شب و روزم تیره و تار شده بود، دیگر هیچ چیز من را خوشحال نمیکرد، زندگی یکنواخت شده بود دائماً کارم شکوه و شکایت شده بود. خسته شده بودم از همه چیز تا اینکه یک روز همسرم به خانه آمد و گفت: پیدا کردم راهش را؛ من بیتفاوت گفتم چی؟ چه راهی را؟ گفت: راه حل مشکلم را، راه درمان اعتیاد را؛ با یک پوزخندی گفتم: بس است دیگر چه نقشهای داری برو و همان موادت را مصرف کن، چیزی نگفت، روزها گذشت و هر روز من شاهد تغییرات ذره ذره جزئی در او از جمله پوشش لباس و صحبت کردنش میشدم، امیدوار شدم تا اینکه یک روز من را دعوت کرد به مکانی که میرود. به آنجا رفتم و خانمهایی را دیدم که مثل خودم بودند؛ اما گویا تمام حسهای من بسته شده بود چیزی دریافت نکردم ولی حس خوبی آنجا بود. پذیرفتم که جای خوبی یافت کرده است.
روزها گذشت و ادامه داد تا اینکه یک روز از من خواست که با او باشم زیرا روز رهایی او بود و من رفتم آقای مهندس را از نزدیک دیدم، گویی سالیان سال میشناختمش. حس خوبی در آن لحظه بود
حالم خوب بود، از آن به بعد مسافرم هر موقع صحبت میکرد میگفتم: جای خوبی است تو برو و ادامه بده. او هر بار ازم میخواست که من هم بروم اما من میگفتم که من خوب هستم و مشکلی ندارم ولی شما برو؛ تا اینکه یک روز به خودم آمدم و بعد از چهار سال حضور مسافرم در کنگره۶۰ و تجربه کردن جایگاههای متعددی از جمله راهنمای تازهواردین، مسئولیت Ot و مرزبانی را تجربه کرده بود من شاهد هر روز حال خوشش بودم و آنجا بود که دوست داشتم حال من هم خوب بشود؛ این بار گام برداشتم و برای حال خودم وارد کنگره شدم. از روزی که پا در این مکان گذاشتم تازه بیدار شدم و حسها در من بیدار گردید و دریافت میکردم. از اینکه نزدیک به چهار سال در کنگره هستم حالم بسیار خوب است و روز به روز بهتر میشود. این حال خوب را آرزو میکنم برای تمام همسفرانی که مسافرشان به کنگره۶۰ آمدهاند و همسفران آنها در تردید هستند که آیا بروم یا نروم، کنگره برای من است یا فقط برای مسافرم.
نویسنده: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر افسانه (لژیون ششم)
ویراستار و ارسال: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر بهاره (لژیون دوازدهم)
همسفران نمایندگی ایمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
174