English Version
This Site Is Available In English

دلنوشتهٔ مسافر مجتبی رهجوی راهنما مسافر احسان با عنوان:"دخانیات"

دلنوشتهٔ مسافر مجتبی رهجوی راهنما مسافر احسان با عنوان:

سلام دوستان مجتبی هستم یک مسافر.
این سایه‌های سیاه چه آسان می‌دزدند نفس‌هایت را و چه بی‌صدا می‌کُشند آرزوهایت را.
با هر بار استفاده یک قدم دورتر از زندگی می‌شویم و دود آن، خاطرات را محو می‌کند. فکر می‌کنی که آرامت می‌کند اما نمی‌دانی که چگونه ذره‌ذره، وجودت را می‌خورد.
اولین‌بار که سیگار کشیدم، فکر کردم چه حرکت مردانه‌ای است، انگار با هر پُک بزرگ‌تر می‌شدم. دود را در سینه حبس می‌کردم و با غرور بیرون می‌دادم، بی‌خبر از آنکه چه زهر کشنده‌ای را به جان می‌خریدم. اما قلیان قصه‌ی دیگری داشت، دورهمی‌های دوستانه، طعم‌های میوه‌‌ای، قُل‌قُل آب و آن صدای دلنشینش هر بحثی را توجیه می‌کرد، برای ساعت‌ها نشستن و کشیدن دودی که به نظر بی‌ضرر می‌آمد. اما چه فریب بزرگی! هر بار که بر سر قلیان خم می‌شدیم، انگار عمرمان را روی آتش می‌گذاشتیم و تماشا می‌کردیم که چگونه، دقایقش آرام می‌سوزد. پس از سال‌ها بالاخره سرفه‌های صبحگاهی تبدیل به همدم همیشگی‌ام شدند. نفس‌نفس‌زدن بعد از دو پله بالارفتن، یادآورِ آن همه لحظه‌های خوش دودکردن بود. پزشک با نگاهِ سنگینش گفت: ریه‌های تو مثل آدم هشتادساله است و من تازه فهمیدم بهای آن "لحظه‌های مردانه" را با چه چیزی پرداخته‌ام... امروز سیگار و قلیان را کنار گذاشته‌ام، بعضی شب‌ها وقتی نفس‌هایم تند می‌شود، حسرت آن همه سلامتی که دود شد و به هوا رفت را می‌خورم. می‌فهمم که نه مردانگی در آن بود و نه تفریح، فقط یک دروغِ بزرگ بود که سال‌ها باور کرده بودم. هر لحظه به خودم نهیب می‌زنم که فریب طعم‌ها و دورهمی‌ها را نخور. دود، همیشه دود است؛ حتی اگر بوی سیب یا نعنا بدهد. زندگی؛ نفس‌کشیدن است! پس خودت را با دستان خودت خفه نکن.

نویسنده: مسافر مجتبی از لژیون دوازدهم
ویرایش: مسافر ایمان از لژیون پانزدهم
ارسال: مسافر مرتضی
نمایندگی رضوی مشهد

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .