چه بگویم، از محبت و عشقی بلاعوض، که در تمام وجود ایجنت و مرزبانها رخنه کرده و آغوش گرمشان برای هر رهجویی مهیاست.
آری ؛من رهجویی بودم با کولهباری از ترس و دلهره، که با هزاران سؤال بیجواب و دردی که گمان میکردم، هیچ درمانی ندارد وارد کنگره شدم. اما هنوز مطمئن نبودم که راهم درست است یا نه؟ زندگیم نجات مییابد یا نه؟دردهایم به پایان میرسد یا نه؟
اما وقتی مرزبانهای شعبه را دیدم، نوری از روزنه کوچک قلبم، در وجودم تابید. آن همه صلابت، اقتدار، نظم، قانون، احترام و لبخندی که میدانستم آنها هم روزی دردی همانند من داشتند، مرا مصممتر کرد.
وقتی مرزبان مرا با عشق در آغوش گرفت، نور قلبم بیشتر و بیشتر بر کالبد نیمه جانم تابید، انرژی و قدرتی گرفتم که گویی باید از همین حالا با کفشهای آهنی قدم بردارم.
خیلی زیبا بود لحظهای که ایجنت شعبه از دور به من لبخند زد و با یک نگاه پر از امید به من خوش آمد گفت.
امیدوارم این مسیر برای ایجنت و مرزبانان پر از خاطرههایی شیرین باشد.
نویسنده: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر مرضیه (لژیون سوم)
ارسال مطلب: همسفر الهام نگهبان سایت
همسفران نمایندگی فردوسی مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
105