انسانها در زندگی خود تجربیاتی به دست میآورند و روزی به این نتیجه خواهند رسید که همیشه هم نباید شرایط عالی باشد، نباید بهترینها را داشته باشی تا زندگی دلچسب شود. گاهی این کجیها، فراز و نشیبها خود باعث رسیدن به قله میشوند.
من زندگی مشترکم را عاشقانه با کسی شروع کردم که مصرفکننده مواد مخدر بود و با علم به این موضوع در ابتدا و بدون هیچ مشکلی زیر یک سقف روزهای خوبی را میگذراندیم به دلیل این که مسافرم یک مصرفکننده تفریحی بودند. ماهها و سالها گذشت و من اندکاندک برایم ناراحت کننده بود که چرا عاشق کسی بودم که این مشکل را داشت؟ چرا این سبک زندگی را انتخاب کرده بودم؟ دلم میسوخت برای خودم و برای احساسی که به هم داشتیم؛ زیرا این مطلب را میدانستم که خودش هم این شرایط را دوست ندارد، میدانستم که زجر میکشد و شبها دیر به خانه میآمد.
فقط اندکی تفکر مرا به خود آورد که باید برای موفقیت زمین بخوری، بشکنی و باور کنی که هیچکس جز خودت یاریت نخواهد کرد، نباید با هر بادی بلرزی و باید احساسات و دیدگاهت به زندگی عمیق باشد که اگر این چنین باشی خواستههایت دست یافتنیتر و اهدافت عاقلانهتر میشود.
سالهای زیادی گذشت و من با یک مصرفکننده مواد با دو فرزند زندگی کردم، فقط نمیدانم چرا دلتنگ مهربانیهایش میشدم، دلتنگ لحظاتی که مسافرم از لابهلای دنیای تاریک خودش سهمی برای من و فرزندانم نگذاشته بود. گاهی اوقات مسافرم دیر وقت و زمانی که فرزندانم خواب بودند به خانه برمیگشت. میوههایی که فرزندانم پوست میگرفتند در جلوی چشمانشان پلاسیده میشد؛ اما پدر خانواده حواسش نبود؛ چون در دنیای خودش محو شده بود.
تنهایی همیشه یک نشانه دار، نشانهاش این هست که سخت به یک نفر محتاج میشوی؛ اما خداوند همیشه نوری در زندگی نشانت میدهد و چراغی سر راهت قرار خواهد داد تا اینکه زمانی توسط آشنایان با کنگره آشنا شدیم و خداراشکر میکنم که این مکان بهترین نقطه زندگی من شد و فهمیدم در اینجا میتوانم روزهای خوب زندگیم را ببینم و مأموریت بسیار سختی را آغاز کردهام که با فرمان الهی همراه است.
بعد از اینکه تفکر کردم و ناامیدیها را پشت سر گذاشتم در این مکان مقدس توانستم مطالبی را یاد بگیرم. در این جا اول تفکر کردن را یاد گرفتم و بعد به خودشناسی رسیدم که هیچکس به اندازه خود انسان به خودش فکر نمیکند.
در کنگره یاد گرفتم که خداوند را مقصر اشتباهات خودم ندانم، غر نزنم و برای رسیدن به آسایش و آرامش در زندگی پلهها را یکی یکی بالا بروم، تمرین کنم و تفکراتم را عملی کنم. روی پای خود بایستم از دیگران کمک بگیرم؛ ولی تصمیم آخر را خودم بگیرم و وابسته به دیگران نباشم. هدف مانند یک قطبنما است به انسان کمک میکند تا مسیر را پیدا کند. خیلی اوقات مشکلات زیادی داشتم که همیشه سعی میکردم راه میانبر را بروم و با کلک و حقه به خواستههایم برسم؛ اما خداراشکر میکنم که من هم در دانشگاه کنگره۶۰ پذیرفته و وارد شدم از این پس باید بیشتر تلاش کنم.
در وادی پنجم یاد گرفتم که به تفکراتم جان بدهم خلق کنم و حتی غیر ممکنها را ممکن کنم، تفکر تنها نمیتواند مشکلات من را برطرف کند. کنگره۶۰ جایی هست که با هر بادی نمیلرزی و دوست داشتنهایت به زندگی، عمیق است خواستههایت دست یافتنی و اهدافت عاقلانهتر خواهند شد.
اینجا کنگره۶۰ مکان مقدسی است که من را از ظلمات خارج کرد و باعث شد در کنار کسی که دوستش داشتم و دوستش دارم در نور و روشنایی قدم به قدم گام نهیم و از این بابت خداوند را سپاسگزارم.
نویسنده: همسفر نسرین رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون هجدهم)
رابط خبری: همسفر مائده رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون هجدهم)
عکاس: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون هجدهم)
ویرایش و ارسال: همسفر آرزو رهجوی راهنما همسفر هاجر (لژیون هفتم) نگهبان سایت
نمایندگی همسفران میرداماد اصفهان
- تعداد بازدید از این مطلب :
98