دلنوشتهای در باب کتاب ۶۰ درجه زیر صفر اثر مهندس حسین دژاکام.
در قلمرو یخ زده واژهها کتاب را که میبندی، سرمایی عجیب از لابلای صفحات به تو خزیدن می کند، این سرمای طبیعت نیست، بلکه یخ زدگی روح آدمیست در مواجهه با تنهایی یا فراموشی آنچه که باید می شد و نشد.
۶۰ درجه زیر صفر جناب مهندس دژاکام ،فقط یک کتاب نیست بلکه سفری است به قلب تاریکیهایی که گاه در وجود خودمان هم جرأت ورود به آن را نداشتیم. از همان نخستین صفحه، نویسنده تو را به سرزمینی می کشاند که نفس در هوا یخ میزند و تفکر سنگینتر از برفهای انباشته شده بر شانههای زمان است، آنجا آدمها در جستجوی گرمای گمشدهای هستند، شاید گرمای یک نگاه، یک خاطره یا شاید یک اعتراف که هرگز به زبان نیامد.
مهندس با قلمی تیز و بیرحم همچون بادهای سوزان قطبی ،لایههای پنهان وجود آدمی را میکند و تو در مییابی که این ۶۰ درجه زیر صفر تنها یک عدد نیست؛ درجه سنجش دردهای توست. در این کتاب، فراموشی مانند مهی سفید و کشنده است که همه چیز را میبلعد شخصیتهای داستان، گاه چنان در این مه گم میشوند که حتی صدای خودشان را هم نمیشنوند؛ آیا این همان سرنوشت محتوم آدمیست؟ اینکه روزی همه آنچه که دوست داشته و از دست داده را به دست فراموشی بسپارد؟ مهندس با ظرافتی دردناک این تراژدی را روایت میکند تراژدی انسانی که حتی خاطراتش هم از او فرار میکند، در ۶۰ درجه زیر صفر تنهایی نه یک وضعیت، بلکه یک هویت است.
شخصیتهای داستان هر کدام به نحوی در انزوای خود یخ زده اند، برخی در تنهایی عشق میسوزند، برخی در تنهایی خشم و برخی هم... فقط میمیرند؛ بی آنکه کسی بفهمد چه زمانی نفس آخر را کشیده اند.
اینجاست که تو خواننده در سکوت شب به این فکر میکنی! که آیا تو هم چنین روزهایی را تجربه کردهای؟ آیا تو هم گاهی در میان جمع تنها بودهای؟ اما در این سرمای کشنده در می یابی که جرقههایی از نور هست نور امید، نور مقاومت. مهندس نمیگذارد داستانش کاملاً تاریک باشد، او جایی در میان یخها آتش کوچکی روشن میکند و نشان میدهد که انسان حتی در سردترین لحظات زندگیش میتواند زنده بماند.
شاید، این پیام نهایی کتاب باشد که به تو میگوید: سرمایی که تو را نکشد به تو یاد میدهد که چطور گرم بمانی! کتاب ۶۰ درجه زیر صفر را نمیتوان فقط خواند؛ باید آن را تجربه کرد مثل قدم زدن در یک شب برفی وقتی که صدای برف زیر پاهایت تنها صدای جهان است. مهندس دژاکام، تو را به این سفر میبرد سفری که در آن گاهی باید یخ بزنی تا بفهمی چه کسی هستی، وقتی کتاب را تمام میکنی شاید دستت به سوی بخاری دراز شود؛ نه برای گرم کردن بدن بلکه برای گرم کردن روح، چون این کتاب روح را به چالش میکشد و چه زیباست این چالش. ۶۰ درجه زیر صفر کتابیست که تو را میسوزاند؛ بی آنکه شعلهای دیده شود.
درانتها، با آرزوی سلامتی و تندرستی برای تمام کسانی که در راه خدمت به بشریت، از جان و مال خود گذشته وبرای اعتلای مقام والای انسانی خدمت می کنند؛ تا انسان را به جایگاه واقعیش برساند.
امیدوارم روزی جهانی عاری از مواد مخدر را تجربه کنیم انشاالله مسافر علیرضا
- تعداد بازدید از این مطلب :
108