🤍📝مسافر محمدرضا ✍
سلام دوستان محمدرضا هستم یک مسافر
در خصوص دستورجلسه هفتگی، با عنوان «تخریبهای شیشه و مخدرهای جدید و درمان آن با متد dst »تجربه ای داشتم که بصورت دلنوشته ای خدمت شما ارائه میکنم:
سالها بعد از ازدواج متوجه شدم که همسرم خیلی میخوابد و رفتارش با من اصلاً درخور و شایسته یک همسر نیست و بیشتر وقت خود را با خانواده، به جز من میگذراند، اما....
خیلی طول کشید تا فهمیدم که او به اندازه میخوابد و من کم خواب شدهام.
او رفتارش شایسته بود و من نه تنها نمیدیدم، بلکه در مقام شکایت هم بر میآمدم،
نه تنها او در کنار من بود، و من نبودم، بلکه متوجه این همه حضور و این همه عشق بلاعوض او هم نبودم.
نه تنها، که و نه تنها، که... و بازم نه تنها که بود و بود و من نبودم.
خیلی طول کشید تا فهمیدم همه چیز سرجای خود هست و این من هستم که سر جای خود نیستم.
چرا؟
به خاطر باورهای غلط، مثل باور عرفانی که هیچ ربطی به شیشه نداشت و من ارتباطش میدادم. اینکه میگویند شیشه حافظه دارد و برای همین هر ضربه را در خودش جمع میکند و ممکن است با یک ضربهی کوچکی بشکند، و من آن را به این ربط میدادم که اگر شیشه مصرف نمیکردم، نمیتوانستم این همه رنج را تحمل کنم و گاهی هم با یک حرف میشکستم، غافل از اینکه همه اینها ظاهراً درست بود، و این مصرف شیشه بود که من را بیخیال میکرد، من را منزوی میکرد و برای همین زمانیکه از مصرف شیشه خسته میشدم، تازه به خودم میآمدم و حرف دیگران را تازه میفهمیدم و به حال خودم، گریه میکردم و گویی میشکستم.
باور غلط مثل این بود که فکر میکردم با مصرف شیشه، میتوانم به راحتی مواد دیگر را ترک کنم و خود شیشه را مخدر نمیدانستم.
باور غلط مثل این بود که توهم را فقط در تشدید بزه میدانستم و غافل بودم و محبت زیاد، فعالیت زیاد، هرکسی را در هر مقامی، الکی دوست داشتن و خدمت کردن را خودستایی میدانستم و فکر میکردم همهی اینها هم توهم است.
خیلیها بودند که محبت من را، فعالیت من را و دوست داشتن من را، حتی زبانی هم نیاز داشتند و من هم نسبت به آنها چنین بودم. و من نه میدیدم و نه قبول داشتم، و نه...
و بالاخره در این مسیری که به ناکجا آباد میرسید، چه میشد و چه میکردم را نمیدانستم.
تا اینکه با کنگره ۶۰ آشنا شدم و تازه از آموزشهای کنگره۶۰ فهمیدم که هر آنچه که از سدخونی مغز عبور کند، مخدر است، و سدخونی مغز چه جایی است و اینکه سد خونی مغز چیست؟، اینجا همهی اینها را هم به من آموزش میدهد.
حالا میدانم مخدر چیست، اعتیاد چیست،
و میدانم که معتاد نه! مصرف کننده کیست؟
اصلاً منِ انسان، کیستم؟ خدا، یا نیروی مافوق کیست؟ و... همه اینها اضدادی دارند و آنها چی هستند و به همه چراها، بایدها و نبایدهای من پاسخ داد، و مهمتر اینکه از من میخواهد هر آنچه گذشت را به صورت تجربه، جهت بازدارندگی و عدم بازگشت به گذشته، را در کوله پشتی خود نگهدارم. و حال راه حل آن چیست؟
روش DST؛
روش درمانی که بودند کسانی که به این راه فکر کرده بودند، ولی آن زمان وقت، و شخص آن برای من نبود. و خرسندم که اکنون وقت آن و زمان آن برای من توسط مهندس عزیز و راهش که همان dst است به من نمایان شد.
خدا را شکر میکنم که در چنین زمانی هستم، خدارا شکر میکنم که چنین توفیقی به من عنایت شد، خدا را شکر میکنم که در چنین عصری، حیات دارم تا بتوانم نه به زبان یادش گرامی، بلکه به زبان خودم، مراتب قدردانی خودم را از مهندس دژاکام بزرگ و همه خانواده بزرگ کنگره ۶۰ داشته باشم.
باشد که خداوند توفیقی دهد که مراتب تشکرم از زبان به جان تغییر و تبدیل شود تا برسم به ترخیصی که در خور اشرف مخلوقات است و من هم همان هستم.
ممنون از خداوند و همهی کسانیکه وقت و توفیقی برای نگارش دلنوشتهام، در اختیارم قرار دادند.
نگارنده: مسافر محمدرضا(لژیون ۱۲)
تنظیم: مسافر محمد
«مسافران نمایندگی پروین اعتصامی اراک»
- تعداد بازدید از این مطلب :
100