جلسه هشتم از دوره اول جلسات لژیون سردار همسفران کنگره۶۰ نمایندگی محمدی پور با استادی پهلوان همسفر شادی، نگهبانی همسفر افتخار و دبیری همسفر اعظم با دستور جلسه«جهانبینی۱و۲»روز پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۳۰ آغاز به کار کرد.

سخنان استاد:
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
خدای متعال را هزاران بار سپاس میگویم و شاکر خالق هستی، جناب آقای مهندس دژاکام و خانواده محترم ایشان هستم که این سعادت نصیبم شد تا در یکی از زیباترین حلقههای زمینی، یعنی لژیون سردار، حضور داشته باشم؛ جایی که بهنوعی میتوان گفت تکهای از بهشت را تجربه میکنیم. از گروه مرزبانی، ایجنت و نگهبان لژیون سردار سپاسگزارم که این فرصت را برای بنده فراهم کردند. بیاییم همراه با هم به سوی این لژیون بسیار زیبا و جذاب کنگره ۶۰ حرکت کنیم.
در کنگره ۶۰، لژیونهای مختلفی وجود دارند؛ لژیون DST، لژیون تغذیه و سلامت، لژیون ویلیام وایت و البته لژیون نورانی و زیبای سردار که دستور جلسه آن «جهانبینی ۱ و ۲» است. این جهانبینیِ کاربردی با تدریس استاد امین و از طریق جزوه ۴۰ صفحهای ایشان ارائه میشود؛ جزوهای که واقعاً تحولی عظیم در هستی ایجاد میکند و با مفاهیم ژرف خود، لحظهبهلحظه دانش، آگاهی و بینش ما را ارتقا میبخشد.
استاد امین در ابتدای تعریف خود میفرمایند: آنچه ما نسبت به جهان درون و بیرون برداشت، ادراک، دریافت و احساس میکنیم، جهانبینی ما را میسازد. این جهانبینی میتواند درونی یا بیرونی باشد.
اکنون دقیقتر بنگریم؛ خودِ جهانبینی لژیون سردار به چه معناست؟ با حضور در این لژیون، چه اتفاقی در درون من رخ میدهد؟ چگونه جهان بیرون خود را از نگاه لژیون سردار مشاهده میکنم؟ من چه تعریفی از لژیون سردار دارم؟ چه تعریفی برای جناب آقای مهندس دارم؟
هنگامی که تأمل میکنم، درمییابم که ایشان یک دانشمند، محقق و فیلسوف هستند که تمام تلاششان کمک به دردمندان است. سعی دارند علوم ناشناخته را کشف کنند تا از درد و رنج انسانها بکاهند. ایشان تمامی این مسیر را بهتنهایی پیمودهاند و دل به تاریکی زدهاند. مهندس دژاکام، شیر جلودار، علمدار این مسیر، استاد و مراد ما هستند.
پس من باید مهندس دژاکام را بهدرستی بشناسم و بدانم اصلاً کنگره ۶۰ چیست. وقتی دقیق میشوم، درمییابم که کنگره آغازی داشته که پایان آن مشخص نیست و این آموزهها را ما از اساتید کنگره فرا میگیریم.
اکنون باید به نقش خود بیندیشم؛ نقش منِ همسفر در لژیون سردار چیست؟ آیا این لژیون صرفاً محلی برای گفتگو درباره مسائل مالی است؟ کنگره حدود بیست سال پیش تأسیس شد و در سالهای اخیر فرمان تشکیل لژیون سردار از سوی جناب مهندس صادر گردید. امروز افتخار حضور در این لژیون نصیب من شده است.
حال بیاییم لحظهای مکث کنیم: جهانبینی لژیون سردار یعنی چه؟
در مسیر دانایی، موانعی وجود دارند. در جهانبینی قوانینی مطرح میشود؛ قوانینی که در بازی زندگی لازمالاجرا هستند. جناب مهندس میفرمایند: زمانی که چاق میشویم، علت آن ترس بدن از آینده و ذخیرهسازی برای روز مباداست. وقتی صحبت از اعتیاد به میان میآید، مسافر از درون میترسد که ناتوان شود؛ امتحان دارد، دانشجوست، برای تمرکز بیشتر شیشه مصرف میکند زیرا گمان میکند تمرکزش افزایش مییابد. تمامی این رفتارها ریشه در ترس، ناامیدی و نداشتن باور به خود دارند. نیروی درونی ما تحت فرمان نیست و پیوسته با خود درگیر هستیم؛ ذهن میگوید: «مقداری مواد مصرف کنم تا سرحال شوم و انرژی بگیرم.»
