ساعتها به روز، روزها به ماه، ماهها به سال رسید و سالها گذشت و روزهایم رفتهرفته در تاریکی فرو رفت. روحم درد میکرد، حس عجیبی داشتم، میان زمین و آسمان بودم، خدا را عبادت میکردم و میگفتم همه زندگیام را به دستان پرقدرت خودت میسپارم. کمکم کن و همیشه شکرگزاری میکردم و خوابی را به صورت تکرار میدیدم، انگار نیرویی به من القا میشد و پیامی بود از طرف پروردگارم و طنین صدایی که در گوشم نجوا میکرد، فکری که در سر داری منتظر یک حرکت از سوی شما است و اتفاقات پشت سر هم نیروی من را برای حرکت زیادتر کرد و بعد از سالها دوری از کنگره خداوند مرا از سرگردانیهای روزمره رهایی بخشید و همسفر دیار عشق و دو بال پرواز مسافرم شدم.
مأموریتی بسیار سخت با خواست خودم و فرمان معبودم انجام شد. وارد بهشت شدم و قویترین حس با بالاترین قدرت مرا به سوی راهنمای خوبم هدایت کرد؛ انگار سالها است که او را میشناسم و با دیدن او دلگرم شدم. او از تمام دردهایم خبر داشت و نور امید را در دلم کاشت. بهشت من با عدد هفت نامگذاری شد و من دوباره همسفر شدم، این بار با کسانی که درد آنها از جنس درد من بود و کنار آنها حس خوبی دارم، حس امنیت، حس آرامش، حسی که قدرت وصف آن را ندارم، حس کردم که مرده بودم و احیا شدن خود را با چشم جان دیدم. هر روز ساعتم را به عشق وصال آنها سپری میکنم.
عشق همسفر را پایانی نیست و عاشق را تغییر لازم است. جایی شنیدم تغییر درد دارد؛ اما میوه آن بس شیرین است. برای تغییر و تبدیل شدن به همسفر راهی روشن پیش رو دارم؛ چون همسفران در آن مکان لامکان مرا یاری خواهند داد. امید دارم همسفری لایق در مسیر عشق به خود و خلق جهان باشم. برای این فرصت دوباره خدا را شکر میکنم. آرام جانم، معبودم، به لطف شما امروز احساساتم همسو با خواستههایم شده است. امروز دلم را از هر کدورتی پاک میکنم و برای رسیدن به خود متعالی هستم و به احترام این همه نظم هدفمند زیبا و به عشق حضور شما و به پشتوانه امیدی که از اعماق وجودم نشأت میگیرد و پیچ و خم جاده زندگی همسفر مسافرم و همسفر، همسفران در جاده زندگی در حرکت هستند و برای این عمل عظیم خدا را شکر میکنم.
نویسنده: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر نسیم (لژیون هفتم)
رابط خبری: همسفر عصمت رهجوی راهنما همسفر نسیم (لژیون هفتم)
ارسال همسفر شیدا رهجوی راهنما همسفر مهتاب (لژیون اول) دبیر سایت
همسفران نمایندگی رودهن
- تعداد بازدید از این مطلب :
91