English Version
This Site Is Available In English

آنچه کنگره به من داده شبیه دریا است

آنچه کنگره به من داده شبیه دریا است

همه ما انسان‌ها در مسیر زندگی به دنبال آرامش و شادی هستیم و برای رسیدن به آن هر کاری به ذهنمان برسد انجام می‌دهیم، این حرف را ازاینجا شروع می‌کنم چون تا قبل از ورود به کنگره ۶۰ نه‌تنها معنای شادی را نمی‌دانستم بلکه حس می‌کردم این واژه برای من خیلی غریبه است، وقتی به گذشته فکر می‌کنم می‌بینم جز دوران کودکی هیچ‌وقت از ته دل نخندیده بودم، همیشه حسرت شادی به دلم مانده بود، حسرت یک دوست واقعی که با او احساس امنیت کنم یا یک هم‌خانه آرام به نام همسر، این کمبودها که در ظاهر نداشتن‌هایی بودند در حقیقت نیروهای خفته درونم بودند؛ می‌خواهم بگویم قبل از کنگره چیزی نداشتم ولی پس از ورودم به این مکان اتفاقات بزرگی افتاد که می‌خواهم آن‌ها را با شما قسمت کنم.

روزی که به همسرم پاسخ بله دادم درون او دنبال خوشبختی می‌گشتم، افسوس که نادانی و جهل مثل چاهی تاریک مرا در خود فرو برده بود، هرچه بیشتر تلاش می‌کردم بیشتر فرومی‌رفتم، شب‌هایی بود که خواب به چشمم نمی‌آمد و در حسرت عشقی می‌سوختم که او با خواب‌های بی‌پایانش از آن بی‌خبر بود و من هنوز به دنبال راهی برای نجات می‌گشتم. نام کنگره برایم ناشناخته بود، هیچ ذهنیتی نداشتم و فکر می‌کردم مثل جاهای دیگر است و چند وقتی می‌گذرد و باز همه‌چیز به تلخی گذشته برمی‌گردد، اما سفر اول و رهایی همسرم ترس‌هایم را فروریخت و کم‌کم جرقه‌ای از امید در دلم روشن شد، با جلساتی آشنا شدم که قبل از جلسه اصلی برگزار می‌شد و ته دلم آرزو داشتم روزی در لژیون سردار بنشینم، همه می‌گفتند اینجا هر کمکی برگشت دارد و هرچه ببخشی چند برابر دریافت می‌کنی ولی باور نمی‌کردم، چطور ممکن است که وقتی کسی چیزی ندارد بتواند ببخشد آن‌هم بدون اینکه انتظار برگشت داشته باشد.

بعد از سفر دوم وارد لژیون سردار شدم و از همان روز دیدم که چگونه حسرت‌هایم یکی‌یکی محو شد و آرزوهایم به واقعیت تبدیل شدند، هر بار که کارت می‌کشیدم نه‌تنها حس بدی نداشتم بلکه حال خوشی وجودم را پر می‌کرد و انگار خداوند پاسخم را با آرامش می‌داد، در اینجا یاد گرفتم که در هر گوشه‌اش توشه‌ای سبز هست که اگر آگاهانه جمع کنی، در پایان این زندگی با کوله‌باری از دانایی دنیا را ترک می‌کنی، همه‌چیز بستگی به خودت دارد و انتخاب‌هایی که در طول مسیر می‌کنی. گاهی با خودم خلوت و فکر می‌کنم آیا این‌همه لطف و موهبت را می‌توان با چند کمک مالی یا خدمت ساده جبران کرد، آیا حضور در لژیون سردار کافی‌ است؟ برای تشکر ازآنچه کنگره به من داده، این سؤال‌ها در ذهنم می‌پیچد و من گمان می‌کنم با چند تومان و چند خدمت جبران کرده‌ام اما آنچه کنگره به من داده شبیه دریاست و کاری که من کرده‌ام قطره‌ای کوچک است، هیچ‌چیز جای شادی واقعی را نمی‌گیرد و هیچ‌کس جز کنگره نتوانست این آرامش را به من برگرداند، مثل کسی که گمشده‌ای داشته باشد و عزیزی آن را به او بازگرداند.

حالا نوبت من است که جواب این هدیه را بدهم، کنگره برای من مکان مقدسی‌ است، جایی امن و آرام، اگر قرار باشد خدمتی انجام دهم اول به خودم خدمت کرده‌ام و اگر این مکان مقدس بپذیرد با تمام وجودم بی‌قیدوشرط ادامه می‌دهم، همه تلاشم این است که لحظه‌ای غفلت نکنم، می‌دانم کنگره به کمک هیچ‌کس نیاز ندارد و خودش راهش را پیدا می‌کند، اما خوشحالم که هنوز این فرصت را دارم تا من هم سهمی از این عشق بی‌پایان داشته باشم.

نگارش: همسفر فاطمه (م ر) رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون هفتم)
ویرایش: رابط خبری همسفر سارا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون هفتم)
ارسال: همسفر مژگان دبیر دوم سایت همسفران
همسفران نمایندگی خلیج‌فارس بوشهر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .