English Version
This Site Is Available In English

خنجری یخی

خنجری یخی

سال‌ها بود سایه‌ی سنگین شیشه بر خانه‌ ما افتاده بود و برادرم در دل یک زمستان بی‌پایان گیر کرده بود؛ نه برف بود و نه باران فقط سرمایی عمیق، تاریکی مطلق و شیشه‌ای که چون خنجری یخی، جانش را تکه‌تکه می‌کرد. من شاهد بودم که چگونه مصرف شیشه، انسانی باارزش و مهربان را به انسانی بی‌قرار، بی‌حوصله، مشوش و بی‌اعتماد تبدیل کرده بود، همان ماده‌ای که آمده بود تا دروغ بگوید: تو قوی‌تر، باهوش‌تر و شادتر خواهی شد؛ اما آن‌چه به‌جا گذاشت، فقط ویرانی بود،ویرانی جسم، فکر، خانواده و …

مسافرم ۱۷ سال درگیر این جنگ بود؛ جنگی که دشمن آن دیده نمی‌شد؛ اما شب‌ها بی‌صدا نفس او را می‌برید. او در منطقه‌ای بود که مهندس دژاکام آن را ۶۰ درجه زیر صفر می‌نامد؛ جایی که انسان نه زنده است و نه مرده، فقط در تعلیق، خواب و فراموشی است. من شاهد سوختن آرام او بودم، نفس می‌کشید؛ اما زنده نبود،خواب می‌رفت، اما بیدار نمی‌شد؛ می‌خندید، اما از ته روحش فریاد می‌کشید. او دیگر امید نداشت و حتی خودش را نمی‌شناخت. گاهی می‌گفت: دیگر برگشتی ندارم و من از این جمله سرد دلم می‌لرزید. بارها با اجبار به کمپ برده شد و بارها از ترس در تاریکی پنهان شد، اما نه زندان درمانش بود و نه زور.

شیشه نه فقط جسم انسان را می‌سوزاند بلکه روان، احساس، خانواده و ایمان انسان را نیز می‌بلعد و روح انسان را می‌خشکاند. اما مخدرهای جدید، مانند گرگی در لباس گوسفند، نسل ما را شکار می‌کنند؛ قرص‌هایی با رنگ‌های شاد و دودهایی با اسم‌های فریبنده اما جان‌سوز، که با توهم قدرت، ذهن انسان را تسخیر می‌کنند و او را از واقعیت جدا می‌سازند. مخدرهای جدید جوانان را با وعده‌ی لذت، تمرکز، انرژی یا خلسه وارد بازی‌ای می‌کنند که پایانش نابودی است.

آن روزها به این فکر می‌کردم که دیگر هیچ راه درمان اصولی و علمی برای مسافرم وجود ندارد، تا این‌که نور کنگره۶۰ در دل این تاریکی برای ما هویدا شد و در این مسیر، با متد علمی، تدریجی و بی‌نظیر DST، درمان آغاز گردید. متدی که نیامد بجنگد و سرکوب کند بلکه آمد درمان کند؛ آرام‌آرام، پله‌پله با برنامه‌ریزی، آموزش و با احترام به انسان بودن مصرف‌کننده.

مصرف‌کننده هم‌چون کوهنوردی در سرمای یخ‌زده‌ قطب در حال مرگ است؛ اما اگر گرمایی بیاید می‌تواند بازگردد و من به چشم دیدم که چگونه متد DST، آن گرما را در سرمای یخ‌زده‌ روح مسافرم دمید؛ نه با اجبار، نه با شعار، بلکه با محبت، نظم و دانایی. برای این‌که انسانی تغییر کند باید نگاهش به هستی تغییر کند؛ باید بفهمد که می‌ارزد؛ باید خودش را دوست بدارد و برادرم آن روز که فهمید هنوز ارزش دارد، آن روز که دانست، می‌تواند؛ از نو آغاز کرد، پله‌پله مثل تولد یک درخت از دل خاکستر، جسمش جوانه زد، روش او تغییر کرد و عشق آرام‌آرام به خانه‌ی ما برگشت.

حالا برادرم یک‌سال است که آزاد و رها است؛ نه فقط رها از مواد بلکه آزاد شده از ذهن بیمار. متد DST نه‌تنها جسم را درمان می‌کند، بلکه با آموزش‌های جهان‌بینی، روان و تفکر انسان را از نو می‌سازد. مسافرم حالا دوباره لبخند می‌زند، خواب آرام دارد و امید در نگاهش موج می‌زند. درمان واقعی یعنی همین، بازگشت انسان به تعادل؛ نه با زنجیر، نه با تهدید بلکه با عشق، آموزش و تفکر و من همسفر این راه، شاهد معجزه‌ هستم؛ معجزه‌ای که نه یک‌ شبه بلکه با صبر، علم و عشق ساخته شده است، معجزه‌ای به نام DST.

و من یاد گرفتم که نجات دادن به معنای کنترل کردن نیست، بلکه یعنی باور داشتن، صبر کردن و آموزش دیدن. کنگره۶۰ فقط مسافرم را نجات نداد، من را نیز بیدار کرد. دیگر شب‌ها با ترس نمی‌خوابم، روزها با امید چشم باز می‌کنم و به آینده‌ای نگاه می‌کنم که از جنس نور است، نوری که از دل تاریکی زاده شد. ما از منطقه‌ی ۶۰ درجه زیر صفر گذشتیم، از زمستان‌های بی‌پایان تا بهار بی‌تکرار رهایی. قدردان مهندس دژاکام و خانواده‌ی محترم ایشان هستم. شکر، شکر، شکر برای انجام این عمل عظیم.

نویسنده: همسفر سوفیا رهجو راهنما همسفر ثریا (لژیون چهاردهم)
رابط خبری: همسفر اعظم رهجو راهنما همسفر ثریا (لژیون چهاردهم)
عکاس: همسفر فرحناز رهجو راهنما همسفر هدی (لژیون پانزدهم)
ویرایش: همسفر سمانه رهجو راهنما همسفر هدی (لژیون پانزدهم) دبیر دوم
ویراستار و ارسال: همسفر مرضیه رهجو راهنما همسفر بهاره (لژیون دوازدهم) نگهبان
همسفران نمایندگی ایمان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .