English Version
English

قضاوت ویروسی است که گریبان انسان را می‌گیرد

قضاوت ویروسی است که گریبان انسان را می‌گیرد

جلسه یازدهم از دور پنجم کارگاه‌های آموزشی عمومی شعبه شهرضا؛ روز پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه 1401 با استادی کمک راهنما مسافر رضا و نگهبانی مسافر حمید و دبیری مسافر مجتبی با دستور جلسه "قضاوت و جهالت" و در ادامه تولد سومین سال رهایی مسافر احسان ساعت 17 شروع به کارکرد.

خلاصه سخنان استاد:
از نگهبان جلسه تشکر می‌کنم که استادی جلسه را به من واگذار کردند تا خدمت کنم و آموزش بگیرم.
دستور جلسه امروز دو قسمت است، قسمت اول قضاوت و جهالت است. اعتیاد از ازدواج انسان با مواد مخدر پیش می‌آید، پس اگر بخواهیم اعتیاد را درمان کنیم، باید شناخت کافی از مواد مخدر و انسان داشته باشیم و مواد مخدر را اکثراً در کنگره می‌شناسیم. حال انسان نیز دارای دو بخش صور آشکار و صور پنهان است. خداوند در صور پنهان، قدرت اختیار را به انسان عطا نمود و بعدازآن قدرت قضاوت را به انسان داد تا بتواند انتخاب کند و در مورد راه درست و نادرست قضاوت کند؛
در ادامه بتواند از این انرژی خدادادی استفاده کند و پیشرفت نماید. در این مرحله انسان نباید انرژی خود را صرف قضاوت دیگران نماید؛ چون انرژی او عملاً به باتلاق ریخته می‌شود. حال من سفر اولی، اگر شروع به قضاوت دیگران کردم، تجربه نشان داده که به رهایی نمی‌رسم و هر چه قضاوت من بیشتر باشد، نشانه جهالت بیشتر من است؛ چراکه تجسس و غیبت را به دنبال خود دارد و مانند ویروس، اول خودمان را درگیر می‌کند و بعد به دیگران انتقال پیدا می‌کند.

و اما دستور جلسه دوم سومین سال رهایی کمک راهنمای محترم، مسافر احسان است؛ من در یک‌فاصله زمانی با آقا احسان در یک لژیون بودیم، ۸ ماه سفر بودم که احسان با یک حال بسیار خراب به کنگره آمد و سفر خود را شروع کرد. زمانی که من او را دیدم، پیش خود گفتم: این شخص به رهایی نمی‌رسد.
تقریباً ۳ ماهی سفر کرد و رفت و بعد از مدتی برگشت و این برگشتن او کاملاً فرق داشت. چون کاملاً سفر خود را جدی گرفت و سی دی می‌نوشت. در لژیون دبیر شد و این خدمت خیلی به ایشان کمک کرد. احسان از همان سفر اول دوست داشت هر کاری را انجام دهد و از همه کارها سر درآورد و همیشه خیلی سؤال داشت.
چند نمونه از خدمت‌های ایشان را نام می‌برم. خدمت در سایت، ۳ دوره نماینده در کلینیک، ورزش‌بان دارت در پارک، نگهبان لژیون سردار، خزانه‌دار لژیون سردار و در سال ۱۳۹۹ شال پهلوانی را گرفت؛ در قسمت پورتال تازه‌واردین خیلی کمک کرد و شال کمک راهنمای تازه‌واردین را دریافت نمود.
در ادامه در آزمون کمک راهنمایی شرکت کرد و قبول شد و خدا را شکر اکنون در شهرضا لژیون پنجم و لژیون سیگار را بر پا کرده است. احسان پشت‌کار بالایی داشت و اینکه حتماً باید یک کاری را به نتیجه می‌رساند. این برای شخص من آموزش بود. این نقطه قوتی است که به عزیزان در سفر اول خیلی می‌تواند کمک کند.

بازدید مسئولین شهری

آوای کنگره 60

برگزاری مراسم تولد


آرزوی مسافر احسان:
آرزوی اول من این است که سایه جناب مهندس سالیان سال بالای سر ما باشد و آرزوی دوم من این است که شعبه مسافران خانم در شهرضا نیز افتتاح شود.
آرزوی همسفر نفیسه:
آرزوی اول من سلامتی آقای مهندس است که این مکان امن را درست کردند و زندگی خیلی از انسان‌ها را نجات داده‌اند و آرزوی دوم من این است که امسال در آزمون کمک راهنمایی قبول شوم.

خلاصه سخنان مسافر:
سلام دوستان احسان هستم یک مسافر؛ خدا را شکر می‌کنم که توانستم ۳ سال رهایی خودم را همراه شما جشن بگیرم، آقای مهندس فرمودند: هر جایگاهی که به انسان داده می‌شود، از لطف خداوند است و از اینکه این جایگاه نصیب من شد، هدف از برگزاری این جشن‌ها این است که یک سفر اولی خود را جای من بگذارد و بگوید من نیز می‌توانم 3 سال آرامش را تجربه کنم و همچنین برای خود من یک هشدار است که درگذشته در کجا قرار داشتم؛
ما تاکنون در شعبه شهرضا شاهد جشن‌ها و تولدهای زیادی بودیم ازجمله جشن ایجنت، جشن همسفر، جشن کمک راهنما و این نشان‌دهنده زنده‌بودن شعبه و افراد داخل شعبه است و این بسی جای شکر دارد.