تمام این موارد ناشی از نبود جهانبینی صحیح است. نمونهای دیگر: کودکان بازی میکنند و میدوند، اما مادر طاقت نمیآورد، کودک را نزد روانشناس میبرد و میگوید بیشفعال است. سپس داروهایی همچون ریتالین تجویز میشود که از خانواده شیشه محسوب میشوند.
بیاییم دقیقتر بنگریم؛ همه اینها از نبود جهانبینی درست سرچشمه میگیرد.
هنگامی که بحث بخشش پیش میآید، بارها در ذهن منِ همسفر، مجموعهای از نیروهای منفی صف میکشند. نخستین نیرویی که حتی اجازه نمیدهد به بخشش فکر کنم، ترس است. همان مثلث جهالتی که استاد امین معرفی کردهاند: ترس، منیت، ناامیدی.
میخواهم به بخشش مالی فکر کنم اما ذهنم پر از پرسش میشود: از کجا پول بیاورم؟ نکند آیندهام به خطر بیفتد؟ ممکن است مشکلی پیش آید، شاید دنداندرد بگیرم، خودرویم خراب شود؛ پیوسته این افکار ذهنم را اشغال میکنند. این ترس ذهنم را درگیر میکند و اجازه نمیدهد حس کنم که همه چیز برای من کامل است. حتی مجالی برای اندیشیدن به خودم نمیگذارد.
این موانع موجب میشوند که یکی از لذتبخشترین تجربههای زندگی را از دست بدهم. اگر قرار است در اوج انسانیت باشم و رسالت انسانی خود را انجام دهم، مگر نه آنکه خداوند در کلامالله میفرماید: «هیچ نیکی را از تو نمیپذیرم مگر آنکه از آنچه بدان دلبستگی شدید داری، از آنچه در نظرت ارزشمند است، بگذری؟» هر فردی در زندگی، نقطهضعفی یا پاشنه آشیل دارد؛ برای یکی پول، برای دیگری زمان. این امور برای من خطوط قرمز هستند. حال اگر باشد، میآیم؛ مشکلی نیست. حمایت مالی میکنم. تصمیم داشتم در بیرون کمک کنم، حالا میآیم و همینجا کمک میکنم.
اکنون درباره خودم سخن میگویم. شاید شادیِ من یا توان امروزم کافی نباشد، اما با خود میگویم: «این بخش را به لژیون سردار اختصاص میدهم.» برای آن برنامهریزی میکنم. شاید خانواده دیگری نیز نیازمند باشند. اما درون خود را بهتر از هر کس میشناسم؛ هیچکس جز خودم نمیداند که آیا واقعاً در حال سفسطه هستم یا حقیقت درونم را بیان میکنم. آیا واقعاً توانم همینقدر است؟ یا پشت پردههایی پنهان میشوم و بهانههایی میتراشم تا کاری را که اهمیت بسیاری دارد، انجام ندهم؟
کنگره قرار است این آموزش را به من بدهد: اگر فرمان صادر شد، حضور یابم و در لژیون سردار شرکت کنم. لژیون سردار از ما پول طلب نمیکند. آنچه من از آغاز حضور در لژیون سردار آموختم، این است که چه من شادی داشته باشم، چه نداشته باشم، این دایرهی رقصان آسمانی در حرکت است و شعاع آن افزایش مییابد. اگر آقای مهندس فرمودند: «باور نمیکنید، یک روز نباشید و ببینید چرخ کنگره نمیچرخد؟» من اگر نباشم، هزاران نفر دیگر آمادهی خدمت و با اشتیاق در صف هستند.
من علاقه دارم بیایم و این تجربه را کسب کنم. دوست دارم درون خود را کشف کنم. گویی میبینم که من نیازمند حضور در این مکان هستم. بیشک یک جهانبینی خاص در کار است که مرا فراخوانده است.
