آری... در نگاهی به گذشته و گذری بر آن روزهای سخت و طاقت فرسا، روزهایی که لحظه لحظهاش در اضطراب و وحشت از دست دادن تمام آمال و آرزوهایم سپری میشد. ترسی سهمگین در جانم ریشه دوانده بود؛ ترس از دست دادن مرد آرزوهایم، ترس از دست دادن زندگی، آبرو، امنیت و آرامشی که برای ساختنشان همچون شمع ذره ذره آب شده بودم.با خود میگفتم: آیا این همان مردی است که سالها با او زندگی کرده بودم؟ نه... دیگر برایم غریبه شده بود، ناشناخته و دور. چه بر سر او آمده بود؟ آیا این اثر همان ماده کریستالی شوم است؟مسافرم تمام وقت در خواب و بیخبری بود و من، با هر بیدار شدنش، هراسان و نگران، انتظار یک اتفاق بد یا درگیری را میکشیدم. با روح و روانی آشفته، پس از ساعتها خواب، او را میدیدم که با سردردهای شدید و غیر قابل تحمل برخاسته و دوباره به همان چرخهی تلخ بازمیگشت.هر روز در پی راهی برای رهایی از این لحظههای سیاه بودم. هرگز تصور نمیکردم که کشتیِ نجاتی وجود داشته باشد، کشتیای به نام کنگره۶۰. همواره در حال فرار از این مصیبت بودم و حتیٰ به ذهنم خطور نمیکرد که درمانی برای این مادهی افیونی و مرگآور، یعنی شیشه، وجود داشته باشد.آری، دانشمند بزرگ، جناب مهندس دژاکام، با شناخت عمیق از اعتیاد و کشف روش درمان قطعی آن، چراغی در ظلمات بَرافروختند و ما را از تاریکیهای وحشتناک اعتیاد نجات دادند. امیدوارم همهی گمشدگان در این تاریکی، با کنگره۶۰ آشنا شوند و طعم رهایی و آرامش را بچشند.
حجابِ چهرهی جان میشود غبار تنم
خوشا دَمی که از آن چهره پرده برفکنم
چُنین قفس نه سزایِ چو من خوشاَلحانی ست
رَوم به گلشنِ رضوان، که مرغ آن چَمنم
تایپ: همسفر جمیله رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون دوم)
ویرایش: رابط خبری همسفر سودابه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون دوم)
عکاس: همسفر طاهره رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون اول)
ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون اول) دبیر سایت
همسفران نمایندگی بروجرد
- تعداد بازدید از این مطلب :
73