته، عشق میدهد چون عشق گرفته است و هیچکدام را برای خود نمیخواهد چون میداند که اگر ببخشد شعاع اضافه میکند پس از علم و آگاهی و تجربه خویش در اختیار هم نوع خود قرار میدهد تا او نیز مثل خود به دنیای نور سفر کند و راهنشان میدهد و سراسر راه را نشانهگذاری میکند تا رسالت خود را بهدرستی انجام دهد. آری اینگونه میشود که جایگاه راهنما بسیار باارزش و شناختهشده میشود و برای او هیچ دستمزدی نیست چون او عشق بلاعوض را از استادان خودآموخته است.
بهراستی مگر میشود کسی که درگذشته معلم اعتیاد بوده است، امروز معلم درمان آن باشد و دیگر از اعتیاد در وجود او خبری نباشد و نهتنها خود بلکه شاگردان خود را نیز به درمان رسانده و به آنها اوج گرفتن و پرواز کردن را آموخته است که این خود نهایت مردی و مردانگی است، در دنیای امروز که ارزش آدمها باسیم و زر معامله میشود اینان بیمزد و منت خدمت میکنند اما همه میگویند اینان دیوانهاند، بله درست میگویند چون ندیدند آن طوفانی که اینها دیدهاند...
در حقیقت راهنما و راهنمایی یک صورت مشخص از یک ابدال است، از یک تغییر و تحول درونی است، از عمق یک فاجعه میآید که با گوشت و پوستواستخوان آن را لمس کرده است و اعتیاد را خوب میشناسد و به عواقب آن خوب آگاه است و اینیک اتفاق نادر در کل جهان است که فقط در مسیر کنگره 60 محقق میشود و در پایان این هفته زیبا را خدمت این سپید جامگان تبریک عرض نموده، اینان چون فرشتههای آسمانی بر ما نازل شدند تا ما نیز اینگونه شویم. روزتان مبارک
نویسنده: راهنما تازه واردین همسفر مریم
عکاس خبری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سحر( لژیون هشتم)
ویراستاری و ارسال : همسفر مهلا رهجوی راهنما همسفر فاطمه( لژیون ششم)
همسفران نمایندگی امام قلیخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
306