English Version
This Site Is Available In English

قدردانی از ایجنت

 قدردانی از ایجنت

دل نوشته‌ای مسافر مصطفی رهجوی راهنمای محترم مسافر حسین لژیون یکم نمایندگی شیروان پیرامون قدردانی از ایجنت محترم آقای محمود بافنده.
قبل از هر چیزی خداوند را شاکر، سپاسگزارم که این مسیر برای من نمایان شد تا با تلاش خودم در مسیر آموزش قرار بگیرم و به روشنایی برسم. امروز پنجشنبه 26  تیر، دیده بان عزیز آقای بابک لطفی جهت مراسم تودیع و معارفه ایجنت قدیم و جدید به نمایندگی شیروان تشریف آوردند. واقعا نمی توانم حس حال خودم را بیان کنم عجب روزی و عجب حالی-موقع تحویل شال آقای محمود بافنده ایجنت قدیم: شخصی که روزی که پا به کنگره گذاشتم شاید یکی دو بار با من، صحبت کمی تند داشتند ولی این برداشت آن روزهای من بود که چرا آقا محمود با من این‌طوری صحبت کردند؟ ولی الان که چند ماه از آمدن من به کنگره می‌گذرد، تازه می‌فهمم چقدر خدا من را دوست داشته که راه آمدن به کنگره را نشانم داد بعداً فهمیدم که آقا محمود چقدر من و بقیه بچه‌ها را دوست داشته اما مجبور بوده برای به اجرا درآوردن قوانین، گاهی کمی تند صحبت کند. ولی امروز از رفتن همان شخص که روزی شاید از حرف‌هایش دلخور بودم دلم گرفت. از آن‌طرف، آمدن آقای رحمان نجار ایجنت جدید شعبه شیروان که شناخت چندانی از ایشان ندارم. ولی در بین این تضادها و آمدن و رفتن‌ها، چهره‌ای را دیدم که پر از امید و همیشه لبخند بر لب و با قلبی به وسعت اقیانوس منظورم (جناب آقای محمد اختری) است. به جرات می‌توانم این را بگویم که اگرچند ماه گذشته را در کنار ایشان سپری نکرده بودم و صبر و شکیبایی و تفکر را از ایشان نیاموخته بودم شاید الان من هم مثل بعضی از دوستان که سفر را نیمه‌تمام رها کردند من هم همین کار را می‌کردم. آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است. به‌رسم ادب و احترام و با اجازه از راهنمای عزیزم جناب آقای حسین هراتیان گُلی را به آقای بافنده تقدیم کردم. گلی که هرچند ناقابل بود و در مقابل گل روی آقای بافنده این گل ناقابل نمای چندانی نداشت، اما آن گل با تمام سادگی که داشت تمام احساس من بود به آقای بافنده. یکی از خصوصیات ما انسان‌ها این است تا وقتی‌که شخصی را برکنارمان یا همراهمان داریم قدرش را نمی‌دانیم. اما به‌محض اینکه آن شخص یا چیزهای باارزش دیگرمان را از دست دادیم تازه قدرش رامی دانیم و می‌فهمیم که چه جواهری داشتیم و چه ساده آن جواهر را از دست دادیم. حرف بسیار است و مجال صحبت کم. فقط یک مطلب دیگر بگویم بااینکه حرف بسیار در دل دارم. من همین امروز که این دل نوشته را می‌نویسم در بدترین شرایط مالی و اقتصادی هستم، یک کارت هدیه ۲ میلیون تومانی در جیب‌دارم اما به خاطر فراموش کردن رمز کارت نمی‌توانم از آن استفاده کنم. این را گفتم که به اینجا برسم که چه ایجنت قدیم چه ایجنت جدید هر هفته ۳ جلسه از مشهد بدون کوچک‌ترین چشم‌داشتی این مسیر را طی می‌کنند. اما من برای منفعت خودم حاضر نیستم تا بجنورد بروم و رمز کارتم را درست کنم. و این فقط هنر عشق است و هنر جهان‌بینی و هنر علاقه داشتن به کنگره و علاقه به درمان شدن بچه‌های این نمایندگی و تمام نمایندگی‌های کنگره ۶۰ در سراسر کشور. با تشکر از آقا محمود ایجنت قدیم و عرض خوش‌آمد به آقای رحمان ایجنت جدید. امیدوارم در این راه موفق باشند و همه ما با کمک هم، چراغ کنگره را روشن نگه‌داریم برای نسل‌های بعدی‌مان.

مرزبان خبری: مسافر صادق
تایپ: مسافرمصطفی  لژیون یکم
ویراستاری: مسافرمحسن
ارسال: مسافر محمدرضا

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .