English Version
This Site Is Available In English

کنگره 60 و عبور از تاریکی

کنگره 60 و عبور از تاریکی

سلام دوستان مهرداد هستم یک مسافر.
مصرف‌کنندهٔ مواد مخدر فردی است که شدیداً وابسته و سرسپرده به نوع مواد مصرفی خود است که برای به دست آوردن مواد دلخواه خود، چنانچه از وضع مالی خوبی هم برخوردار نباشد، حاضر است تن به هر رذالت و پستی بدهد تا به عشق دیرین خود که همان مواد مصرفی‌اش است، دست یابد. فرد معتاد هیچ حق انتخابی ندارد چون از قبل انتخاب خود را انجام داده و چیزی را انتخاب کرده و نه یک دل بلکه صد دل به آن داده و عاشق سینه چاکش شده و جسم، روح و روان خود را هم مطیع و فرمان‌بردار او نموده است، به‌طوری‌که این اعتیادش است که برای او و زندگی‌اش در همهٔ امور تصمیم می‌گیرد، اینکه چه بخورد، چه بپوشد، کی بخوابد، کجا برود، با چه کسی دوست باشد و با چه کسی بد باشد. به نظر من فرد مصرف‌کننده، انسان درمانده و ناتوانی است که با توجه به تفاسیر بالا حاضر نیست دست از خودخواهی و غرور خود بردارد و قبول کند که نه تعادل جسمی دارد، نه تعادل روحی، نه روانی، نه عاطفی، نه در زندگی خود و نه در کارش، او باید بپذیرد که بیمار است، بیماری که تا ابد و به قولی تا پیچ وادی‌السلام با اوست، باید بداند که در برابر مواد هیچ تاب و توانی ندارد و در مقابل آن درمانده است، من فکر می‌کنم که قدرت و جذبه‌ای که مواد دارد، به‌مراتب ده‌ها و صدها بار از قدرت خداوند هم بیشتر می‌باشد، شاید بعضی دوستان بگویند کفر می‌گویم، ولی این عین حقیقت است، چرا؟ چون خداوند در کتاب‌های آسمانی خود به ما هشدار داده و دو راه جلوی پای هر انسانی قرار داده که یکی راه درستی و مثبت بودن است و دیگری راه تاریکی و گمراهی، همچنین ما را از عواقب هر دو راه آگاه نموده است و اختیار و حق انتخاب را هم به ما داده که یکی از این دو راه را انتخاب نمائیم، ولی مواد مصرفی و اعتیاد با نیرو، جذبه و کشش خود، فقط یک‌راه جلوی بندگان خود (مصرف‌کنندگان) گذاشته و ما دانسته و با آگاهی از عواقب شوم و ذلت‌بار آن درواقع انتخاب نمی‌کنیم، بلکه درست مثل یک بره که به کشتارگاه می‌برند، به مسلخ اعتیاد می‌رویم، چون مجبوریم و چون خودمان را غلام حلقه‌به‌گوش مواد کرده‌ایم و فقط از او فرمان می‌بریم و این همان زور و جاذبه و قدرت زیاد مواد است که ما حرف خدا، عقل و وجدان خود را نمی‌خواهیم بشنویم ولی راهی را که با قدم گذاشتن در آن، سر از ناکجا آباد و ترکستان درمی‌آوریم، نه با پاهای خود، بلکه با سر می‌رویم و در این راه از پدر، مادر، همسر و حتی از جگرگوشه خودمان هم می‌گذریم تا هرچه زودتر به یار و معشوق زندگی بربادده خودمان برسیم.
