سالها در جهل و نادانی خود غوطهور بودم. اعتیاد مسافرم و نپذیرفتن اشتباهات، مرا سخت گوشهگیر و منزوی کرده بود. تاب و توان حل مشکلات را نداشتم. راههای بیهوده زیادی رفته بودم، ولی هر دفعه با شکست مواجه میشدم؛ از طرفی ناامیدی و فکرهای بیهوده و افکار باطل، سخت مرا در عمق تاریکی فرو برده بود. نپذیرفتن مشیت الهی و تقدیر و هزاران پرسش باطل که چرا من؟ چرا مشکلات سر راه من سبز میشوند و هزاران منیت واهی، من را از مسیر درست زندگی دور کرده بود. فقط یک چیز مرا امیدوار کرده بود، آن هم یاد خداوند بزرگ بود، میدانستم که بندگانش را تنها نمیگذارد. با مسافرم وارد کنگره۶۰ شدیم. صحبتهای آقای مهندس دژاکام همان چیزی بود که من میخواستم. به خودم گفتم: سردرگمی دیگر بس است، با حرفهای راهنمایم، جانی تازه گرفتم و پذیرفتم باید حرکت کنم و از تمام اشتباهاتی که در طی زندگی کرده بودم برگردم، از ضدارزشها دوری کنم و از خودم باید شروع کنم. قدمهای ساده و کوچک، مرا به مقصد نزدیکتر میکند. همین صبح زود بیدار شدن، چقدر لذتبخش است. حاضر شدن سر وقت و برقراری نظم و ترتیب در جلسات و کارهای روزمره، قدم بعدی من بود.
حالا دیگر تمام آنچه مینوشتم عملی میکنم. سرم به کار خودم است و سعی میکنم قضاوت نکنم! به کسی کاری نداشته باشم! تجسس در حیطه شغلی من نیست! من تنها باید تسلیم و رضای خداوند و مطیع و فرمانبردار راهنمایم باشم. طول سفر خودم و مسافرم را با صبر و بردباری گذراندم. چه صبر شیرینی! قناعت کردم تا شاید سهم کوچکی از آنچه بهرمند شده بودم، ادا کنم. بخشش از من، انسانی ساخت تا محبت را در دلم جای دهم و عشق بلاعوض به فرزندان و خانوادهام پا فراتر بگذارد و به دوستان و اقوام و وابستگانم و غریب و آشنایان، حالم را خوش کرده و آرامش را احساس میکنم.
حالا تنها عشق، مرهم دلهای خسته و یابنده راه و حقیقت است که میماند و میشکافد، حتی سختترین سنگها را! باشد که یاد خداوند، شعله افروخته عشق را گرمایی بخشد که چراغ راهی باشد برای خستهدلان! آمین.
نویسنده: همسفر صرفگل رهجو راهنما همسفر معصومه(لژیون سوم )
رابط خبری: همسفر فیروزه رهجو راهنما همسفر معصومه(لژیون سوم )
ویرایش: همسفر مریم دبیر سایت رهجو راهنما همسفر هدی(لژیون دوم )
ارسال: همسفر زهرا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی اسبیکو خرمآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
132