در وادی پنجم بیان میشود که «در جهان ما تفکر، بهتنهایی قدرت مطلق حل نیست؛ بلکه توأم با رفتن و رسیدن، آن را کامل مینماید».
سالهای قبل از کنگره را به یاد میآورم، ساعتها را به تفکر سپری میکردم و خود را متفکر میدیدم؛ ولی قدرت به اجرا درآوردن قسمتی از تفکرات خود را نداشتم تا زمانی که وارد کنگره شدم و آموزهها را با دل و جان بررسی کردم.
وقتی چهار وادی اول را خواندم، خیلی از تفکرات و احساساتم از آنها دور نبود تا اینکه با قدرت وادی پنجم روبهرو شدم. تواناییام را میتوانستم محک بزنم و حالا وقت به اجرا درآوردن آن همه تفکراتی بود که سالها در مرحله قوه مانده بودند و نتوانسته بودم آنها را به فعل در بیاورم.
با کلمه اول این وادی، درک جدیدی از جهان پیرامون خود به دست آوردم. من که تا قبل از کنگره۶۰، جهان را محدود در این کره و جهان خاکی میدیدم، آقای مهندس دژاکام پردهای جدید از حیات را مقابلم گشودند و جهان را محدود در این حیات فیزیکی ندانسته؛ بلکه مهمتر از این حیات و مقدم بر آن «جهان ذهنی» خواندند؛ همان جهانی که سالهای زیادی در آن بودم؛ اما نمیدانستم که جادویی فراتر از کلمه است.
در ادامه وقتی «جهان خواب» نیز برایم تعریف شد، کمکم شور و شوق بیشتری برای پرسه زدن در راز و رمزهای حیات پیدا کردم. حال وارد فاز به اجرا درآوردن تفکرات شدم. دوست داشتم با علم ثابتشده آقای مهندس قدمبهقدم مانند نوزادی که به قول خودمان تاتیتاتیکنان قدم زدن را میآموزد، علم از قوه به فعل درآوردن تفکراتم را بیاموزم.
خیلی جاها ترس، منیت و ناامیدی جلو رفتنم را کند میکرد؛ ولی حال برای مقابله با آنها سلاحی داشتم که هیچ ارتشی نداشت و آن آموزشهای ناب و بیبدیل آقای مهندس بود. حالا میدانستم که برای قوی کردن خودم دیگران نیستند که به من کمک میکنند؛ بلکه من هستم که بزرگترین کمک را به خودم میکنم. مسیرم را پذیرفتم و راههای نق زدن را کاملاً مسدود کردم و شروع کردم به چیدن میوههایی که آقای مهندس معرفی کردند تا در این مسیر کم نیاورم و بتوانم قوت بگیرم.
اولین میوه «خودداری» بود؛ همان وقتی که نمیتوانستم نفس و امیال خود را کنترل کنم، سریع طعم شیرین این هدیه را در دهانم میچشیدم و انرژی میگرفتم. میوه بعدی «صبر» بود. سالها شنیده بودم: گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی؛ اما اکثراً صبر در بیصبری داشتم. وقتی طعم اولین شیرینی را با صبر ۱۴ ماهه که رهایی مسافرم بود چشیدم، معنی صبر تا حدی برایم آشکار شد.
میوه بعدی «قناعت» بود؛ آنجا که طبیعت را با این همه ارمغان، بدون ذرهای چشمداشت دیدم، معنای قناعت خیلی برایم آشکار شد و میوههای بعدی «توکل، رضا و تسلیم» بود؛ آنجا که تمام تلاشهایی را که میکردم و شاید نتیجهای که میخواستم را نمییافتم، این گنجینهها آرامم میکردند.
جملات گهربار آقای مهندس گوش و قلبم را نوازش میکرد که میفرمودند: بپذیر و با لذت ادامه بده، در مقابل خواست پروردگارت سکوت کن و بگو: شکر، شکر، شکر. حالا تقریباً بعد از ۲ سال، من راحله یک همسفر کنگره۶۰ میتوانم حرکت کنم، نترسم، مأیوس نشوم و ادامه دهم. با همه فراز و نشیبهای زندگی بجنگم و چه پیروز و چه بازنده میدان باشم، میدانم که من یک همسفر قدرتمند برای مسافرم و زندگی خودم هستم و خواهم بود.
در پایان یک جمله برای راهنمای خودم مینویسم که شاید اگر سالها به تنهایی با این آموزهها دستوپنجه نرم میکردم، شاید یک درصد هم نمیتوانستم بدون آموزش او موفق شوم. راهنمایم همسفر زهرا تو بهترین آموزگارم هستی. درس زندگیام را با صبر و تحمل آموختی و با لبخندت به من آموختی و البته که هر روز و هر ثانیه قدردانت هستم.
نویسنده: همسفر راحله رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پانزدهم)
رابط خبری: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پانزدهم)
ارسال: همسفر ساحل رهجوی راهنما همسفر سپیده (لژیون اول)
همسفران نمایندگی شمس
- تعداد بازدید از این مطلب :
235