من زمانی خودم را دانای مطلق، علامهٔ دهر و فیلسوف زمانه می‌دانستم و با غرور و خودخواهی اعمال، رفتار و کردار خودم را به خانواده و اطرافیان تحمیل می‌کردم و مشکلات زندگی خود را با قوهٔ درک و فهم خودم رفع و رجوع می‌کردم و نسبت به تذکر و راهنمایی‌های دلسوزانه دیگران بی‌اعتنا بودم و در جواب می‌گفتم؛ من اگر نیکم و گَر بد، تو برو خود را باش و آن‌ها را از خود می‌راندم، بنده در اوایل مصرف، می‌توانستم نوع مواد مصرفی، مکان مصرف، ساعت مصرف، مقدار مصرف و رفقای هم مصرفی را خودم انتخاب کنم، اما به‌تدریج و باگذشت زمان این اختیار هم از فرد معتاد گرفته می‌شود. ازلحاظ نوع، دیگر فرقی ندارد که این تریاک است یا هروئين، کراک است یا کوکائین، شیشه است یا چیزهای دیگر و یا ازلحاظ مکان، فرقی ندارد که خانه است یا باغ، خیابان است یا بیابان و همین‌طور در مورد دوستان هم‌مصرفی نیز دیگر فرقی نمی‌کند که آدم خوب و درستکاری است یا دزد و سابقه‌دار، آدم یکرنگی است یا فریبکار، تنها چیزی که مهم است تهیه مواد و مصرف آن است، حالا می‌خواهد فرشته باشد یا خود شیطان. درواقع فرد معتاد اصل، نسب، موقعیت و شخصیت خودش را فراموش می‌کند، مثلاً اینکه چه کسی بوده، پدرش اسم‌ورسمی داشته، بزرگ طایفه بوده و حرفش خریدار داشته و یا در محل آبرو و اعتبار داشته، فرد معتاد همهٔ این‌ها را خیلی راحت زیر پا گذاشته و به خانه‌ها و مکان‌هایی پا می‌گذارد که به بدنامی و رسوایی شهره شهر است.
نکته اینجاست که با علم و آگاهی و دانستن عواقب آن، این کارها را انجام می‌دهد، قوه درک و فهمش به او نهیب می‌زند و مانع می‌شود، ولی زور و قدرت مواد به حدی زیاد است که به‌راحتی عقل، خرد، تفکر، وجدان، پدر و مادر، همسر و فرزند را مثل آب خوردن پس‌زده و دست به کارها و پا به جاهایی می‌گذارد که نباید.
از خیلی وقت‌ها پیش، سؤالی برایم پیش‌آمده بود که جوابی برایش پیدا نکردم و با چندنفری هم مطرح کردم، ولی جواب قانع‌کننده دریافت نکردم و آن سؤال این است که چرا آدمی دست به کارهایی می‌زند که خود بهتر از هرکسی از عواقب ویرانگر آن آگاه است؟ به عبارتی با داشتن دانش، آگاهی و علم به اینکه مصرف مواد موجب نیستی، تباهی، از بین بردن سلامتی، از دست دادن خانواده‌ام و نیز سبب از دست رفتن پولی که بابت آن روزها و ماه‌ها کارکرده‌ام و زحمت‌کشیده‌ و در اصل حق زن و بچه من است، چطور راضی می‌شوم که آن را به‌آسانی برای تهیه مواد و مصرف آن خرج کنم و هم خودم و خانواده‌ام را از بین ببرم و هم پولم را آتش بزنم؟ مگر من دشمن خودم هستم که این‌گونه کمر به نابودی خود و خانواده‌ام بسته‌ام؟ مگر با خودم پدرکشتگی دارم که با دست خودم و با مال خودم، تیشه به ریشه زندگی خود می‌زنم؟
یک نفر به من بگوید چرا و چطور می‌شود که آدمی به این مرحله از بی‌غیرتی می‌رسد و کدام عقل سلیمی دست به این کار می‌زند؟ با این سؤال آخر، مثل این می‌ماند که خودم جواب خود را داده‌ام و واضح است که هیچ آدم عاقلی فکر این کارها را هم نمی‌کند چه برسد به انجام آن، یعنی درواقع کسی دست به این کارها می‌زند که سلامت عقل ندارد، به قولی صاف و پاک بالاخانه‌اش را اجاره داده و رسماً دیوانه است. البته فکر کنم که یک دیوانه هم از ما عاقل‌تر است و چنین کاری را نمی‌کند.
فی‌الحال که نزدیک به سه ماه از ورودم به کنگره می‌گذرد آرام‌آرام در حال ترمیم و بازیابی عقلِ ازدست‌رفتهٔ خودم هستم...

از اینکه زحمت کشیدید و این دل نوشته را خواندید، از همه شما سپاسگزارم

ارسال مطلب: مسافر مجید لژیون یازدهم

مرزبان خبری: مسافر رامین

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .