جلسه سوم از دوره نهم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره۶۰، در نمایندگی شهباز، با استادی مسافر راهنما مهدی، نگهبانی مسافر مهدی و دبیری مسافر مصطفی با دستور جلسه(در استحکام پایه های مالی و علمی کنگره،من چه کردهام) در روز سه شنبه تاریخ ۱۴۰۴/۰۲/۲۳ ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مهدی هستم یک مسافر.
من سپاسگزار خداوند متعال هستم که توفیق داد دوباره خدمت دوستان برسم. همچنین از استاد بزرگ راهنمای خودم، آقای ابراهیمی، تشکر میکنم که امر کردند تا در جلسه اول به عنوان استاد حضور داشته باشم. ماجرا اینگونه نبود که من به سادگی بیایم؛ من تماس گرفتم تا یک نفر را شکار کنم و حقیقت این است که خودمان در تله افتادیم. البته این تلهها از آن نوع تلههای کنگره۶۰، است که میگویند و میروند. اینجا واقعاً جایگاههای شیرین و لذتبخشی وجود دارد و بدون هیچ تفکری، میآیم هر جا که باشد، هر چه که باشد، زیرا از این خدمات بهرهمند شدهام و حس کردهام که چه حال خوبی به من دادهاند.
در مورد استحکام پایههای مالی کنگره۶۰، به مهندس نگاه میکردم. ایشان بنیانگذار کنگره۶۰، هستند و همه سیدیهایی که ما مینویسیم، مال ایشان است. تمام آموزشهایی که ما میگیریم، از آن ایشان است. حتی رفتارهای ما نیز به نوعی بستگی به ایشان دارد. آقای مهندس معلم اصلی ما در کنگره۶۰، هستند و من به کنگره بدهکارم. اگر کنگره نبود، من هم نبودم.
مسائل زیادی را مطرح کردم، اما مهمترین نکته این است که در رأس این سیستم کنگره مهندس دژاکام قرار دارد. هنوز هم میگوید که بدهکارم. من، مهدی، پنج سال از رهاییام گذشته و تفاوتها در زندگیام در این چهار یا پنج سال بسیار زیاد است و نمیتوانم همه آنها را بنویسم.
یک روز به روانپزشک مراجعه کردم و بحثهای زیادی در خانه و خانواده و با همسفر داشتم. او هم گفت که وقت مشاوره گرفته و بیایید با هم مشاوره کنیم. رفتیم و آرام نشسته بودیم. روانکاو گفت که تنها راهی که بهت توصیه میکنم این است که بروی خانه و یک برگه آچار تهیه کنی. باید دو قسمت داشته باشد؛ در یک قسمت چیزهایی را بنویسی که حالت را بد میکند و در قسمت دیگر چیزهایی را بنویسی که حالت را خوب میکند.
من این کار را انجام دادم و دو صفحه چیزهایی که دوست داشتم باید مینوشتم. اما نمیتوانستم بنویسم که مواد، سیگار و مشروبات الکلی که با دوستانم مینوشیدم، اما آن دو صفحه آچاری که حالم را بد میکرد، حالا تمامش برگشته است. یعنی اگر دوستی زنگ میزد، حالام بد میشد، اما حالا دوست داریم در جمع حضور پیدا کنیم و به ما میگویند که بیایید پارک.
این تغییرات در من به چه واسطهای به وجود آمده است؟ به واسطه کنگره ۶۰. در راهی که داشتیم میآمدیم، آقای علی با من از اراک تا اینجا صحبت میکرد. او میگفت که من یک آب میخواستم مصرف کنم و وقتی میخوردم، دهنم خشک میشد. اما حالا وقتی آب میخورم، انگار که یک چیز دیگری دارم میخورم. مزه آب را به من برگردانده است.
در خواب شب، استاد ما آقای مسعود در جریان هستند. بارها و بارها گفتهام که چیزی که میترسیدم بخوابم، موجودات عجیب و غریب بودند که میآمدند و من از ترس نمیخوابیدم. اما الان ساعت ده و نیم خوابم میآید و خواب میبینم. اینها تنها کوچکترین چیزهایی هستند که کنگره به من داده است.
اگر بخواهم دو صفحه عاشق را بنویسم، باید خیلی بیشتر بنویسم. شاید یک کتاب باید بنویسم که بگویم من این بودم و حالا اینگونه شدم. اما امان از فراموشی که آدمها یادشان میرود. ما بعضی وقتها یادمان میرود که کجا بودیم و چه نقطهای قرار داشتیم. آقای مهدی، مسافر، یادت بنداز که یک روز خوش نداشتی و در دعوا و اعصابخرابی بودی. وضعیت مالیات صفر بود و هر چه کار میکردی، هیچ چیزی نداشتی.
الان بیایید دقت کنیم ببینیم چه روشی را این استاد بزرگ به ما نشان داده است. تمام ضد ارزشها تبدیل به ارزش شدهاند. این تبدیل شدن یعنی از صفر آمدهایم بالا و به بالای صفر رسیدهایم. همه چیزها یعنی شصت درجه منفی به شصت درجه مثبت رسیده است.
خداوند انشاءالله کمک کند که به آن نقاط خوب برسیم. حالا یک چای میخواهیم تا حالمان خوب شود. صبح یکی از اینها را که حالا نمیدانم بگوید، چیزی در چای ریخته بود. من امروز حالم خوب است و این نتیجه تفکرات خوب و آموزشهای خوب است.
من سعی کردهام هر جا خدمتی بوده، انجام دهم و کوتاهی نکنم. در پایههای مالی هم یک خاطره کوچک بگویم و صحبتهایم را تمام کنم. برادر بزرگ ما شیش ماه قبل از ما به کنگره آمده بود. روزی که گلریزان شده بود، من هنوز بیرون کنگره بودم. او زنگ زد و گفت که اینجا مراسمی به نام گلریزان داریم
گفتم چه کار کنم؟ گفت: "تو جای من بودی، چقدر میدادی شش ماه بعد خودم وارد این سیستم شدم. روزی که گلریزان شد، یاد آن موقع افتادم و گفتم: "آقا، اینجا هر چقدر پول بدهم کم است.هیچ دکتری نمیتواند حال مرا خوب کند." هیچ روانشناسی نتوانست حال من را خوب کند.
یک جایی رفتم دکتر، میگفت عیب ندارد، غصه نخور." ترک کرده بودم و افسردگی شدیدی داشتم. گفت: "برو فکر کن به حال آن بدبختهایی که الان در تخت بیمارستانها خوابیدهاند." ما به آنها فکر میکردیم و بدتر میشدیم.

هیچ شخصی نتوانست به داد من برسد به جز این آموزشها و این سیدیها و تلاش خودمان. انشاءالله که در استحکام پایههای مالی کنگره هر آنچه که توان دارم بگذارم. چند وقت پیش خیلی خوشحال شدم و برای خودم، مهندس میگوید خودتان را تشویق کنید.
من برای اولین بار رفتم انگشتر بگیرم و ثبتنام کردم. بسیار شیرین بود و بدونیم که واقعاً وعده خدا حق است. هر آنچه که قدم برداری، هزاران برابرش به خودمان برمیگردد.
از اینکه به صحبتهای من گوش کردید ممنون و متشکرم.
تایپ:لژیون یکم
تهیه و تنظیم:کاربر سایت مسافر محسن
مسافران نمایندگی شهباز
- تعداد بازدید از این مطلب :
144