English Version
English

هدف از احداث دانشگاه این است که درمان کنگره 60 به دنیا صادر شود

هدف از احداث دانشگاه این است که درمان کنگره 60 به دنیا صادر شود

به مناسبت فرا رسیدن هفته راهنما در خدمت آقای علی مجدیان دیده‌بان محترم کنگره 60 بودیم. مسافر علی مجدیان با آنتیی‌ایکس مصرفی‌ تریاک و قرص وارد کنگره شدند. مدت سفر اول ایشان ۱۳ ماه بود. با روش درمان DST، داروی OT و با راهنمایی آقای رضا تراب خانی سفر کردند و در جال حاضر ۲۰ سال و یک ماه است که آزاد و رها هستند.

آقای مجدیان ضمن عرض سلام تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، لطفاً بفرمائید چند سال است که وارد کنگره شده‌اید و چند سال است که خدمتگزار هستید؟
۲۲سال است که در کنگره هستم و غیر از سفر اولم باقی این مدت را خدمت کرده‌ام. آن موقع اجازه خدمت به سفر اولی‌ها نمی‌دادند؛ ولی بعد از آن در جایگاه‌های دبیر جلسه، استاد جلسه، نگهبان، مهماندار، نگهبان نظم خدمت کردم. اولین دوره‌ای که برای آکادمی مرزبان تشکیل شد مرزبان بودم و خدمت کردم. دو دوره مرزبان بودم و جایگاه‌های مختلف مرزبانی را هم تجربه کردم. یک سال رهایی داشتم که افتخار این را پیدا کردم که در جایگاه دیده‌بانی خدمت کنم. کمک راهنما هم بوده‌ام تا امروز که در خدمت شما هستم.

با توجه به این که شعبه شهرری را به نام آقا کوروش می‌شناسند و از آن جا که مدتی است که آقا کوروش در بین ما نیستند، لطفا اگر خاطره‌ای از ایشان دارید برای ما بازگو کنید.
من با کوروش خیلی نزدیک بودم. یادم می‌آید مرزبان بودم. کوروش تازه آمده بود کنگره و سفر اولی بود. همان موقع با او آشنا شدم تا امروز. یعنی من آن‌قدر در این مدت با برادرم نبودم که با کوروش بودم. در این حد باهم نزدیک بودیم؛ کوروش خصوصیات خیلی بارزی داشت. یکی از خصوصیاتش این بود که وقتی کاری را به او می‌سپردید، خودش صفر تا صد آن را انجام می‌داد. مثلاً اگر به ایشان می‌گفتیم که موتورخانه فلان ایراد را دارد دیگر هیچ سؤالی نمی‌پرسید. فرضاً اینکه چه صدایی می‌دهد، چه موقع صدا می‌دهد و ... . بدون هیچ سؤالی می‌رفت ایراد را پیدا می‌کرد و برطرف می‌کرد و می‌آمد می‌گفت که مشکل حل‌شده است؛ برای همین وقتی کاری را که به ایشان می‌سپردیم خیالمان کاملاً راحت بود.
بین ما که هم‌دوره‌ای‌هایش بودیم یک مثالی زبان زد شده بود که در هر کاری که کسی نمی‌توانست انجامش دهد و به بن‌بست می‌رسیدیم، می‌گفتیم آقا کوروش بیاید حلش کند، و این دیگر مثال شده بود و همه می‌دانستند، ازجمله کارهایی که در کنگره انجام می‌داد. حالا در لژیونش بود یا در تأسیس یک شعبه بود یا هر چیز دیگری، خیالمان راحت بود که آقا کوروش آن کار را تمام و کمال و بدون نقص تحویل می‌دهد. ازجمله کارهایشان تأسیس چند شعبه ازجمله همین شعبه شهرری بود و شعبه پاکدشت و شعبه قزوین بود؛ ایشان در هر شعبه‌ای که می‌ماندند، در همان‌جا به کمک‌راهنمایی هم می‌پرداختند و رهجو داشتند و خیلی از رهجوهایشان کمک راهنما شدند و در کنگره نیز هم‌اکنون خدمت‌گزارند.