آیا اگر بیایم و در این حلقه بنشینم، دیگر مشکلی در زندگی نخواهم داشت؟ گاهی اشتباه میکنم. البته، کلامالله هرگز دروغ نمیگوید. اما برداشت من از آن نباید این باشد که مثلاً «پنج میلیون تومان دادم و حالا سیصد و پنجاه میلیون تومان بازمیگردد». خیر، این دیدگاه نادرست است. معنای دریافت هفتاد برابر چیست؟ یعنی یک بذر میکاری و از همان بذر، هفتاد نوع محصول مختلف بازمیگردد. گویا راهی برای بیمه کردن زندگیات گشوده میشود. وقتی از مبلغ شش میلیون تومان عبور میکنم و وارد لژیون سردار میشوم، دیگر رنگ شش میلیون تومان را در زندگی نمیبینم، چرا که آموختهام چگونه جمعوجور کنم، چگونه پسانداز نمایم. گویا قرار است بهآرامی علم اقتصاد را بیاموزم؛ با دقت، با حواس جمع و با آگاهی از آنکه چه زمانی، چه رخدادی در پیش است.
آن عزیزی که برای بار اول آمده، از این مرحله عبور کرده و این تجربه را برای همیشه با خود خواهد داشت. در سیدیهای ارزشمند آقای مهندس، بارها و بارها تأکید شده است: مراقب باشید. در سیدی «نوکران شما» آمده است: «بخشی از مال شما متعلق به شما نیست.» حال که صحبت از خمس و زکات میشود و میخوانیم «یُقیمونَ الصَّلاةَ و مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقون»، باور کنید الهاماتی در وجود انسان شکل میگیرد.
آقای مهندس بارها فرمودهاند: فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا. اینکه ما مینشینیم و از کلام الهی، عشق و محبت سخن میگوییم، اینها الهامات آسمانی هستند. یعنی درون من، محبت کاشته میشود. وقتی بهطور مداوم در تمرین و تکرار هستم، قلبم گشادهتر میشود و رفتارم با انسانهای بیرون متفاوتتر میشود.
در ابتدای سخنانم گفتم:
«ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما»
برای افراد بیرون از این فضا، چنین حال و هوایی عجیب به نظر میرسد؛ به شما پولی داده نمیشود، اما حتی یک دقیقه تأخیر نمیکنید؟ مگر چه خبر است؟ کارت میزنید؟ عجیبترین اتفاق برای خودم رخ داد. روزی یکی از رهجویان عزیز را برای دریافت اجازهی پهلوانی نزد آقای مهندس بردم. آنقدر از او سؤال پرسیده شد که اشک میریخت و میگفت: «آقای مهندس، به خدا...» آقای مهندس فرمودند: «شغلت چیست؟» گفت: «کارمندم.» پرسیدند: «مگر کارمند چقدر درآمد دارد؟ پانصد میلیون تومان را از کجا میخواهی تأمین کنی؟» گفت: «نه، باور کنید دارم. ملک دارم، این دارم، آن دارم.» پیوسته توضیح میداد و اصرار میکرد.
چه اتفاقی میافتد؟ مثلاً من، شادی، چه چیزی دریافت کردم؟ چه تغییری درونم رخ داد؟ یک سال پهلوانی، یک سال بینشانی… انگار این مسیر هرگز پایان نمییابد. اولویتهای زندگیام تغییر کردهاند. آن لباس، آن مانتویی که میخریدم، آن ترشح دوپامین و سروتونین، آن هیجانی که از داشتن چیزهای جدید حاصل میشد، شاید دیگر چندان برایم لذتبخش نباشد.
آقای مهندس میفرمایند: فردی را میبینی که در چهارراه ایستاده، لقمهای یا مالی داری، به او بده. فروشنده جورابی که اصرار میکند، در حالی که در خانه چندین جوراب داری؛ چه ایرادی دارد؟ خود من این را تجربه کردهام. گاه نیازی نداشتم اما آقای مهندس فرمودند: برو، بگذار واکس بزنند. بگذار آن حلقه عشق و محبت در جهان هستی جاری شود.
این روزها، گویی تمام دنیا شده آن ماشین شاسیبلند؛ متراژ خانه باید بیشتر باشد، باغ اینجا، ویلا آنجا، حالا هم ترکیه یک ویلا داری... اصلاً پایانی ندارد. یعنی اگر متصل شوم، مدام میخواهد شعاع بیشتری اضافه کند. اما لحظه رفتن که میرسد، «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون»؛ یعنی هیچچیز نداری و دست خالی میروی. شاید هیچیک از آن چیزهایی که در حیات به آنها نیاز داشتی، در آن بخش همراهت نباشد.
مدام توصیه میکنند که برویم و تحصیل کنیم؛ حتی اگر دکترایت را بگیری و همان شب تمام کنی، آن علم با تو خواهد ماند. وقتی مهندس اینچنین توصیههای زیبایی به ما میکند و در وادی دوم کلامالله به آیات قرآن اشاره میشود: «آیا پنداشتی که تو را بیهوده آفریدیم؟» و «آیا گمان بردی که به سوی ما بازنمیگردی؟»
کمی جلوتر که میآیم، سخن از عشق میشود؛ وادی چهاردهم، عشق و محبت. چهارده قانون را مطرح کرده که هر یک از آنها، مستند به آیات قرآن است. من، بهجای آنکه در ماه رمضان فقط قرآن را از اول تا آخر تند و سریع ختم کنم، همیشه باور قلبیام از کودکی این بوده که این آرامش فوقالعاده و این یادآوری نقش انسان، اهمیت بیشتری دارد. گویا به من تذکر میدهد که حواست باشد؛ انسان برای خوشی صرف آفریده نشده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ»؛ ما تو را در سختی آفریدیم. قرار نیست به این جهان بیایی و تنها خوش بگذرانی. قرار است بیایی و باعث خوشحالی دیگران شوی؛ آنگاه خوشی بر تو حادث میشود.
استاد امین میفرماید: کسی جهانبینی درست را آموخته که در شادی دیگران شاد باشد و در غم دیگران غمگین. جهانبینی یعنی بیاموزم بر نیروهای منفی درونم غلبه کنم؛ بتوانم از حرص و طمع بگذرم و حواسم باشد که جهانبینی به من میآموزد: «حس تو در کاری که انجام میدهی، چیست؟» چون وقتی حس را ضربدر حرکت میکنی، استاد امین میگوید آن میشود انرژیای که میتوانی دریافت کنی. اگر من کارت کشیدم برای سرداری و حال دلم خوش نشد، جایی از کار میلنگد. اگر با عصبانیت، اخم و هزار بد و بیراه به مسافرم در خانه بگویم: «اگر تو مواد نمیزدی، من لازم نبود برای گلریزان فکر کنم چکار کنم. ببین چه بلایی سر ما آوردی»، حالا هرچند همه بچهها پا میشوند برای روز گلریزان، من درونم مدام میجنگد. دقیقاً همین است که میگوید: «وَ مَا أَنفَقْتُم مِّن شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ»؛ هر چه ببخشی، همان به تو بازمیگردد. اگر من با عصبانیت کارت بکشم، شکی نیست که این کار باعث غصه و غم میشود. من غم و غصهام را انتقال دادم؛ چون با عشق این کار را نکردم. اگر میگوید یک خوشه، یک دانهاش هفتاد برابر میشود، یعنی همان حس هفتاد برابر میشود. بحث، بحث پول نیست؛ بحث آن استخر انرژی است که کنگره به من میدهد؛ استخری پر از انرژی.
وقتی به لژیون میآیم، منقلب و متحول میشوم و همهچیز خوب است: محبت، عشق، ظروف تهی... اگر هستی، باش؛ «ثبت است بر جریده آدم دوام». همیشه نگاه میکنم به این موضوع: چرا وقتی به خانه میروم، روز دوم یا سوم، «پنچر» میشوم؟ هنوز دو روز نگذشته! سر لژیون شادابم، اما ناگهان خالی میشوم. اینجا از استاد امین عزیز وام میگیرم: دقیقاً استخر انرژی کنگره ۶۰ است. تو ظرفت را میآوری، مشک (مشک آب) را میآوری و به اندازه ظرفیتت آن را پر میکنی و راه میافتی. حالا که راه افتادی و رفتی، سوراخهای آن مشک هستند: قضاوت، غیبت... (میگوییم که غیبت نکردیم! فقط با مادرم داشتیم درباره فلانی صحبت میکردیم...)
به خدا این غیبت است. چیزی که از آقای مهندس یاد گرفتم این است: حتی اگر در ظاهر رهجویم را بغل میکنم، اما در درونم میگویم: «دارد سیگار میکشد!» ببین، قضاوت کردم. غیبتکردن حتی با نیت خوب هم هست؛ ما راهنما هستیم و قرار است راهنمایی کنیم، اما قضاوت میکنیم.
اگر فقط اندکی به خودم رجوع کنم.
استاد امین میفرماید: آن سوراخها را بشناسید. آن مشک را پرآب میکند و این همه انرژی را وارد میکنی.
