من نقطه مقابل همسفرانی بودم که وقتی وارد کنگره میشدند، با خودشان میگفتند؛ جای من اینجا نیست، چرا من باید اینجا باشم؟ ولی شاید نه به عنوان همسفر، بلکه به عنوان یک شاگردی که شوق یاد گرفتن، شنیدن و شنیده شدن دارد و کنگره برای من همان مکان مقدس و امنی بود که میتوانستم ساعتها از خانهای که به ویرانهای تبدیل شده بود، دور باشم و این مکان را راه فرار میدیدم؛ حتی برای چند ساعت برایم کافی بود که ذهنم از هر درگیری دور باشد. سیدیها را که مینوشتم انگار وارد دنیای دیگری میشدم؛ اما اشتباه من آنجا بود که همه را مورد خطاب قرار میدادم به غیر از خودم؛ حاضر نبودم در مورد خودم فکر کنم، ضدارزشهایی که باعث تمام مشکلاتم شده بود، مانند بندهایی به دست و پاهایم زده بودم و خودم تنها باید اقدام به باز کردن این بندها میکردم؛ به هیچ عنوان حاضر نبودم بپذیرم و گوش شنوا نداشتم.
مدتی که گذشت دانایی زیادی کسب کرده بودم؛ اما چه فایده به مرحله عمل نرسانده بودم و لذت و حال خوشی را که کنگره حرفش را میزد، تجربه نمیکردم و همین موضوع باعث شده بود کنگره هم برایم عادی شود و نمیدانم آن معجزه تبدیل شدن چگونه برایم اتفاق افتاد. همانطور که در کنگره میگوییم حضور داشتن و سیدی نوشتن نقطه تفکر انسان را بیدار خواهد کرد و تغییرات اندک اندک و تبدیل شدن یکدفعه اتفاق میافتد؛ خدا را شکر این تغییرات شامل حال من هم شد. پذیرفتم مسافرم بیمار است و از همه بیشتر خودش خواهان درمان است، اما راه درمان را نمیداند و با خودم پیمان بستم در این مسیر کنارش باشم و همه سعی و تلاش خودم را داشته باشم. مطمئن بودم وعده خداوند دروغ نیست و پایان هر سختی آسانی است و به کنگره و راهنمایم ایمان داشتم و تمام سختیها را با جان پذیرفتم. ابتدا برایم سخت بود؛ اما وقتی وارد این سختی شدم، چیزی جز عشق را تجربه نکردم و لذتی را که امروز در کنار مسافرم و فرزندانم تجربه میکنم؛ به خاطر وجود پر از عشق آقای مهندس دژاکام و راهنمایم است.
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درماندهی درمان کنی
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه ناممکن بود ممکن شود
نویسنده: مرزبان همسفر مریم
رابط خبری: راهنمای تازهواردین همسفر نسیم
ارسال: همسفر شیدا رهجوی راهنما همسفر مهتاب (لژیون یکم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی رودهن
- تعداد بازدید از این مطلب :
71