یادم میآید از روزهایی که خیلی دل شکسته بودم و هیچ امیدی برای اینکه مسافرم درست بشود نداشتم و تنها راه را جدایی میدانستم. اما خدای بزرگ به من یک نگاهی کرد و به مسافرم یک همتی در دلش کاشت و جایی را به ما نشان داد و راهی را نشانمان داد که هنوز من و مسافرم نمیدانستیم چیست و چه جور جاییست.
وقتی که وارد کنگره شدم، با آغوش گرم همسفران و بغل گرفتن همسفران مواجه شدم، برایم خیلی چیز عجیبی بود که همه درحالی که کسی را نمیشناختند، همدیگر را بغل میکردند و به هم حس خوب میدادند. این اولین روز ورود من به شعبه هیدج بود و به مرور زمان بیشتر کنگره را شناختم. البته بیشتر نه هنوز درکش نکرده بودم و چیزی نمیدانستم فقط فکر میکردم که باید بروم و برگردم.
اما وقتی که خدمتها را گرفتم و حال دلم خوب میشد، کم کم کنگره را شناختم و فهمیدم که باید در همین جا من درمان بشوم، در جلسهها کم کم به من آموزش میدادند تا راه و روشم را عوض کنم، نگاهم را عوض کنم، به جای کینه و نفرت محبت را در دلم بکارم و عاشقانه به این مکان مقدس بیایم.
با دل و جان نه فقط از سر تکلیف که بروم و رها بشوم و روزی رسید که من هم با اینکه کلی استرس داشتم، از اینکه واقعاً مسافرم سفر خوبی داشته یا نه، سفرمان را بالاخره تمام کردیم و راهنمایمان گفتند که باید خودمان را برای رفتن پیش جناب مهندس آماده کنیم.
واقعاً خیلی هیجان داشتم و حس و حال خوبی داشتم، از اینکه میتوانم مردی را ببینم که خودش نبود، اما در سراسر کنگره وجودش احساس میشد و از بخت خوش من، ما روز جشن دیده بان در آکادمی حضور پیدا کردیم، خیلی حس خوبی بود. حتی هفتهها آن حس خوب را داشتم.
بعد از رهایی تلاشم را بیشتر کردم تا بیشتر در کنگره خدمت کنم و حال دلم را و حال دیگران را خوب بکنم، تا به امید روزی که من هم بتوانم حال دل کسی را خوب بکنم و باعث بشوم که او به رهایی برسد و به مقام راهنمایی برسم. این حس خوب را برای همه سفر اولیها آرزو میکنم، از جناب مهندس و راهنمای بزرگوارم کمال تشکر را دارم که این حس خوب را به من دادند.
نویسنده: همسفر راضیه رهجوی راهنما همسفر نسرین (لژیون یکم)
ویراستاری و ارسال: همسفر یلدا رهجوی راهنما همسفر نسرین (لژیون یکم)نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ابهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
137