با توجه به این که هفته راهنما است و راهنماها پل ارتباطی بین مسافران و جایگاه های بالاتر هستند، به نظر شما چگونه ما می توانیم قدردان راهنماهایمان باشیم؟
ببینید فصل الخطاب صحبت‌های ما حرف‌های آقای مهندس است و آقای مهندس به‌وضوح این مسئله را روز چهارشنبه گفتند که ما در کنگره به‌رسم کنگره تشکر می‌کنیم. راهنما خوشحال می‌شود که من رهجو مسیر درست را می‌روم. آری. ولی راهنما از وقتش، از زندگی‌اش، از کارش و خیلی چیزها برای من رهجو گذشته و منتی سر من هم ندارد. ولی من زمانی که در حال مصرف بودم برای اینکه رهایی را به دست بیاورم می‌گفتم خدایا هرچه دارم را می‌دهم تا از دست مواد خلاص بشوم. حال الآن رها شده‌ام و کنگره هم نمی‌گوید حالا هرچه داری را بیاور بده، ولی آیا این انصاف است که من یک ده‌هزارتومانی پاره بگذارم در پاکت راهنمایم؟ و بگویم این سهم راهنماییم. آیا اگر من صدهزارتومانی یا دویست یا پانصد هزار تومان بگذارم در پاکت و بدهم به راهنمایم به این معنی است که کنگره پولی شده است؟ اگر قرار بود پولی باشد، آقای مهندس قبلاً گفتند که همان روز اول می‌گفتیم هزینه شما سی میلیون تومان است. برو کارتت را بکش بعد بیا! مثل خیلی جاهای دیگر که تا پول را واریز نکنید شما را تحویل نمی‌گیرند.


پس کنگره هنوز پولی نشده است. ولی در دیزی باز است، حیای گربه کجا رفته؟ من خودم اگر می‌گویم هرچه دارم از وجود کنگره است، اگر کنگره نبود الآن معلوم نبود زیر کدام پل مرده بودم یا هرچه داشتم به باد فنا داده بودم، حالا که به آنجا نرسیدم و اگر الآن صد میلیون دارم اگر صد هزارتومان از این صد میلیون را کادو بدهم به راهنمایم خیلی کار شاقی کرده‌ام؟ یک‌وقتی فردی است که شاید حتی هزینه رفت‌وآمد به کنگره را هم ندارد. خب این فرد شرایطش معلوم است و انتظاری هم از او نیست. ولی کسی که دارد، اگر پولی در کادو بگذارد آیا کار خیلی بزرگی کرده است؟ مسئله در واقع این است که ما تشکر کردن را یاد می‌گیریم. چرا که راهنما به من احتیاجی ندارد ولی من نیاز دارم تا تشکر کردن و قدردانی کردن را یاد بگیرم. چرا که اگر آن را یاد نگیرم کائنات به من چیزی نمی‌دهد.

با توجه به ساخت دانشگاه برای کنگره و آکادمیک شدن مسئله اعتیاد، مسافران و همسفران چگونه می‌توانند از این دانشگاه استفاده کنند؟
اولاً الآن خیلی به این مسئله فکر نشده است. ما قدم‌به‌قدم قرار است یک سری رشته‌ها را اضافه کنیم. مثلاً آن رشته‌هایی که ما می‌خواهیم در دانشگاه‌ها وجود ندارد و باید در وزارت علوم کارهایش را انجام دهیم تا بتوانیم آن رشته‌ها را اضافه کنیم. بعد از اینکه رشته‌ها اضافه شد، آیا من به‌عنوان یک راهنمای کنگره می‌توانم آنجا درس بخوانم یا تدریس نمایم؟ آیا اصلاً به من اجازه می‌دهند یا من هم باید مثل یک فرد عادی کنکور بدهم؟ هر فیلتری که هست آیا من هم باید بگذرانم؟
آن چیزی که من می‌دانم این است که هدف کنگره این است که کنگره بشود یک پل ارتباطی بین ایران و سایر کشورها. ما می‌خواهیم کنگره 60 را به دنیا صادر کنیم و مثلاً شما در کنگره درمان شدی و راهنما شدی و مهاجرت کردی رفتی انگلستان. خب الآن شما پتانسیل ایجاد یک نمایندگی شعبه کنگره در آنجا را داری. حالا آیا اگر در این نمایندگی که تأسیس کردی رهجویانی آمدن جهت درمان، آیا می‌توانی به آن‌ها دارو بدهی؟ خیر. نمی‌توانی! قانون آنجا به شما اجازه نمی‌دهد. آیا می‌توانی کلینیک معرفی کنید که بیاید الکل را با تریاک ترکیب کند و داروی OT تهیه کنید؟ خیر نمی‌توانید. آیا حرف شما را که بگویید من بانی یا راهنمای درمان اعتیاد هستم را دولت انگلیستان قبول می‌کند؟ خیر قبول نمی‌کند. آن‌ها حرف سیستم پزشکی آن کشور را قبول می‌کنند.
بنابراین باید یک یا چند پزشک از کشور انگلستان بیایند در یک دانشگاهی و این دوره (دوره درمان اعتیاد به روش DST) را بگذرانند و مدرک بگیرند و با این مدرک معتبر بین‌المللی برگردند به کشور خود و بگویند آری می‌شود اعتیاد را به این روش درمان کرد. آن وقت دولت آن کشور حرف آن‌ها را قبول می‌کند. در همین کشور خودمان سیستم پزشکی حرف ما را بعد از 20 سال پذیرفته و هنوز خیلی جاها یکی به نعل یکی به میخ بزن برخورد می‌کند. یکجاهایی می‌گوید کنگره خوب است و یکجاهایی می‌گوید متادون خوب است. (حالا بماند که این خود به هزار و یک دلیل است) پس  یک کشور دیگر این مسئله را به‌راحتی قبول نمی‌کنند.
پل ارتباطی ما با کشورهای دیگر فقط دانشگاه است. چرا بین‌المللی است؟ چرا به زبان‌های دیگر است؟ حالا باقی ماجرا را باید برویم جلو ببینیم چه می‌شود. ولی در حال حاضر آقای مهندس یک‌بار ضمنی گفتند که شما فرض کنید یک دانشگاهی است که می‌گویند دانشگاه آموزش نیروهای دریایی. آنجا افراد می‌روند آموزش می‌بینند و فرضاً می‌شوند ملوان کشتی. این دانشگاه لزومی ندارد وسط آب باشد. می‌تواند در تهران باشد. شما آموزش می‌بینید، ولی کجا این افراد کجا قرار است بروند مشغول به کار شوند؟ زمینه این مهارت در دریا است. ایشان گفتند که کنگره 60 آن دریا است. دانشگاه یک‌چیز دیگر است و آن دریایی که این افراد باید بروند در آن کار کنند یک جای دیگر.

