پنجمین جلسه از دورهٔ سوم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگرهٔ ۶۰، ویژهٔ مسافران نمایندگی غزالی مشهد، با استادی مسافر رضا، نگهبانی مسافر مرتضی و دبیری مسافر شهرام، با دستور جلسهٔ "وادی سوم و تاثیر آن روی من "در روز یکشنبه چهارم خردادماه ۱۴۰۴، ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان رضا هستم مسافر. خداوند را شاکر و سپاسگزارم که بار دیگر این جایگاه را تجربه کردم. از ایجنت، گروه مرزبانی و راهنمای خوبم آقا امین تشکر میکنم که اجازه دادند تا در این جایگاه باشم، آموزش بگیرم و خدمت کنم. وادی سوم می گوید؛ باید دانست هیچ موجودی به میزان خود انسان به خویشتن خویش فکر نمیکند. در دوران مصرف همیشه من از کلمه اگر و مگر استفاده میکردم تا ظهر میخوابیدم و بعد مشتری تماس میگرفت، میگفتم الان میآیم و بعدازظهر که همه میرفتند برای نهار من تازه کرکره مغازه را بالا میدادم، با مشتری تماس میگرفتم که چه شد خانه پیدا کردی؟ میگفت از بنگاه دیگری گرفتم، من هم مینشستم یک چای دیگر میخوردم و میگفتم اگر پدرم مصرفکننده نبود من هم مصرفکننده نمیشدم، اگر این طور نبود، آن طور نمیشد از این اما و اگرها در دوران مصرف خیلی استفاده میکردم و دیروز هم با مادرم که همسفرم است در شعبه فردوسی بودم، ایشان گفتند اگر زودتر داماد میشدی من الان نوه داشتم، هنوز مجرد هستی که همان لحظه آقا امین تماس گرفتند و گفتند استاد جلسه هستی، آمدم به کنگره باز هم کلمه اگر را استفاده میکردم میگفتم اگر زودتر میآمدم چنین میشد و زمانی که در پارک بودم آقای جواد سجادی به من گفتند اگر زودتر میآمدی خیلی زودتر میرفتی و قسمت این بوده است تا امسال به کنگره بیایی و رهجوی آقای امین بشوی که در آینده خدمت کنی به کنگره. در سفر اول بودم آخر جلسه جلوی در میآمدم و راهنما که میخواست برود میگفتم آقا امین من این کار اشتباه را کردهام یا فلان کار خطا را کردهام در آن هوای سرد ایشان را جلو در نگه میداشتم، ایشان به من همیشه میگفتند این بذری است که خودت کاشتی. دیشب وادی سوم را میخواندم نوشته بود، بذری که میکاریم همان را برداشت میکنیم، یاد حرف های راهنمایم افتادم، حالا بذر ما چطوری بوده است، ناامیدی، افکار منفی، مینشستیم فکر میکردیم که چطور سر یکی را کلاه بگذاریم، وقتی وارد افکار منفی میشدیم بیشتر تحریک میکرد که بروی در اوجش و تا وقتی که میخواستی بیایی بیرون میدیدی که آخر تاریکیها هستی، جوگیر میشدم که مواد را بگذارم کنار بهحساب خودم میرفتم در روشنایی و بلد نبودم از روشنایی استفاده کنم، طرز استفاده از روشنایی را بلد نبودم و بیشتر چشم من را میزد، مثل نور چراغقوه، نور چراغقوه برای این است که جلوی پایت را ببینی؛ ولی من از روی ناآگاهی میگرفتم سمت چشمم و چشمم را میزد، من از روی ناآگاهی هزارها مشکل برای خودم رقم زدم و چون بلد نبودم مشکل را حل کنم بدتر خراب میکردم.

پدرم، پدرش را که از دست داد گریه نکرد، یک روز کاسبهای محله به پدرم گفتند، پسرت ساعت ۲ نصف شب آمد داخل اتوبوس و صبح چهارلیتری بنزین را برداشته بود اتوبوس را آتش بزند و کاسبها نگذاشتند! همان پسری که همیشه فکر میکرد که کشتی میگیرد و ورزشکار است، ولی پسرش همیشه یکییکی وسایلش را میفروخت تا مواد بخرد، در وادی سوم به ما میگوید خودآگاهی، برای درمان اعتیاد اول باید خودمان را پیدا کنیم. راهنما واقعاً برای من خیلی زحمت کشید، بیرون لژیون همیشه اذیت میکردم، همیشه زنگ میزدم، بنده خدا همیشه جواب میدادند و کمک میکردند تا مشکل من حل بشود، بعد تماس نگاه میکردم یک ساعت با من صحبت کرده است. این جایگاه بیدلیل نیست که قسمت من شده است، در هفته درختکاری بود که نشستم استاد جلسه و الان وادی سوم معلوم نیست چطور بذری کاشتهام که هنوز درست نشده است که هر دفعه مینشینم استاد جلسه ربط دارد به یک بذر و یک کاشت، چون مسئولیتپذیر نبودم که در این وادی آمده است، همیشه دیگران را مقصر میدانستم، مقصر دایی من بود که من را داماد کردند، اگر من را داماد نمیکرد من جدا نمیشدم، همیشه دنبال یک مقصر بودم، از همینجا از آقا امین تشکر میکنم که واقعاً برای رهایی همه رهجوهایشان زحمت کشیدند، از این که به صحبتهای من گوش کردید از همه شما تشکر میکنم.
مرزبان خبری: مسافر حسین
تایپ: مسافر سجاد و حمید لژیون چهارم
ویرایش: مسافر جواد لژیون پنجم
عکاس: مسافر مصطفی لژیون پنجم
ارسال خبر: مسافر اصغر لژیون پنجم
- تعداد بازدید از این مطلب :
131