اگر بخواهم از دوران مصرف بگویم من از دوران دبستان با مصرف سیگار آشنا شدم و کمی جلوتر در دوران دبیرستان با مصرف تریاک و دوران دانشگاه با مصرف هروئین آشنا شدم و پله‌های ترقی را خدا را شکر روزبه‌روز طی کردم و انواع و اقسام مواد را تجربه کردم، ناگفته نماند ازاین‌جهت خدا را شکر می‌کنم که در ادامه به کنگره وصل شدم.
زندگی من به قبل از مجردی و بعد از مجردی تقسیم می‌شود. حدود 6 سال متأهل بودم ولی یک مصرف‌کننده شیشه و هروئین که توان اداره یک زندگی را ندارد. همسر من بدون اینکه خانواده‌ها متوجه شوند، همه کاری برای ترک اعتیاد من انجام داد و در آخر هم به این نتیجه رسیدیم که دیگر هیچ فایده‌ای ندارد و من از ایشان خواستم که از همدیگر جدا شویم. چون فکر می‌کردم برای یک فرد شیشه‌ای و هروئینی هیچ راهی وجود ندارد.
در ادامه از یکدیگر جدا شدیم و یک سری از اتفاقاتی افتاد تا بالاخره در یک روز به‌واسطه پدرم با کنگره آشنا شدم که پدرم گفتند من یک مکانی را می‌شناسم که شما می‌توانی درمان شوی و من در جواب به ایشان می‌گفتم اگر شما هروئین و شیشه می‌کشیدی و درمان می‌شدی این حرف شما درست بود اما شیشه درمان ندارد.

دلیل من برای اینکه به کنگره آمدم این بود که فقط به خانواده ثابت کنم که هرویین و شیشه درمانی ندارد؛ وارد کنگره شدم و راهنما انتخاب کردم و وقتی‌که وارد لژیون آقا مجتبی شدم، ایشان از من پرسیدند که به چه دلیل به کنگره آمده‌ای؟ در جواب ایشان گفتم که به خانواده خود ثابت کنم که شیشه و هروئین درمان ندارد. ایشان به من گفتند اگر می‌خواهی برو من به آن‌ها می‌گویم؛ آقا مجتبی خیلی به من کمک کردند. من اگر راهنمای دیگری و یا حتی جناب مهندس راهنمای من بودند شاید به درمان نمی‌رسیدم.
من به خیال خود دارو و روش درمان را پیدا کردم و از کنگره رفتم تا خودم با روشی که متوجه شده بودم، خود را درمان کنم؛ کار به‌جایی کشید که دیگر هیچ جایی را نداشتم. حتی پدر من نیز مرا به خانه راه ندادند و به معنای واقعی هیچ جایی برای ماندن نداشتم تا اینکه در قم کاری پیدا کردم و نکته جالب اینجا بود که جای مناسبی داشتم و وقتی‌که می‌خواستم مواد مصرف کنم با گوشی خود به سایت سلمان فارسی سر می‌زدم و عکس راهنمای خود را در مقابل خود می‌گذاشتم و کمی گریه می‌کردم و بعد نشئه می‌شدم.

تا اینکه تصمیم گرفتم به کنگره برگردم. با خود گفتم یکی از کمپ‌هایی که رفته‌ام شش ماه و چهارده روز آنجا بودم و اکنون به خود گفتم شما که این مدت زیاد را در کمپ گذراندی اکنون به کنگره برگرد و فقط چهار ماه به حرف راهنمای خود گوش بده و بعد از چهار ماه اگر خواستی دوباره مصرف کن؛ به اصفهان برگشتم و پیش یکی از دوستان خود رفتم. چون با پدرم به مشکل برخورده بودم به منزل ایشان نرفتم.
در اصفهان یک کار برای من پیدا شد و چون یک‌هفته‌ای بود که به دلیل مصرف حشیش نخوابیده بودم، گفتم بهتر است ۴ الی ۵ ساعت استراحت کنم تا برای مصاحبه استخدام آماده‌باشم ولی هرچه مواد مصرف می‌کردم دیگر خواب به چشمانم نمی‌آمد. به همین دلیل یک سری قرص خواب به همراه داشتم، چند تا از قرص‌ها را خوردم و بعدازآن موقعی به خود آمدم که آقا مجتبی بالای سر من است و متوجه شدم که تقریباً ۷۲ ساعت خواب بوده‌ام.

