به نام نامی قدرت مطلق که عشق را آفرید.
گاهی اوقات انسان دچار بحرانهایی، میشود که هر چه میکوشد و تلاش مینماید، بیشتر در باتلاق فرو میرود، زیرا از آگاهی لازم برخوردار نیست و راه و مسیر درست را نمیداند. این قضیه مصداق بارز عدم آگاهی من نسبت به مسئله اعتیاد و شناخت سیستم فیزیولوژی و بیوشیمی انسان، قبل از ورودم به کنگره ۶۰ است.انگار همین دیروز بود که فرزند یازدهسالهام را که برای اولین بار از مشروبات الکلی استفاده کرده بود، در آغوش کشیده و اشک میریختم و از او میپرسیدم چه کسی به تو مشروب داده است؟! آن روز دانستن اینکه چه کسی به او مشروب داده، برایم مهم بود، اما بعدها...
او پنجمین فرزندم بود و در حالت مستی قسم میخورد که دیگر تکرار نمیشود، مرتب زمزمه میکرد؛ به خاطر اشکهای مادرم، دیگر لب به مشروب نمیزنم. آن زمان پذیرفتن چنین صحنهای برایم بسیار سخت و دشوار بود، زیرا تمام تلاشم این بود که فرزندانی سالم و صالح تحویل اجتماع بدهم.اما عهد و میثاق پسرم و قسمهایش، مقطعی بود و بیاساس، زیرا علیرغم مراقبت و کنترل شدید، یک روز متوجه شدم که او کراک مصرف میکند! این قضیه ادامهدار شد تا رسید به هروئین و شیشه و ...
شاید گفتنش آسان به نظر برسد، اما هرلحظهاش برایم بسان یک قرن، سپری شد. عشق مادر به فرزند، بزرگترین شاهکار خلقت است، هیچ مادری حتی تصورش را هم نمیتواند بکند که جگرگوشهاش در چنین دام وحشتناکی اسیرشده باشد، پس تمام سعی و تلاش خود را به کار میبندد و به هر دستآویزی چنگ میزند تا بلکه بتواند او را برهاند. من تنهای تنها، بدون هیچ یاوری، این بار را بر دوش های خستهام حمل مینمودم.
آن زمان از کنگره، هیچ اطلاعی نداشتم، تمام تلاشم این بود که دست به دامان کمپهای مختلف، کلینیکهای ترک اعتیاد و ... بشوم، بلکه او را نجات بدهم؛ اما این تلاشهای مذبوحانه و بیثمر، حدود بیست سال به طول انجامید. قسمت عمده درآمد و آنچه در چنته داشتم، برای درمان پسرم، در طبق اخلاص گذاشتم، اما حاصل آن، فرسودگی و رنجوری روزافزون را برای من و کارتنخوابی را برای فرزندم به ارمغان آورد. دیگر خسته شده بودم، از تکرار مکررات و رنج پیدرپی، فرتوت شده بودم و دیگر توان نفس کشیدن نداشتم.
اما پسرم هنوز خواست درمان داشت و با التماس از من میخواست که یک فرصت دوباره در اختیارش قرار بدهم و به فلان کمپ که بهتر از بقیه کمپهاست برویم و من برای صدمین بار این کار را تکرار میکردم. پس از چهل یا پنجاه روز که مرخص میشد، بهظاهر خوب بود، اما درونی متلاطم و بیقرار داشت، پریشانی و بیقراری را بهوضوح در رفتارهایش مشاهده میکردم، اما دلیلش برایم مبهم و ناپیدا بود.
او آشفته بود و پریشان، در پوست خود نمیگنجید و یک جا بند نمیشد. میگفت: مرا ببر باشگاه ثبتنام کنم، قبول میکردم، میخواست وسایل ورزشی، موتور و یا ماشین برایش بخرم، چارهای نداشتم، موافقت میکردم، برای کسب آرامش او به هر خواستهاش پاسخ مثبت میدادم؛ اما درد جای دیگری بود و من از عمق فاجعه بیخبر بودم.تا اینکه به لطف خداوند و راهنمایی فردی از اعضای کنگره ٦٠، راهی یکی از شعب شدیم. درراه پسرم را نصیحت میکردم که اینجا، دیگر همانجایی است که تو قطعاً درمان خواهی شد.
