خدای خودم را شکر میکنم که همیشه اگر مشکلی برای من پیش آمد؛ راهحل آن مشکل را به من نشان داد. مسافر من متأسفانه بعد از سیزده سال پاکی، به دلیل اعتماد به دوستان و شریک کاریاش مبلغ زیادی سرمایه را از دست داد و این واقعاً برای ما سخت بود، من هم ناراحتی خودم را سر مسافرم خالی میکردم و او را مقصر میدانستم؛ چون بارها به او هشدار داده بودم؛ ولی همسرم زیاد در امور کاری با من مشورت نمیکرد، کمکم دیدم که مسافرم دارد از تعادل خارج میشود و خواستم از او آزمایش بگیرم که خودش اعتراف کرد، در آن روزهای سخت مجبور شده بود به انواع قرص پناه ببرد و به آنها متأسفانه عادت کرده بود و از این کارش بسیار پشیمان و ناراحت بود؛ آن روز برای اولینبار، من اشکهای مسافرم را دیدم که به من گفت: بهخاطر دخترمان که تازه به دنیا آمده بود، عذاب وجدان داشت و میخواست که ترک کند.
من خیلی ناراحت و احساس تنهایی میکردم ازیکطرف بحث آبرو و از طرف دیگر من یک زن خانهدار بودم و تنهایی کاری از دستم بر نمیآمد و نمیدانستم در این باره از چه کسی کمک بخواهم و به چه کسی حرف دلم را بزنم که قضاوتمان نکند، خیلی احساس بیپناهی میکردم؛ اما یک چیزی ته دلم به من امید میداد که درست میشود؛ تا اینکه مسافرم ازمن خواست که به کنگره بیاییم و بهترین جا برای حل مشکل ما کنگره بود روزی که به کنگره آمدم، اعضای کنگره مثل یک مادر و خواهر مرا در آغوش گرفتند؛ راهنمای خوبم خانم پروانه همیشه در هر شرایطی کنار من بودند و من را راهنمایی میکردند که چطور بتوانم روزهای تاریک را پشت سر بگذارم، مسافرم را درک و اجازه فرصت بدهم تا خودش را پیدا کند.
من نمیدانم اگر کنگره نبود، چطوری میتوانستم تنهایی این مشکل بزرگ رو حل کنم؟ اصلاً دلم نمیخواست که ایشان را کمپ بفرستم؛ چون شنیده بودم در آنجا با مصرفکنندگان رفتار انسانی نمیکنند، دلم نمیخواست به جایی برود که به او بیاحترامی بشود؛ چون واقعاً در این سالها همسر خوبی برای من و پدر خوبی برای دو فرزندمان بود و بهخاطر مشکلاتی که هر دو ما به وجود آورده بودیم، به دلیل ناآگاهی بهجای حلکردن مشکلات، ما فقط دنبال مقصر بودیم و این باعث شد که یک مشکل بزرگتر برای ما به وجود بیاید.
از آمدنم به کنگره و گرفتن آموزشها در وادی چهارم یاد گرفتیم؛ مسئول تمام مشکلات زندگی خودمان بودیم که باعث شده بود زندگی ما به اینجا کشیده شود . خدا را شکر توانستیم در کنار هم و به کمک راهنماهای عزیزمان مشکلات زندگیمان راحل کنیم و تمام چیزهایی که ازدستداده بودیم را در همین مدت کوتاه، دوباره به دست آوردیم؛ تنها جایی که حس و حال من را درک و میتوانستم از مشکلات خودم بدون اینکه قضاوت بشوم بگویم، کنگره ۶۰ بود مسافرم موقع مصرف همیشه من را در خانه تنها میگذاشت و من حتی دوستی نداشتم که با او صحبت کنم، خیلی احساس تنهایی میکردم و کارم فقط گریه و حسرت خوردن شده بود.
همیشه با خودم میگفتم که کاش به دانشگاه میرفتم یا حداقل یک دوستی داشتم؛ خداوند صدای من را شنید و الان من به دانشگاهی میآیم که به من درس زندگی، شرافت و درستکاری میدهد، من اینجا دوستان بسیار خوبی پیدا کردم که از آنها حسهای خوبی دریافت میکنم و به لطف خدا و آقای مهندس حال مسافر من روزبهروز بهتر شده و الان در پله آخر است، ان شاالله تا بیست روز دیگر به رهایی میرسد.
اینجا میخواستم از آقای مهندس، خانواده عزیزشان و کسانی که شعبه آبیک را راهاندازی کردند، راهنمای تازهواردین آقا صادق و راهنمای مسافرم آقای رضا رحمانی که برادرانه در کنار مسافرم بودند و حمایت کردند و راهنماهای خودم؛ خانم نرگس، خانم زهرا و خانم پروانه که از جانودل برای من وقت گذاشتند تا من را به این حال خوب برسانند، تشکر و سپاسگزاری میکنم و از خدا میخواهم که بهترینها را نصیب این عزیزان کند.
امیدوارم من هم بتوانم راه این عزیزان را بروم و به دیگران کمک کنم تا بتوانند در زندگی به آگاهی، تعادل و حال خوش برسند.
نویسنده: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر پروانه (لژیون دوم)
رابط خبری: همسفر محبوبه رهجوی راهنما همسفر پروانه (لژیون دوم)
ارسال: راهنما همسفر پروانه،نگهبان سایت (لژیون دوم)
همسفران نمایندگی آبیک
- تعداد بازدید از این مطلب :
84