امروز جمعه بود و به شکرانه الطاف الهی توفیق حاصل شد و پس از گذشت سه ماه از آغاز سفرم ، برای نخستین بار تصمیم گرفتم در پارک و ورزش کنگره شرکت کنم .
بدینوسیله شرایط طوری رقم میخورد تا تجاربی جدید را حس نمایم ، بدین بابت پس از قدری تفکر قلم بر دست می گیرم و چند سطری از تجربه این حس زیبا را به رشته تحریر در می آورم .
بارها راهنمای گرانقدرم ، از من خواسته بودند که در این بخش از آموزش کنگره نیز حضور داشته باشم ، اما خواسته درونی ام هنوز به آن نقطه نرسیده بود ؛ چیزی مانند بندی نادیدنی مرا متوقف میکرد ، اما این بار بیتوجه به آن احساس ، دارو را رأس ساعت ۶ صبح مصرف کردم و عزمم را جزم نمودم .
وقتی به بوستان مادر رسیدم ، با صحنهای بسیار زیبا و تأثیرگذار روبرو شدم ؛ اعضا با چهرههایی شاد و پرمحبت حضور داشتند و به گرمی من را در آغوش گرفتند. مسافرانی با عشق و سرور و شادی و حس سرزندگی و امیدی دوباره ، با نگاهی سرشار از محبت و رفاقت، از من استقبال کردند. اما آنچه برایم بسیار پُررنگ و عمیق بود ، حضور راهنمای عزیزم بود ؛ حضوری که همچون نوری تابان ، گرما و آرامش را در جمع جاری ساخت .
امروز باید رشته ورزشی خود را انتخاب میکردم . یکی از دوستان هم لژیونی پیشنهاد ورزش باستانی را داد ، اما در انتخابم تردید داشتم . دقایقی با راهنمای عزیز و توانمندم صحبت کردم و از انرژی مثبت و آرامش ایشان بهره گرفتم . سپس کنار زمین والیبال رفتم و مشغول تماشای بازی اعضا شدم .
صحنهای که مشاهده کردم ، فراتر از انتظار و تصورم بود؛ مسافرانی که روزی درگیر تاریکی اعتیاد بودند ، امروز با نشاط ، ادب و محبت مشغول ورزش و بازی بودند. حتی در زمان باخت، لبخند بر چهرهها بود ؛ هیچکس از دیگری دلگیر نبود، صدایی از خشم یا نارضایتی شنیده نمیشد ؛ آنچه بود فقط عشق و همدلی بود و چیزی که در بسیاری از محافل ورزشی حرفهای هم به ندرت دیده میشود .
در ادامه، فرصتی پیش آمد تا با یکی از دوستان هم لژیونی برای دقایقی تنیس روی میز بازی کنم. در کنار ورزش، گفتوگویی صمیمی و آموزنده داشتیم و لحظاتی پربار و ارزشمند را تجربه کردم .
نکتهای که برایم بسیار آموزنده و ستودنی بود، زحمتی بود که اعضای لژیون برای تهیه صبحانه در قالب یک ید واحده کشیده و انجام می دادند سفرهای ساده اما پُرمحبت، که با دل و جان آماده شده بود. در آن لحظه به سخن زیبای مهندس دژاکام رسیدم که فرمودهاند .
« دیگران کاشتند و ما خوردیم ، حال ما میکاریم تا دیگران بخورند »
و این یعنی آموزش در عمل، یعنی عشق واقعی به هم نوع، یعنی بندگی خالصانه ؛ در همان لحظه ، این واقعیت در ذهنم نقش بست که منِ سفر اولی اگر درست سفر نکنم ، فقط به خودم ظلم نکردهام، بلکه به راهنما ، اعضا ، و تمام کسانی که با جان و دل برای رهایی من تلاش میکنند نیز خیانت کردهام .
و به یاد جملهای از وادی هشتم (پیمان) افتادم که مهندس میفرمایید اگر انسان به پیمان خود وفادار نباشد، خداوند اذن ورود شیطان به شهر وجودی او را صادر خواهد کرد و آنگاه است که تمام زندگی او از گذشته هم نابودتر خواهد شد .
در پایان، با قلبی سرشار از انرژی، آرامش و امید، پارک را ترک کردم؛ با این باور که اگر از تمام امکانات و آموزشهای رایگان و هدفمند کنگره ۶۰ بهره بگیریم، میتوانیم از رکود خارج شویم و طعم حقیقی رهایی را با تمام وجود لمس کنیم .
به گفته راهنمای عزیزم
در کنگره باید از تمام اشربههای آموزشی و خدمتی نهایت استفاده را نمود ؛ اینها همان فرصتهایی هستند که ما را از حالت سکون خارج کرده و به سوی حیات ، پویایی و رهایی سوق میدهند .
از صمیم قلب سپاسگزارم از کنگره ۶۰، بنیان بزرگوار آن، جناب مهندس دژاکام، و کلیه راهنمایان گرانقدر و خدمتگذاران خدوم و زحمتکش، که با روشنایی راهشان، نوری بر مسیر تاریک گذشتهام افکندند .
شکر، شکر، شکر
تهیه : مسافر ناصر ل 21
ارسال : مسافر مهدی ل 16
نمایندگی میرداماد اصفهان
- تعداد بازدید از این مطلب :
228