بنام قدرت مطلق الله
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
در اواسط بهار دلانگیز و زیبا حوالی اردیبهشت ماهی که زمین بهشت میشود و بوی بهشت میدهد.
فصل بهار شوخی بردار نیست.
همه را عاشق میکند.
وارد کنگره شدم حسی غریب توأم با یأس و ناامیدی.
انگار از مدار ۶۰ درجه زیر صفر آمده بودم.
زیر چشمی و کنجکاوانه تابلوها را برانداز کردم.
تابلوهایی زیبا با مفاهیمی دلانگیز و آرامبخش
تابلویی بزرگ ذهن مرا مجذوب کرد و درگیر!
حرمت کنگره ۶۰
جلسه شروع شد
استاد، نگهبان، دبیر جلسه کمی برایم نامفهوم بود
انگار برایم تازگی داشت
در اول جلسه حرمت کنگره توسط نگهبان جلسه قرائت شد.
تو گویی سمفونی هارمونیک، بتهون، باخ، نواخته شد سکوت عجیبی در سالن حکم فرما شد.
جالب اینکه این عهدنامه در آخر جلسه نیز قرائت شد.
جلسه تمام شد و در راه برگشت تمام افکارم معطوف حسوحال و انرژی کنگره شد. احساس خوبی بهم دست داده بود امید در دلم به طور معجزه آسایی زنده شد.
دوباره تابلوی حرمت کنگره در ذهنم پدیدار شد،
کنگره مکان امن و مقدسی است.
گوئی نویسنده متن تمام دغدغهها و دلواپسیهایش را در این شاهکار ادبی گنجانده بود.
آری امروز بعد از گذشت اندک زمانی کوتاه، کنگره برایم حرم امن و مقدسی شد.
که به من یاد داد
بی دلیل دوست داشته باشم و به انسانها عشق بورزم.
تا بدانم مهربانی و بخشش، فضیلت است و لذت بخش.
مکانی که یاد گرفتم تفکر کنم.
آموختم بیجهت پا به عرصه حیات ننهادم.
فهمیدم به خويش خویشتن فکر کنم!
دریافتم سلب مسئولیت نکنم و عواقب کارهایم را بپذیرم.
در این مدت اندک یادگرفتم درست در زمانی که به تاریکترین نقطه زندگی رسیدم همانجایی که درد و رنج آدمی را به زانو در میآورد من قوی و روشن بمانم.
بدانم هر روز من آفتابی نیست و تمام لحظات من سرشار از آرامش نخواهد بود.
گاهی به همان اندازه که طعم بعضی از لحظاتم شیرین است تلخ هم خواهند شد.
یادگرفتم اندوه و شکست پایان راه نیست چرا که پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است.
من در اوج تیرگی و ظلمت باید سختتر از همیشه بسان فولاد آبدیده مقابل دردها و خستگیهایم بایستم و با صدای بلند فریاد بزنم
من همان رود خروشانم که به اقیانوس میرسد.
در آخر اینکه آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظرف تهی است.
دلنوشته مسافر حسین لژیون۴
رابط خبری و ویراستاری مسافر مجید لژیون ۷
بارگذاری مسافر حامد
- تعداد بازدید از این مطلب :
52