گاه انسان ناگهان دچار تهیشدگی میشود؛ گویی همه چیز از دست میرود، زیرا مشکلات و دشواریها چنان فراواناند که اجازه نمیدهند آرامش و انرژی در وجود انسان باقی بماند. البته این حالات، مقطعی و گذرا هستند، اما بهترین راه ترمیم آن را «بخشش» دانستهاند.
استاد امین، استاد بزرگ جهانبینی، تمام شبانهروز خود را وقف خدمت در کنگره ۶۰ کرده است. بُعد علمی ایشان بینظیر است؛ هم دانش را داراست و هم خدمت را انجام میدهد. اما زمانی که در مسیر پهلوانی قرار گرفتند، فرمودند: من بُعد مالی را به شکل کامل نداشتم؛ یعنی توانایی مالی را به طور کامل به کار نگرفتم و برای تکامل خود به آن نیاز داشتم. بنابراین جهانبینیای که در حلقه عشق لژیون سردار آموخته میشود، این معنا را به من منتقل میکند: من به این جهان آمدهام تا از طریق بخشش مالی، گذشتن از بسیاری امور را بیاموزم. گذشتن از مادیات آغاز مسیر گذشت از بسیاری از امور دیگر است. گویی همان فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ، یعنی عبور از گردنه دشوار، همان مادیات است. هنگامی که بتوانم از آن عبور کنم، دیگر گذشتن از مسائل دیگر برایم آسانتر خواهد شد.
برای نمونه، زمانی که خواهرم تماس گرفت و گفت بهشدت نیاز مالی دارند و مشکلات فراوان است، وقتی توانستم آن پول را پرداخت کنم، انجام بسیاری از کارهای دیگر نیز برایم امکانپذیر شد. محبت و عشق بیشتری توانستم ابراز کنم؛ زیرا موضوع تنها سخن گفتن نیست. ما در کنگره میآموزیم که کلام به تنهایی کافی نیست، بلکه عمل انسان، سخن او را تأیید میکند.
اگر من، شادی، مدام سخنان زیبا بگویم و با واژگان بازی کنم و در کلام توانا باشم، البته ارزشمند است؛ زیرا واژهها میتوانند سلاح حق باشند. بیان و سخن ما سلاح حق است. بسیار مهم است که در کنگره به این سلاح مجهز باشیم. اما آنجا که گفته میشود: من آب میآورم، تو آنقدر بنوش تا سیراب شوی؛ تو بر بام من، مسلح بیا، مقصود آن است که با جهانبینی کنگره، مجهز به عشق، بخشش و محبت شویم.
مهندس دژاکام، استاد امین و خانواده محترمشان تنها میخواهند یک نکته مهم را به من آموزش دهند. خانم آنی بزرگوار، با وجود بیماریهای فراوانی که طی سه سال اخیر داشتند، با این حال در هفته دیدهبان حضور یافتند و سخن گفتند. همچنین خانم کماندار عزیز که اکنون دیدهبان همسفران هستند، در نهایت تواضع فرمودند: یک دست صدا ندارد. اما در حقیقت یک دست صدا دارد؛ مهم این است که چه کسی آن دست را مینوازد. اگر مهندس دژاکام آن دست را به حرکت آورد، صدای بلندی خواهد داشت و شعاع گستردهای خواهد یافت. اکنون شاهد آن هستیم که در بیشتر نقاط کشور نمایندگی کنگره وجود دارد.
خوشا به حال آنان که در آغاز یک نمایندگی را راهاندازی میکنند و خوشا به حال شما که امروز در نمایندگی محمدیپور حضور دارید. هر چه نقش خود را زیباتر، هنرمندانهتر و هوشمندانهتر ایفا کنید، تأثیر عمیقتری خواهید داشت. این را به خودم نیز میگویم: من، شادی، هر اندازه نقش خود را بهتر ایفا کنم، همان خواهد شد که رقصندگان آسمانی فرود میآیند و بر این شعاع میافزایند. حال دل انسانها نیز با جهانبینی کنگره قطعاً بهبود خواهد یافت.
.jpg)
تایپیست: همسفر لیلا و همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر عطیه(لژیوناول)
عکاس: همسفر الین رهجوی راهنما همسفر عطیه(لژیوناول)
ویرایش و ارسال: همسفرالین نگهبان سایت
همسفران نمایندگی محمدیپور قم
- تعداد بازدید از این مطلب :
220