به‌عنوان یک دیده‌بان حس و حالتان را در مورد این‌ که در کنار آقای مهندس خدمت می‌کنید و با توجه به این‌که ما به‌عنوان رهجو آرزو داریم که بتوانیم کنار ایشان خدمت کنیم، بیان بفرمایید؟
هرچه به آقای مهندس نزدیک‌تر باشیم کار سخت‌تر است. یکجایی من این‌طور فکر نمی‌کردم. یعنی خودم هم همین احساس شما را داشتم و از این‌که با ایشان بودم خوشحال بودم. البته الآن هم خوشحالم ولی این حس دومی با من نبود. یعنی در نظر بگیرید که کلاس اول دبستان هستید. خب اصلاً برایتان مهم نیست که سطح سواد معلمتان چقدر است و به آن فکر هم نمی‌کنید که شاید او خود دارد دوم دبستان را می‌خواند. ولی یک‌زمانی است که می‌فهمی این معلم آقای مهندس است. جایگاه این آدم خیلی برایت بزرگ‌تر می‌شود و اینجا است که آن احساس فاصله‌ای که با آن معلم می‌کنی، کار را برایت خیلی سخت‌تر می‌کند. حالا هرچقدر این فاصله بیشتر باشد مثل این می‌ماند که شما روی یک لبه‌ای راه می‌روید و وقتی‌که زیر پایت را نگه می‌کنی و می‌بینی که چقدر عمیق است، پس با ترس بیشتری هم راه می‌روی. درست است که نمی‌افتی ولی ترس بیشتری داری. یک احساسی توأم با لذت و هم ترس. حالا ترس نه به معنی وحشت. بلکه با همان معنی سازنده‌اش.
ما دوشنبه‌ها جلسه‌ای ساعت 8 صبح داریم که اسمش لژیون سی‌دی است. در این جلسه آقای مهندس و همه دیده‌بان‌ها می‌آیند. هرکسی در مورد سی‌دی که نوشته است توضیح می‌دهد و ایشان امضاء می‌کنند و یک واو نباید از متنِ نوشته‌ شده کم باشد.
حتی غلط املائی هم از ما می‌گیرند. اگر یک‌جاهایی ویرگول نگذاشته باشیم از ما ایراد می‌گیرند. (بعضی‌ها می‌گویند چرا این‌قدر سخت‌گیری می‌کنید؟ ایشان بر ما سخت‌گیری می‌کنند برای این‌که به ما یاد بدهند) ما باید در مورد آن سی‌دی صحبت کنیم. عین لژیون است. من صحبت می‌کنم و نفر بعدی را من انتخاب می‌کنم و همه باید صحبت کنند. در حضور ایشان وقتی صحبت می‌کنید واقعاً فرق دارد. من در مورد آن سی‌دی شاید به‌راحتی بتوانم برای ده هزار نفر صحبت کنم. ولی وقتی جلوی ایشان می‌خواهم صحبت کنم مخصوصاً اگر سؤالی از من پرسیده باشند زبانم بند می‌آید و ایشان تعارف ندارند.
اکثر دیده‌بان‌ها این مسئله را به ایشان گفته‌اند و آقای مهندس می‌گویند خیر این‌طور نیست. شما دارید بزرگش می‌کنید. من هم مثل شماها هستم. ولی ما (دیده‌بان‌ها) می‌دانیم که این‌طور نیست. ما با ایشان میلیاردها سال فاصله‌ داریم. حالا که به اینجا رسید این را بگویم یک مشارکتی از آقا کوروش بود که خیلی‌ها در اینستاگرام آن را دیدند که رفتند مشارکت کنند گفتند: روز اولی که آمده بودم و خیلی حالم بد بود به یک‌نفری گفتم من اینجا حالم خوب می‌شود. درمان می‌شوم. مرزبان می‌شوم. راهنما می‌شوم. دیده‌بان می‌شوم. مهندس هم می‌شوم. مهندس آمدند در اتاق و گفتند: همه آن‌ها می‌شوی ولی من نمی‌شوی. فاصله تو با من هزاران سال است! آقا کوروش هم گفتند: من به شوخی گفتم می‌روم دانشگاه درس می‌خوانم و مهندس می‌شوم. واقعیت این است که خیلی فاصله‌ داریم. در ظاهر شبیه هم هستیم. ممکن است ظاهرم شبیه آقای مهندس باشد، یا تحصیلاتی به‌ اندازه آقای مهندس داشته باشم. ولی از نظر آن چیزی که کنگره آموزش می‌دهد شاید میلیون‌ها سال باهم فاصله داریم.

با توجه به این‌ که هفته راهنما را در پیش داشتیم، حس و حال خود را در مورد کمک راهنمایتان بیان بفرمایید؟
من راهنما زیاد داشتم. چون آن موقع دوره‌ای بود که راهنماها رهجوها را خیلی راحت قبول نمی‌کردند. سه تا راهنما داشتم تا درنهایت رسیدم به آقای تراب خانی. خب ایشان من را پذیرفتند و کم‌کم کمکم کردند. مهم است که راهنما در عین این‌که جاذبه به وجود می‌آورد (که اصل کار ما بر اساس جاذبه است) و دافعه‌ای ایجاد نمی‌کند، بتواند یک بالانسی را بین این‌ها به وجود آورد. یعنی هم رهجو جذب شود، مشتاق شود و هم به‌ قول‌ معروف پسرخاله نشود. صمیمی نشود. شوخی نکند با راهنما. درعین‌حال بتواند آن محبت را هم حس کند و راهنما باید هم آن مهر مادری و هم آن جذبه پدری را داشته باشد. یعنی باید هم از راهنما حساب ببریم و هم عین مادر دوستش داشته باشیم.
آقای تراب خانی در راهنماهای آن موقع از این نظر زبان زد بود. یعنی در عین این‌که با عشق به شما خدمت می‌کرد، یک جاهایی یک کاری می‌کرد که بفهمید بین شما با دیگران فرق وجود دارد و این فرق بخاطر عملکرد شما است. این خیلی مهم است. باید به رهجوها انتقال بدهیم که اگر راهنما بین شما و دیگران فرق می‌گذارد این عین عدالت است. یعنی این‌جوری نیست که همان‌طور که با رهجوی منضبط سلام و علیک می‌کند با من بی‌انضباط هم همان‌طور رفتار کند. نه. اصلاً این‌طور نیست. ایشان هرگز در مورد رهجوهایشان برای گرفتن خدمت پارتی‌بازی نمی‌کردند و به همین خاطر رهجوهایشان متکی به نفس بار می‌آمدند و این نمونه‌ای بارز از صفات آقای تراب خانی بود؛ من همیشه قدردان زحمات ایشان هستم و هیچ‌وقت کارهایی که برایم انجام دادند را از یاد نخواهم برد. راهنما همیشه یک‌قدم از رهجو جلوتر است. چرا که او این راه را قبلاً رفته است و همه چیز بستگی به این‌ دارد که رهجو حرف راهنما را بپذیرد، حتی اگر به نظرش این حرف اشتباه باشد. ان شاالله که همیشه در تمام زندگی‌مان آن راهنما را پیدا کنیم و حرفش را بپذیریم و این پذیرش در ما به وجود بیاید چرا که راهنما همیشه راهنما است.

تایپ: مسافر منصور لژیون سوم
مصاحبه‌کننده: مسافر میثم
تنظیم: مسافر مهدی
مسافران نمایندگی شهرری

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .