هشتمین جلسه از دور اول لژیون سردار خانمهای مسافر و همسفر نمایندگی شقایق قشم با استادی مسافر ندا، نگهبانی راهنما مسافر هورا و دبیری مسافر گلناز با دستور جلسه «وادی سوم و تأثیر آن روی من» در روز چهارشنبه ۷ خردادماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۵:۰۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان ندا هستم یک مسافر
از نگهبان جلسه و دبیر سپاسگزارم که خدمت استادی جلسه را به من دادند. خدا را شکر میکنم که یکبار دیگر در کنگره هستم و میتوانم آموزش بگیرم. دستور جلسه امروز «وادی سوم و تأثیر آن روی من» است که میگوید؛ «باید دانست که هیچ موجودی به میزان خود انسان به خویشتن خویش فکر نمیکند.»
من وقتی وارد کنگره شدم، هیچکدام از این قوانین را نمیشناختم. در وادی اول به من گفته شد؛ در طول سفر درست فکر کن. در وادی دوم گفتند که؛ هیچکس بیهوده به این دنیا نیامده است و جواب بزرگترین سؤالاتم را گرفتم. در وادی سوم انگار یک سیلی خیلی محکم خوردم و من را به خودم آورد که تو خودت باید برای خودت ارزش قائل باشی.
من اول بهخاطر مسافرم وارد کنگره شدم و نگاهم یواشیواش با آموزشهایی که گرفتم، عوض شد و متوجه شدم که یکی به من میگوید؛ تو خودت خیلی مهم هستی چرا خودت را نمیبینی، شاید الان در این مرحلهای که هستم، بیشتر متوجه کلمات و جملات میشوم. آن موقع اصلاً نمیفهمیدم و فقط میشنیدم. من تا قبل از سفرم، همه تفکرم این بود که پدرم مصرفکننده بود و در ژن من مشکل به وجود آمده و بهخاطر همین است که مصرفکننده شدم حتی تماماً فکر میکردم همه مقصر هستند جز خودم.
وقتی یک مادر دست بچهاش میسوزد، خیلی ناراحت میشود؛ ولی آیا این مادر در جای آن بچه میتواند بفهمد که دستش چقدر سوخته است؟ من همیشه ترس داشتم که خیلی از کارها که انجام میدادم مادرم نفهمد؛ ولی وقتی به کنگره آمدم، فهمیدم چقدر درد و رنج من بیشتر از مادرم است؛ چون من در اعتیاد بودم و همیشه مخفی میکردم.
اگر بخواهم دستور جلسه را به لژیون سردار ربطش بدهم، میتوانم این را بگویم که؛ آقای مهندس خیلی حرف قشنگی زدند و من بارها با خودم در این مورد فکر کردم. ایشان گفتند که؛ ما در کنگره آمدیم و یاد گرفتیم که هیچکس به میزان خود انسان به خویشتن خویش نمیتواند فکر کند، پس در کنگره خودمان بیاییم به خودمان کمک کنیم که نخواهیم فردا از کسی انتظار مالی داشته باشیم.
من خودم شخصاً وقتی به کنگره آمدم و خانم هورا آن اشتیاق را در من به وجود آوردند که بیایم در لژیون سردار بنشینم. اولش اصلاً هیچ ذهنیتی نداشتم و خیلی به دیگران کمک میکردم؛ ولی نگاهم به این کمک مالی این بود که دارم؛ مثلاً یک کاری انجام میدهم و نمیدانستم که چه انرژی و بازگشت و برکتی برای خودم دارد.
واقعاً با صحبت آقای مهندس، یک هفته است زندگی میکنم که ما اگر خودمان در کنگره منبع مالی نداشته باشیم و خودمان را تقویت نکنیم برای آیندگان، من یک روزی کنگره نباشد، میخواهم چهکار کنم؟ این مرا تحتتأثیر قرار میدهد برای اینکه من در زمان حال دغدغه آدمهایی را دارم که به رهایی برسند و آیا میتوانم به آیندگان فکر نکنم؟ چون قبلاً آدمهایی آمدند و به من فکر کردند و این برایم خیلی ارزشمند است و خیلی خوشحالم که میتوانم در لژیون سردار باشم و یک خدمت کوچک انجام بدهم.
این وادی درس دیگری که برایم داشت این است که؛ وقتی در لژیون سردار مینشینم خودم را اول دارم میشناسم و دوست دارم همه اینها مرا به سمتی میبرد که ذهنم را ثروتمندتر میکند. من روزی که وارد کنگره شدم زیر خطفقر بودم؛ ولی کنگره جدا از بحث مالی، قدرتبخشش را درونم به وجود آورد، اصلاً آدمها را نمیتوانستم ببخشم، همینالان هم با این موضوع دستوپنجه نرم میکنم و جایگاه خودم را مرتب یادآوری میکند.
این آموزش ها به من میگوید؛ هم آدمها را ببخش و از آنها ناراحت نشو، هم چیزهایی که خداوند به تو داده امانت است و باید صرف آدمهایی کنی که ادعا میکنی دوستشان داری. وقتی میآیم به کنگره و ادعا میکنم که دوست دارم کسانی مثل خودم به درمان برسند، باید توان، جسارت و قدرت این را داشته باشم که بتوانم مبلغی را مشارکت کنم.
نکته مهمتر بخششی بود که در زندگیام آمد؛ من اصلاً نمیتوانستم مسافرم را ببخشم و از کوچکترین حرفهایش میرنجیدم؛ ولی آخرش به این رسیدم که باید ببخشم؛ چون هیچکدام از ما کامل نیستیم و داریم آموزش میگیریم.
خدا را شکر میکنم و از خانم هورا سپاسگزارم. اصلاً نمیتوانم جبران کنم نه مالی و نه معنوی، فقط میدانم که باید باشم و خدمت کنم و مهم نیست در چه جایگاهی، اما تمام تلاشم را میکنم که هر سال قدر خودم را بیشتر بشناسم و خودم را بیشتر دوست داشته باشم تا بتوانم ذهنم را بزرگتر کنم و ثروتم را بیشتر کنم تا بتوانم به کنگره بیشتر کمک کنم.
تایپ و ویرایش: دبیر جلسه مسافر گل ناز - لژیون یکم شقایق
بازبینی و ارسال: همسفر فاطمه
- تعداد بازدید از این مطلب :
60