امروز میخواهم راجع به این موضوع حرف بزنم کجا بودم و به کجا رسیدم. اینقدر روزهای بد و حال خراب زیاد داشتم که نمیدو نم از کجا باید شروع کنم، شاید درههای فرحزاد خوب باشد. پسر ۱۷,۱۸سالهای که به خاطر تهیه مواد وارد مکانها و جمعهایی میشد که شاید یک آدم سالم و بالغ از ترسش از ۱۰۰متری آنجا هم رد نمیشد.
اما تنها چیزی که در مغز من همش تکرار میشد این بود که الآن به مواد نیاز دارم و باید بروم و وقتیکه مواد میگرفتم و مصرف میکردم و حالت تقریباً طبیعیتری پیدا میکردم تازه به این فکر فرومیرفتم؛ که آیا واقعاً جایگاه من اینجاست؟! بین این افراد؟ و باحال خرابتر آنجا را ترک میکردم. چون در آن مکان پلیس زیاد می آمد و من محکومبه فرار بودم به این فکر میکردم که اگر روزی مرا دستگیر کنند و خانواده مرا کنار این افراد ببینند چه حالی پیدا میکنند و اگر آشنایان بفهمند چقدر جایگاه اجتماعی من و خانواده پایین می آمد.
اعتیاد اختیار را از من گرفته بود، هنگامیکه خمار میشدم تنها چیزی که برایم مهم بود مواد بود. حاضر بودم برای به دست آوردنش هرکاری بکنم بدون در نظر گرفتن حرمتها، عقاید فکری و انسانی، شخصیت، جایگاه اجتماعی و اعتقادات. من در اختیار مواد بودم و آن بود که مرا کنترل میکرد.
تا زمانی که به توصیه یکی از دوستانم وارد کنگره شدم و برای اولین بار وقتی گفتم که مصرفکننده هستم مرا گرم در آغوش گرفتن و من مات و مبهوت فقط نگاه کردم چون هرجای دیگر برای ترک میرفتم مرا بهعنوان یک مرض میدیدند و رفتار درستی نداشتند حتی خانواده دیگر از من بریده بودند. اکنون من با سربلندی میگویم که ۵ماه است که آزاد و رها هستم و این را مدیون آموزشهای کنگره هستم.
کنگره خیلی عادات بد را از من گرفت و با آموزشهای جهانبینی باعث گردید که من دنیای زیبای یزدان را زیباتر ببینم و از چیزهایی که دارم لذت ببرم. کنگره مواد را از من گرفت و حال خوش را به من هدیه داد، ترس و یأس را از من گرفت و در من قدرت تفکر ایجاد کرد، دوستان مصرفکننده را از من گرفت و خانواده را به من برگرداند و در آخر قهر را از من گرفت و عشق و عشق ورزیدن به خودم، به انسانها و به خداوند را به من یاد داد
نویسنده: مسافر مهیار (لژیون سوم)
تایپ، ویراستاری و تصویرگر: مسافر بابک
ارسال: مسافر بابک
- تعداد بازدید از این مطلب :
694