در ارتباط با حال خودم قبل و بعد از ورود به کنگره باید بگویم که مسافر من هنوز سفر اولی میباشد، اما رفتهرفته حالش رو به بهبود است، چرا که قبل از سفرش بسیار عصبی و کمطاقت بود و من این موضوع را نمیدانستم که بهخاطر اعتیاد است؛ چون همزمان با اعتیاد بیماری قلبی و دیابت هم داشت و من همیشه با خودم میگفتم این حالتهای عصبی بودن و کمطاقت بودن مسافرم بهخاطر بیماریهایش است و من همهجور رعایت حال او را میکردم و هرچه به من میگفت واقعا ناراحت میشدم، اما هیچوقت هیچ عکسالعملی از خودم نشان ندادم و همین مسئله باعث ناراحتی فرزندانم شده بود که به من میگفتند چرا درمقابل حرفهای بابا سکوت میکنی جواب بابا را بده وقتی تو را ناراحت میکند!!!؟
ولی من میگفتم اگر جواب او را بدهم شاید آرامش خانه بهم بخورد و من تحمل میکردم، تا جایی که واقعا حالم خیلی بد شد و اصلا نمیفهمیدم که چه حالی دارم حتی جوری شده بود که بیماری گوارشی گرفتهبودم که دکتر گفت فقط از اعصاب دچار این بیماری شدهام. خلاصه این وضعیت تا جایی رسیده بود که گفتم: خدایا تحمل من را زیاد کن و یا حال مسافرم را خوب کن تا ما هم به آرامش برسیم. کارم فقط گریه کردن شده بود. یک روز به منزل دخترم رفته بودم که همسرم با من تماس گرفت و گفت: من تصمیم گرفتم که درمان شوم و جایی را پیدا کردم به نام کنگره 60. من واقعا خوشحال شدم اما پیش خودم میگفتم شاید نتواند ادامه بدهد و در نیمهی راه بیخیال درمان شود، ولی با زحمتهای راهنمای عزیزشان باعث شد که این راه را تا امروز ادامه دهد.
یک روز مسافرم به من گفت که با او به کنگره بروم، اما من برایم جالب نبود و حوصله اینکه 3 ساعت آنجا بنشینم را نداشتم. مسافرم بعداز 4 ماه به کنگره آمدن حالش خیلی خوب شد اما من روزبهروز حالم بدتر و بدتر میشد و خودم هم نمیدانستم چرا؟تااینکه مسافرم دوباره به من پیشنهاد داد که به کنگره بروم، پیش خودم گفتم یکبار میروم اگر خوشم نیامد دیگر نمیروم. خلاصه اینطوری شد که من به کنگره آمدم تا دوجلسه به زور میآمدم و تحمل میکردم، اما از جلسه سوم به بعد که حالم روبه بهبودی بود از آن مکان مقدس خوشم آمد و با خودم گفتم اینجا همهباهم کاملا صمیمی و همدرد هستند و اینکه همه دردهای مشترک داریم و بدون ناراحتی و هیچ خجالتی میتوانیم درد و حال خودمان را بگوییم.
راهنماهای عزیزمان ما را از دل و جان راهنمایی میکنند. از حق نگذریم نوشتن سیدی هم به خوب شدن حال ما خیلی کمک بزرگی میکند و من هروقت احساس میکنم حالم بد میشود سریع شروع به نوشتن و گوش دادن سیدی میکنم. با این کار واقعا حالم خیلی خوب میشود و من با آمدن به کنگره زندگی، حتی دنیا را جور دیگر و بهتری میبینم و بابت این از راهنمای عزیزم و آقای مهندس و خانواده محترمشان بینهایت سپاسگزارم و امیدوارم بتوانم روزی این زحمات را جبران کنم.
نویسنده: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون چهارم)
رابط خبری: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون چهارم)
عکاس: همسفر ماهرخ رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون یکم)
ارسال: همسفر میترا دبیر سایت
همسفران نمایندگی پردیس
- تعداد بازدید از این مطلب :
287