از آن روز ترسیدم و به کنگره برگشتم و وارد لژیون راهنمای بزرگوارم آقا مجتبی عتیقی شدم و ایشان با آغوش باز از من استقبال کردند و سفر خود را شروع کردم. هر چیزی که راهنما گفت فقط چشم می‌گفتم. اگر یک رهجو 4 ماه گوش‌به‌فرمان راهنما باشد و هر چه راهنما گفت را موبه‌مو عمل کند، بعد از چهار ماه متوجه تغییر می‌شود و ادامه سفر را به‌راحتی طی می‌کند.
در کنگره هر خدمتی که بود، انجام می‌دادم و به خواسته‌های خود رسیدم. وقتی به کنگره برگشتم و انضباطی شده بودم و تازه نامه دوم دستم بود که به راهنما گفتم من می‌خواهم راهنما شوم و در شعبه‌ی شهرضا خدمت کنم. چهارده ماه از این اتفاق گذشت و رها شدم. یک سال بعد شال کمک راهنمایی دریافت کردم و آقای منصوری گفتند: در شهرضا خدمت می‌کنی؟ گفتم بله؛

نتیجه گرفتم که اگر بذر خواسته را در ذهن خود بکارم، مطمئنا به آن خواهم رسید. من خیلی خوشبختم، زیرا دوستان و لژیون خوبی دارم که در این هفده ماه در شعبه شهرضا به من اجازه دادند، شاهد صحنه‌های زیبایی باشم. تشکر می‌کنم از خداوند و از جناب مهندس که این بستر را آماده و محیا کردند تا انسان‌هایی که گم‌شده‌اند راه خود را پیدا کنند و به درمان برسند.
از راهنمای بزرگوارم جناب مجتبی عتیقی تشکر می‌کنم و امیدوارم هرکجا هستند، شاد و خرم باشند‌. امیدوارم که بتوانم آموزش‌های کنگره را عملی کنم. از بچه‌های لژیون پنجم شهرضا و لژیون هفتم سلمان فارسی و همه عزیزان تشکر می‌کنم.

خلاصه سخنان کمک راهنمای همسفر:
خدا را شکر می‌کنم که در نمایندگی شهرضا در کنار این خانواده عزیز حضور دارم و آموزش می‌گیرم. این تولد را به آقای مهندس و به آقا احسان و خانواده محترم ایشان تبریک عرض می‌کنم. من بسیار خوشحال هستم که با این خانواده محترم آشنا شدم، چون عاشق خدمت هستند و برای من همیشه الگو بوده‌اند. امیدوارم که خانم نفیسه همسفر محترم آقا احسان، از این خانواده درس بگیرند و در این راه خدمتگزار و ثابت‌قدم باشند و در سرتاسر مسیر زندگی از آموزش‌های کنگره بهره‌مند باشند؛ چون این آموزش‌ها است که می‌تواند ما را در مسیر زندگی محکم و استوار نگاه دارد.
در یک سی دی استاد امین به زیبایی بیان می‌کنند: دو تا انسان دانا در کنار هم یکدیگر را به‌خوبی درک می‌کنند و دو انسان نادان هم به‌خوبی همدیگر را درک می‌کنند، ولی اگر یکی حرکت کند و در دانایی به ارتقاء برسد و رشد کند، دیگر آن دو یکدیگر را نمی‌توانند درک کنند و حرف یکدیگر را متوجه نمی‌شوند؛ زیراکسی که به دانایی رسیده در فضای دیگری و در بعد دیگری سیر می‌کند و جایگاهشان باهم اختلاف دارد. انشالله که خانم نفیسه پا به‌پای مسافر خود حرکت کنند و از آموزش‌ها عقب نمانند و در تمامی مراحل زندگی موفق باشند. خیلی ممنون از اینکه به صحبت‌های من توجه کردید.

خلاصه سخنان همسفر:
از خداوند سپاس‌گزارم بابت این روز زیبا و از آقای مهندس و خانواده محترم ایشان بسیار تشکر می‌کنم که این بستر را برای ما فراهم کردند و زندگی ما سامان گرفت تا دل‌های بسیاری شاد شود. تشکر ویژه از خانم مریم و آقا ابراهیم و مسافر عزیزم، آقا احسان دارم که همیشه به ایشان ایمان داشتم که می‌تواند از پس مشکلات برآید.
سال‌ها پیش، قبل از اینکه خانواده‌های ما از موضوع اعتیاد احسان باخبر شوند، بارها از هر راه و روشی که می‌شناختیم، برای رهایی از شر اعتیاد اقدام کرده بودیم، اما هیچ‌کدام نشد. امروز بابت تمام آن روزهای سخت خدا را شکر می‌کنم که همه آن تلاش‌هایی که کردیم، شکست خورد. همه اتفاقات سخت و خاطرات تلخ در زندگی ما به خاطر اعتیاد بود، ولی همین اعتیاد مسافر من بود که ما را با کنگره ۶۰ آشنا کرد و مسیر زندگی ما را تغییر داد و بابت این موضوع بسیار خوشحال هستم.

تایپ: مسافران حمیدرضا، روح‌الله، محمدرضا، حسن، بهنام، ابراهیم
ویرایش: مسافر محمد
عکاسان: مسافر مجتبی و محمد و همسفر زهرا
تنظیم و ارسال: مسافر حمید

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .