دو ماه بعد از شروع سفر فرزندم در روز جشن راهنما در میان شادی و هلهله سفیدپوشان با چشمانی پر از اشک و قلبی مالامال از درد وارد کنگره شدم و چه مهربان بودند فرشتگان این مکان، آغوششان امنیت وجودم شد و لبخندشان روشنایی دلم، وادیها را خواندم و نوشتم؛ ولی وادی پنجم ستارهای روشن در آسمان تاریک دلم شد که روشنایی آن، راه درست زندگی کردن را به من نشان داد، که فکر کردن تنها راهحل نیست، نشان داد که خاموش و ساکت نشستن، غرق شدن در چاه ناامیدی است و حرکت کردن، جانگرفتن دوباره وجود خستهام بود. تفکراتم از ضدارزشها و غمها پر بود ولی؛ وادی پنجم به من یاد داد که چگونه بر مشکلاتم چیره شوم و با توکل به خدا گرههای زندگیم را یکییکی باز کنم، وادی پنجم به من آموخت که اهریمن وجودم و ضدارزشها را زیر پا له کنم تا قله عظیم وجودی خود را فتح کنم و در برابر وسوسههای نفسانی خودداری کنم و سپری محکم برای آرامش وجودم بسازم و با شکیبایی و صبوری بزرگترین مشکل زندگیم؛ که رهایی پسرم است را، حل کنم تا دوباره آرامش را در زندگیم ببینم. وادی پنجم به من آموخت که چگونه از چنگال گرگ حرص و طمع آزاد شوم و با توکل به قدرتمطلق از بخشش و رحمتش جان دوباره بگیرم و من زهرا، مادر پسری که این مکان امن را رها کرد، در دل تاریکیها و ناامیدیها تسلیم تقدیر شدم و هنوز سوسوی روشنی در وجودم برای برگشت پسرم به این مکان امن، قلب و روحم را روشن نگه داشته و به راستی وادی پنجم زیباترین آهنگی است که در وجودمان نواخته میشود و ما را از تاریکیها به سمت نور هدایت میکند، کاش میشد تمام آدمهای غمگین و تنها و گرفتار در دام اعتیاد را در جهان به آغوش کشید، کنارشان نشست و با چند کلام ساده آرامش را مهمانشان کرد. کاش میشد قاطعانه در گوش تمام آدمها گفت؛ که غم و اندوه رفتنی و روزهای خوب در راه است، روزی که حال همه ما خوب خواهد شد.
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر شکیبا (لژیون هفتم)
رابط خبری: همسفر غزل رهجوی راهنما همسفر شکیبا (لژیون هفتم)
ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پنجم) دبیر اول سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
53