English Version
This Site Is Available In English

در لژیون سردار بیدار شدم

در لژیون سردار بیدار شدم

جلسه ششم از دوره پنجم جلسات لژیون سردار همسفران نمایندگی صالحی با استادی همسفر سمانه، نگهبانی راهنما همسفر مریم و دبیری همسفر مرضیه با دستور‌ جلسه «وادی سوم (باید دانست؛ هیچ موجودی به میزان خود انسان، به خویشتن خویش فکر نمی‌کند.) و تأثیر آن روی من» روز سه‌شنبه ۶ خرداد ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۴۵ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
خداوند بزرگ را شاکرم که فرصت خدمت در این جایگاه را به من بخشیدند. دستور جلسه این هفته «وادی سوم ( باید دانست؛ هیچ موجودی به میزان خود انسان، به خویشتن خویش فکر نمی‌کند.) و تأثیر آن روی من» است. این دستور جلسه در حقیقت خود من را به خودم نشان می‌دهد و موضوع اصلی این دستور جلسه همین مطلب است. در زندگی خودم بارها و بارها با مشکلات بسیار زیادی روبرو شدم، ناامید شدم، شکست خوردم، از هر دری که می‌رفتم از آن طرف برگشت می‌خوردم؛ قطعا در تاریکی بودم که این اتفاقات بد برایم رقم می‌خورد. زمانی که در گل و لای مردابی که در زندگی برای خود درست کرده بودم دست و پا می‌زدم، هیچ‌ وقت در این فکر نبودم که یک مسیری را با تفکر برای خودم باز کنم، فقط دنبال این بودم که تمام مسئولیت‌های خودم را بر عهده خدا بگذارم. مدام می‌گفتم خدایا چرا مرا آفریدی و چرا من بنده تو هستم؟ پس باید مسیر را خودت برایم هموار کنی و فکر می‌کردم من نباید حرکت کنم. با این تفکرات من هیچ حرکتی نمی‌کردم و فقط از خداوند انتظار کمک داشتم تا اینکه به در کنگره‌۶۰ حضور پیدا کردم و مسیر درست برای من باز شد. قطعا تغییراتی در من و در مسافرم صورت گرفت که این اتفاق بزرگ در زندگی من رقم خورد که بتوانم بیایم سمت کنگره و یک همسفر و در مقابلش مسافر نیکوتین شوم تا بتوانم اطلاعات زیادی دریافت کنم. من حتی هیچ وقت فکر نمی‌کردم به این میزان دانایی کسب کنم؛ یعنی خودم را بسیار ضعیف می‌دانستم.

وادی سوم یک حقیقت تلخ؛ اما رهایی بخش را می‌گوید. اینکه همه ما از یک رنج مشترک عذاب می‌کشیم و همه ما در پس زندگی خودمان و در صور پنهان سختی می‌‌دیدیم که هیچکس از آن خبری نداشت؛ حتی مادر خودم نمی‌دانست که من با یک مصرف‌کننده زندگی می‌کنم یا برادرم هیچ وقت اعتیادش را به مادرم نگفته بود، این رنجی بود که با گوشت و پوست خودمان درکش کرده بودیم و ما نمی‌دانستیم که باید چگونه حرکت کنم؟ و به کجا چنگ بزنم؟ مادرم همیشه در حال دعا بود و خواهرم مدام گریه می‌کرد. من در میان تضادها خواسته و ناخواسته باعث شد به خودم بیایم و خود را پیدا کنم. زمانی که پیام کنگره برای من داده شد، اصلا نمی‌دانستم این مکان چگونه است؟ با حضورم در کنگره متوجه شدم چه کسی هستم و اصلا به چه دلیلی در این بعد زندگی می‌کنم، به این رسیدم که من حتما فراتر از آن چیزی که خداوند از من می‌خواهد باید قدم بردارم. به این نتیجه رسیدم که از اصل خودمان جدا شده‌ایم و به اصل خودمان می‌خواهیم برگردیم.

در کنگره به نظر من اصل بسیار مهمی است، حقیقت امر این است که این آموزش‌ها رایگانی که در اختیار من قرار گرفته مانند هر سی‌دی که من از اپلیکیشن خریداری و استفاده کنم، یک گنج و یک کلید طلاست که می‌خواهد یک قفلی را در درون من باز کند و تمام مشکلات من توسط آن سی‌دی حل می‌شود؛ در حقیقت مسیری در اختیار من می‌گذارد که من بتوانم به آسانی از همان سی‌دی از صافی رد شوم، صیقل داده شوم و به تزکیه و پالایش برسم.