او اصلاً متعادل نبود و بههیچعنوان زیر بار نرفت، در کنگره افرادی را دید که همچون فرشتگان، جامه سفید دربرداشته و رفتار و کردار مؤدبانه آنها برایش غیرقابلباور مینمود. در راه برگشت، به من گفت: من که نمیتوانم مثل آنها بشوم! یاس و ناامیدی آنچنان وجودش را محاصره کرده بود که حتی تصور درمان هم برایش غیرممکن بود. پسرم حدود 2 سال و 9 ماه پیش در سن سی سال و سه ماه و یازده روز پا به عرصه دیگری نهاد. دنیای من خراب شد، تاروپود وجودم از هم گسیخت، ویران شدم، سوختم و خاکستر گشتم.
این خاکستر من بود که کتاب ٦٠ درجه را مطالعه کرد، بامطالعه این پدیده ارزشمند، دوباره جان گرفتم و پس از یک سال سوگواری برای فرزندم، داوطلب شدم که دست از تلاش برندارم و درراه خدمت به دردمندان، پیوسته پیشگام باشم.اکنون حدود دو سال است که عضو کنگره هستم، گاهی افسوس میخورم که ایکاش این کتاب زودتر به دست من رسیده بود، زیرا توسط این مکتوب معجزهگر، به مجهولاتی پی بردم که قبل از ورودم به کنگره، از درک آن عاجز و ناتوان بودم.
هر بار که پسرم از کمپ میآمد، دو روز بعد مجدداً مصرف مواد را شروع میکرد و این مسئله سوهان روحم شده بود. من با پدیده درمان، آشنایی نداشتم و انتظار داشتم که او دیگر مصرف نکند. حتی گاهی اوقات، باوجود مهر مادري، از او متنفر میشدم و اینگونه میپنداشتم که او فردی نامهربان، سودجو و خودخواه است و برای من که مادرش هستم، هیچ ارزشی قائل نیست؛ زیرا شناختی از مسئله اعتیاد نداشتم. باوجودی که این اواخر خودم تریاک مصرف میکردم، انتظار داشتم پسرم دیگر مواد مصرف نکند. میگفتم؛ سن و سالی از من گذشته و از تریاک، صرفاً بهعنوان دارویی برای درد کمر استفاده میکنم، ولی او چرا؟
مطالعه کتاب شصت درجه، پاسخگوی چراهای بیشمار من شد. با خواندن این کتاب ارزشمند و پی بردن به عمق قضیه اعتیاد و شناخت جسم و روان یک انسان، متوجه تمام اشتباهات خود شدم.اکنون میدانم که فرد معتاد یک بیمار است که در اثر مصرف مداوم مواد مخدر، سیستمهای تولیدکننده مواد شبه افیونی و طبیعی جسم خود را تخریب کرده است. این سیستم یا باید طبق روش و متد DST ترمیم و بازسازی گردد و یا از بیرون، مواد موردنیاز در اختیارش قرار گیرد تا فرد قادر به زندگی کردن باشد.
کتاب ٦٠ درجه زیر صفر، دنیایی از علم و آگاهی برایم به ارمغان آورد تا امروز درک متقابلی از پسر دیگرم که او هم مصرفکننده مواد است داشته باشم و او را بهعنوان یک بیمار بپذیرم، با رفتار درست و منطقی و دستاوردهایی که از کنگره کسب نمودهام، الگویی باشم برای او و دیگر مصرفکنندگان مواد مخدر.
از اساتید بزرگوارمان، جناب مهندس و استاد امین، کمال تشکر و قدردانی را دارم که منابع آموزشی بسیار ارزشمندی در اختیار ما انسانهای دردمند قرار دادهاند تا همچون چراغی پرفروغ، روشنگر راه تاریک و دشوار اعتیاد باشد.
نگارنده: مسافر کبری- لژیون نوزدهم - نمایندگی یاس
ویرایش: مسافر خاطره
بازبینی و ارسال : همسفر فاطمه
- تعداد بازدید از این مطلب :
406