قسم به تمام لحظاتی که توان و تحملت به پایان رسیده بود اما تو دوباره دوام میآوردی. قسم به تمام لحظاتی که قلبت از شدت اندوه فشرده شده بود اما لبخندهایت را دریغ نمیکردی. قسم به تمام لحظههایی که نیاز داشتی کسی کنارت باشد اما هیچکس را جز خودت نیافتی. تو به اندازه تمام آن لحظهها سبز خواهی شد و جوانه خواهی زد، جوری که انگار آن روزهای تلخ، توهمی بیش نبودهاند.
با نام خداوندی که در جان و روان است آغاز مینمایم. هر زمان که شروع به نوشتن دلنوشته میکنم، به عقب نگاه میکنم و میبینم چهقدر قوی بودهام تا امروز و چهقدر حق دارم خسته باشم. چهقدر حق دارم دلم شانهای برای تکیه دادن بخواهد و چهقدر حق دارم مدتی از همه چیز و همه کس فاصله بگیرم تا شاید کمی حالم خوب شود.
به عقب نگاه میکنم و متعجب میشوم که این مسیر سخت و سنگلاخ ناهموار را با گامهای کوچک و طاقت تمام پیمودهام. تمام مصیبتهای راه را تاب آوردهام و با تمام مشکلات جنگیدهام! شاید سخت باشد، شاید بارها زمین بخورم اما هر بار که برخیزم، معنای واقعی قدرت را میفهمم.
به عقب نگاه میکنم و خودم را میبینم در مسیری تاریک و سرد، زانو زده با دستان لرزان، اشکهای خود را پاک کردهام؛ زخمهای خود را دیده و به خود دلداری دادهام. نفس عمیقی میکشم و دوباره بلند میشوم و با تمام درد و خستگی ادامه میدهم و همچنان امیدوارم.
خودم را میبینم که برای خودش آستین بالا زده و خودش را در آغوش میکشد و حفرههای خالی جهانش را پر میکند. به خود خسته اما جسور و ادامهدهنده افتخار میکنم و دلم میخواهد در نهایت بیپناهی در آغوشش بگیرم و بگویم بهقدر کفایت تلاش کردهای و جنگیدهای و حتی تلاشهای محکوم به شکست داشتهای که ستودنی است. به خودم و زخمها و شکستگیهای ترمیمشدهام نگاه میکنم و سرم را بالا میگیرم که خوب یا بد، کم یا زیاد، به هر نقطهای که رسیدم از تلاشهای خودم بوده و همراهی قدرت مطلق که پدرانه هوای منی که در تاریکترین لحظات جهانم روی حضورش حساب کردهام را داشته و برایم غیرممکنترینها را به صورتهای نور فرستاده است؛ نوری از وجود بستر زیبای «کنگره ۶۰» و تمام آموزشهایی که سالها منتظر رسیدن آن بودهام. نوری که اگر فرمانپذیر باشی و بجنگی و دست از تلاش برای بهبود برنداری، مطمئناً به روزنههای نور بیشتری دست مییابی. من وادی سوم را با قلبم فهمیدهام: نجات من، در دست خود من است.
آری، بجنگ! تو لایق بهترینهای جهانی. بجنگ و فراموش نکن که تو در حال تلاش، از همیشه دوستداشتنیتری، حتی اگر خسته، تکیده و غمگین باشی. باید بدانی هیچ موجودی به میزان خود انسان به خویشتن خویش فکر نمیکند. تلاش کن و با فرمانبرداری؛ نه تنها غول و هیولای اعتیاد بلکه هر آنچه در تفکرت بزرگ و عظیم است را به زانو درآور، مشروط به اینکه از راهش وارد شوی.
وادی سوم به من گفت: بنشین، بیندیش و ببین سهم تو در رنجهایی که میکشی چیست. از سرزنش دیگران دست بردار و بدان تنها کسی هستی که میتوانی برای خودت نجاتگر باشی و قرار نیست از آسمان فرشتهای برای تو نازل شود. اگر قرار است نجات پیدا کنی، خودت باید قدم برداری. بدان هر فکر و تصمیم، مسیر تو را میسازد. وادی سوم چراغی شد تا بفهمم آغاز هر تغییری از درون من شروع میشود و در آخر، هیچ کس به اندازه خودم نمیتواند به من کمک کند. من خود مسئولم؛ مسئول حال بد، مسئول تلاش، امید و ساختن.
شکر شکر شکر که توانستم با تکیه بر نیروی عظیم عقل و ایمان، ابر سیاه و تیره را کنار بزنم و به روزنهای از نور برسم و مسائل را با دل و جان پذیرا باشم.
نویسنده: همسفر بهاره، رشته ورزشی ایروبیک، رهجوی راهنما همسفر زهرا جعفری، نمایندگی میرداماد
رابط: همسفر یگانه مرزبان خبری بوستان مادر دولتآباد
ارسال: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر مریم لژیون دوم نمایندگی شیخبهایی(دبیر سایت)
گروه ورزش همسفران کنگره ۶۰
- تعداد بازدید از این مطلب :
318