از قدیم همیشه مادرم و و بزرگان به ما می‌گفتند: ببخش تا بخشیده شوی. کنگره هم می‌خواهد از طریق انفاق، بخشش را به من یاد بدهد. کنگره‌۶۰ هیچ‌ زمان دچار مشکل نمی‌شود و هیچ ‌وقت نیاز به خدمت من ندارد. این من هستم که دچار مشکلات هستم و باید در کنگره خدمت کنم تا مشکلات مادی و معنوی خود را حل کنم. هر زمان می‌خواهم در مورد لژیون سردار صحبت کنم یک مشکلی برایم پیش می‌آید که جن درونم من را آزار می‌دهد و می‌خواهد به من غلبه کند. دائم در گوش من زمزمه می‌کند که آن لحظه تفکر درست را از من بگیرد تا من ندانم چه مسیری درست و چه مسیری غلط است. آنقدر با من کلنجار می‌رود که من مسیر غلط را در پیش بگیرم؛ زیرا بنا به گذشته‌ام به او خوراک داده‌ام و نفسم را در راه غلط آموزش داده‌ام؛ اما اکنون که این‌جا نشسته‌ام می‌بینم مسیر درست چیست و من می‌خواهم راه درست را پیدا کنم؛ قطعا برای جویندگان حقیقت مسیر باز می‌شود.

اگر من دنبال حقیقت باشم مسیر باز می‌شود. حقیقت کنگره لژیون سردار است؛ اگر لژیون سردار نبود من از این گذرگاه سخت هیچ‌وقت عبور نمی‌کردم همان‌جا می‌ماندم، دو سی‌دی می‌نوشتم و می‌رفتم، اتفاقی برای من نمی‌افتاد.

امام حسین فرمودند: کیست مرا یاری کند؟ این بار سردار است که دست یاری به سویت دراز می‌کند. کیست مرا یاری کند؟ چه فردی لبیک می‌گوید؟ چه شخصی می‌خواهد از مال خود بگذرد و به من کمک کند. باید بمانیم به رهایی دیگران کمک کنیم. فردی که دغدغه زندگی او این است که به رهایی دیگران کمک کند حتما به رهایی خود، خانواده‌ و اطرافیانش کمک می‌شود و وارد لژیون سردار می‌گردد. هنگامی که دغدغه‌اش کمک مالی باشد حتما مسیر سردار برای او باز می‌شود. قطعا مسیر نور برایش هدف می‌گردد و این هدف را برای خویشتن خویش باز می‌کند.

خویشتن خویش همان نفس ما است؛ اگر هدفمان نور باشد نفس ما هم از تاریکی بیرون می‌آید و به سمت روشنایی می‌رود. اگر من به لژیون سردار کمک نکنم و من سمانه از مالم نگذرم پس چه فردی باید بسازد؟ تک‌تک ما مسئول هستیم در قبال صندلی‌هایی که ما روی آن نشسته‌ایم پولی پرداخت شده تا علم یاد بگیریم. من مسئول آن هستم که باز پرداخت داشته باشم.

آقای مهندس می‌فرماید یک ساختار برای این‌که بقاء داشته باشد باید رشد و توسعه پیدا کند و برای رشد به منابع مالی، علمی و نیروی انسانی نیاز دارد. نیروی انسانی کنگره خود ما همسفران هستیم. ما بدون دلیل به اینجا نیامده‌ایم در حال حاضر «NGO» های دیگری هستند؛ اما همسفر ندارند یا افرادی را می‌شناسم که آن‌قدر اطلاعات و آگاهی به آنان نمی‌دهند. من نیروی انسانی کنگره هستم. گنجینه کنگره، ما همسفران هستیم؛ اگر بخواهیم از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنیم به هیچ‌چیز نمی‌رسیم.

اکنون ما جزء لژیون سردار هستیم. آقای مهندس می‌فرماید پول سردار‌هاب ما از پهلوانان ما بیشتر شده حال من به این فکر کنم که این مبلغ را ندهم تا روزی پولم را جمع کنم و دنور شوم. من باید از مبلغ سرداری شروع کنم تا به دنوری برسم. در این وادی روی کلمه باید تأکید می‌شود من این کلمه را به سردار ربط می‌دهم و با این کلمه باید، شروع به حرکت می‌کنم. وقتی تفکر من باعث حرکت سالم بشود قطعا از عصاره جانم استفاده می‌شود.

زمانی‌که من پول نداشتم که یک شال برای خودم بخرم و از خواهرم قرض می‌کردم؛ حتی اولین روزی که اینجا آمدم شال خواهرم را سر کرده بودم هیچ‌وقت یادم نمی‌رود آمدم و نشستم. دفعه بعدی دیدم شال فایده‌ای ندارد کلاه را سرم گذاشتم و آمدم؛ اما الان به اینجا رسیدم که اگر خدا بخواهد ان‌شاءالله تا آخر ماه دنوری‌ام را پرداخت می‌کنم تا بتوانم یک قدم بزرگ‌تر از آن جایی که بودم و هستم را بردارم و چیزی که گرفتم را باز پس بدهم.

این یعنی؛ تفکر سالم. تفکری که در لحظه برایم مسیر را باز کند و من را به روشنایی برساند. نه این‌که من با خودم حساب و کتاب کنم که آیا الان از این پولم می‌توانم بگذرم؟ می‌توانم این پول را پرداخت کنم؟ نه در حال حاضر من خیلی نیازم بیشتر است. من الان می‌خواهم عروسی بروم؛ اگر هدیه بزرگی ندهم جلوی فامیل بد می‌شود و برای من زشت است؛ اما این زشتی ندارد. زشت این است که من می‌آیم اینجا و به راحتی می‌نشینم و رایگان از همه و استادهای مهندس آموزش می‌بینم و هیچ پرداختی نمی‌کنم و می‌روم.

همسفرها مسیر خودشان را پیدا کرده‌اند، من مسیر خودم را پیدا کردم. مسیر من در کنگره چیست؟ من در کنگره به چیزی که خواستم رسیدم تا دوباره بتوانم در این بازی زندگی که خدا برای من مقرر کرده شریک بشوم یا من فقط اینجا بیایم مسافرم به رهایی برسد و بعد به بازی گذشته خود برگردم. من چطوری باید قدم بردارم؟ دنیا متعلق به افرادی است که از بیدار شدن خودشان خوشنود هستند‌. من با لژیون سردار بیدار شدم با لژیون سردار حرکت کردم و سرکار رفتم.

اولین سالی که گلریزان بود من با مبالغ کم پس‌انداز کردم و توانستم کمکی کنم. وقتی کارتم را کشیدم مبلغ بسیار کمی داشتم؛ اما همان مبلغ را با جان و دلم دادم. چون از یک مرحله‌، از یک اتاق ۶ متری که من برای خودم ساخته بودم و هیچ فردی حق نداشت در آن پا بگذارد و هر کاری دلم می‌خواست انجام می‌دادم، گذشتم. وقتی من از آن اتاق بیرون آمدم و به این مکان به این بزرگی قدم گذاشتم دیگر آن مبلغی که در کارتم داشتم برایم بی‌معنی بود.

قرار نیست فردی به من کمک کند؛ بلکه من خود باید به خودم کمک کنم. این وادی این را به من آموزش می‌دهد؛ اگر اول وادی کلمه باید گفته شده می‌خواهد بگوید که سمانه باید به خودت کمک کنی باید حرکت کنی؛ اگر الان بیماری نباید این بیماری مانع کارهایت و روند آموزشت باشد. قطعا باید به آن هدفی که آقای مهندس می‌خواهد برسی. هدف آقای مهندس در صور پنهان که ما هیچ‌کدام از آن خبر نداریم چیست؛ وگرنه این همه امکانات برای ما فراهم نمی‌کردند. الان آقای مهندس لژیون تغذیه را برای همسفرها آزاد گذاشته‌اند؛ چرا که سلامت همسفر برای ایشان مهم بوده و حتما هدفی پشت آن بوده یا پیشینه‌ای پشت این صحبت است که اگر نبود هیچ‌وقت این کار را انجام نمی‌دادند.

از نظر من وادی سوم وابستگی و استقلال را می‌خواهد به خودمان یاد بدهد این‌که من وابسته به خودم باشم. در سردرگمی‌ آگاهی فهمیدم می‌خواهم تغییر کنم می‌خواستم این تغییر در من رخ بدهد و این استقلال مالی که من می‌خواهم بهش برسم. این وادی نه تنها مسیر درمان اعتیاد را برایمان روشن کرد؛ بلکه بر تمام زوایای تاریک ذهن و زندگی‌ام نوری شد و تمام تاریکی‌های ذهنم و ناامیدی‌هایم تمام شد.

من مثلث بسیار زیبایی در ذهنم ترسیم کردم به هیچ‌شخصی هم نگفتم شاید بعدها هم به فردی نگویم. در روند این مثلث در ذهنم حرکت می‌کنم. خانواده‌ام، مادرم و پدرم خوشحال هستند. الان هروقت صحبتی از کنگره می‌شود اولین نفر پدرم به حرف‌هایم گوش می‌دهد و گاها یواشکی به مادرم گفته چقدر حرف‌هایش قشنگ شده. یعنی؛ این سمانه‌ای بود که اصلا نمی‌خواستیم با او صحبت کنیم، نمی‌دونستم کجا می‌رود و می‌آید؟ اما الان هرجا می‌روم قطعا اولین نفر به مادرم می‌گویم. این مسیر یعنی؛ مسیر نور. من مسیرم را درست کردم تا به لژیون سردار رسیدم.

وقتی وارد کنگره شدم فقط سی‌دی نوشتم. راهنما به من گفت حرکت کن. خودم تفکر کردم راه درست را پیدا کردم راهنما دستم را گرفت و بلندم کرد. چند بار خواستم از مسیرم برگردم؛ اما نگذاشت این خود مسیر نور بود. قطعا استاد سردار مطمئن شدند که من در این مسیر باقی می‌مانم که این دنوری را برای من انتخاب کردند ان‌شاءالله که بتوانم پرداخت کنم.

تایپیست: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون‌ نهم)
عکاس: همسفر سوده رهجوی راهنما همسفر عذری (لژیون دهم)
ویراستاری: همسفر سارا رهجوی راهنما همسفر سعیده (لژیون دوازدهم) دبیر سایت
ارسال: همسفر مرضیه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صالحی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .