سلام دوستان من وحید هستم مسافری از شعبه رودکی. وقتی مروری برگذشتهام میکنم میبینم یکی از مشکلات من این بود که همیشه خودم را برتر از دیگران میدانستم و گمان میکردم تمام تاریکیها و به ناکجا رسیدنها فقط برای دیگران است و بس. اما این را درک میکنم که تاریکیها بهتدریج در ما نفوذ میکنند و من زمانی به خودم آمدم که غرق در تاریکیها شده بودم، من قادر به درک این موضوع نبودم که خداوند خود نعمت دهنده است و هر کس که میدهد خودش نیز به صلاح خود آن نعمتها را میتواند از انسان بگیرد. برای من که بهشدت وابسته به پدر و مادر بودم جایی برای درک این موضوع نداشتم تا روزی که فوت ناگهانی پدرم مرا غرق در عالم تاریکی کرد. روزی بادلی سرشار از امید و دلتنگی راهی شدم برای دیدن خانواده روزی که سرشار از خوشی بودم، غافل از اینکه خداوند چه امتحان سختی را برای من در نظر گرفته است.
با رسیدن به شهر خودم گویا جانی تازه گرفته بودم با دیدن محله کودکی و قرار گرفتن در کوچههای دوران نوجوانی، خاطرات زیبای بچگی من روحی تازه یافت، هرلحظه که به خانهمان نزدیکتر میشدم پرشورتر و پرهیجانتر میشدم تا چشمم به خانه افتاد یکباره تمام تنم سرد شد! با دیدن پارچههای مشکی و ازدحام جمعیت که برای تسلای خاطر خانواده آمده بودند، با دیدن این صحنهها یکباره جهان برایم تیرهوتار شد. پدری که با ندیدن چندماهه آتش دلتنگی بر من چیره گشته بود حالا نصیب من حسرت و آغوش مادر بود که آرامم نمیکرد! دنیای من هرروز تیره و تیره میشد و من بیشتر غرق در اندوه و ماتم بودم که در آن روزها برای آرامش خاطر خود و التیام زخم به مسکن یا مواد مخدر روی آوردم. البته قبلا نیز کشیدن مواد و به دست آوردن حال خوش را به همراه رفقایم تجربه کرده بودم، به بهانه کوککردن خودم! ولی این بار برای تسکین درد بود و حرف هیچکس را نمیپذیرفتم.
دلداری اطرافیان تسکینی برای روح زخمی من نبود و هرروز بیشتر در نادانی و ناآگاهی خود فرومیرفتم، هرروز من با مواد میگذشت و مرا بیخیال میکرد و بهطور موقت شعلههای غم و اندوه را در من فروکش میکرد بدون اینکه متوجه باشم شعله جدیدی درون من در حال آتش گرفتن است. بهشدت غرق در ناامیدی بودم درحالیکه دیگر مواد و مصرف آن مرا کوک نمیکرد. من بارها سعی کردم مصرف مواد را کنار بگذارم اما نشد که نشد. تا اینکه روزی بهطور اتفاقی چشمم به تابلوای افتاد《 کنگره ۶۰ جمعیت احیای انسانی》 این نام برای من بسیار آشنا بود. نامی که در جمع دوستان مصرفکننده با تمسخر از آن یاد میشد! اما این تابلو توجهم را جلب کرد؛ زیرا، بهشدت نیازمند احیای دوباره بودم.
چندین و چند روز در تردید بودم که آیا وارد کنگره بشوم یا خیر، روزی با عزمی راسخ تصمیمی جدی گرفتم و راهی کنگره شدم با پاهای لرزان و حالی خراب بهمحض ورودم به کنگره دستان مهربانی با چهرههای خندان و پر از مهر مرا با عشق و خلوص نیت به آغوش کشیدند و محبت واقعی را بعد از مدت طولانی لمس کردم. درواقع من به کنگره ۶۰ پناه آورده بودم، جایی که بیدریغ به من لبخند زدند را هرگز فراموش نخواهم کرد. با آموزش گرفتنها و ادامه سفر زمانی که اعلام سفر میکنم به خودم میبالم و با عزمی راسختر به سفر خود ادامه میدهم. کنگره در حال التیام زخمهای من است، زخم از دست دادن پدر و زخم فرورفتن در یاس و ناامیدی و زخمهای دیگر. در اینجا پشتوانه انسانها دانش و آگاهی است. پشت سر راهنمای خود باصلابت حرکت میکنم، راهنمایی که مشعلی فروزان از آگاهی به همراه دارد. به امید آگاهی و نور.
عکاس و تایپ : مسافر حسن
تنظیم : مسافر مجید
- تعداد بازدید از این مطلب :
1533