زمانیکه خودم را با چندین سال پیش مقایسه میکنم و در ذهنم گذشتهام را مرور میکنم که چهقدر دچار تخریب بودم و چهقدر احساس حقارت و ناامیدی میکردم؛ درحالیکه همیشه خودم را از دیگران پنهان میکردم، در مهمانیها شرکت نمیکردم و مهمان دعوت نمیکردم که حال مسافرهایم را از من نپرسند؛ البته این واژه آن زمان مسافر نبود؛ بلکه واژه معتاد که هر بار با شنیدنش انگار دنیا را روی سر آدم خراب میکردند.
تلخترین آرزو برای یک مادر نبودن فرزندش و جدایی از همسرش است. فرزندی که با گوشت و پوست خودت و با هزاران امید و آرزو بزرگ کردید و همسری که فکر میکردید در کنار یکدیگر بهترین روزها را پشتسر میگذارید.
آری! در اوج تاریکی و ناامیدی بودم که با کنگره آشنا شدم. در جهان ما تفکر، قدرت مطلق حل نیست؛ بلکه توأم با رفتن و رسیدن، آن را کامل مینماید. قبل از ورود به کنگره فکر میکردم که فکر میکنم؛ ولی پس از گذشت مدتی متوجه شدم که اگر درست فکر کرده بودم، بایستی از نتیجه کارها و تفکراتم لذت میبردم. تصورم این بود که بودنم روی زمین بیهوده است و زندگی معنایی ندارد.
از وادی دوم هیچ چیز بلد نبودم؛ همچنین فکر میکردم که باید تمام انسانها به کمک من بیایند تا بتوانم مشکلاتم را حل کنم؛ اما من مسئولیت و مشکلات خود را به عهده دیگران میانداختم؛ ولی با ورود به کنگره یاد گرفتم که تمام این مسائل فقط و فقط با حرکت و عملی کردن همراه با تفکر درست حل میشود. آموختم که مشکلات هیچ وقت تمامشدنی نیستند.
ما با وجود اضداد و مشکلات همراه با تزکیه و پالایش به تکامل و دانایی میرسیم. ما باید با پیدا کردن کلیدها راه حل و تا حدی بار مشکلات را کم کنیم و این نکته را بدانیم که پایان هر نقطه، سرآغاز خط دیگری است.
من سعی کردم، آموزشهای کنگره را تا جایی که بتوانم با تکرار، تلاش و کوشش عملی کنم و با عدم انجام کارهای ضد ارزش به کارهای ارزشی دست پیدا کنم و به عظمت خداوند پی ببریم تا به حال خوش برسیم. همیشه این جمله را با خود زمزمه میکنم که پایان شب سیه، سفید است.
نویسنده: همسفر منصوره رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون پنجم)
رابط خبری: همسفر اکرم رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون پنجم)
ارسال: همسفر مژگان رهجوی راهنما همسفر راضیه (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی جواد گلپایگان
- تعداد بازدید از این مطلب :
90