زندگی آشفته من سروتهی نداشت، نه شب داشتم نه روز. با تمام بهمریختگی که در زندگیم وجود داشت باید مادرانه و عاشقانه کنار فرزندانم روزها را سپری میکردم اما شوق و امید درونم سرکوب شده بود. مصرف مسافرم انقدر مرا نگران و ناراحت کرده بود که واقعا درمانده شده بودم به هر دری میزدم جواب نمیگرفتم و روزبهروز ناامیدتر میشدم. حال و احوالم همانند پرندهایی بود که مدام خودش را به این در و آن در میزد تا نجات یابد اما نتیجه نداشت تا اینکه چند ماه پیش به پیشنهاد یکی از آشناهایمان به کنگره آمدیم. زمانیکه روی صندلی نشستم برایم همه چیز عجیب و متفاوت بود.
با اینکه متوجه مشارکتها نمیشدم اما حس و حال و انرژی خوبی دریافت میکردم و بدون گفتن کلامی یا ارتباطی، ناخوداگاه آرام میشدم. برایم عجیب بود منی که حوصله نشستن و گوش دادن نداشتم، چطور روی صندلی میخکوب شدم و واقعا دلم نمیخواست جلسه تمام شود. من جاهای زیادی برای ترک مسافرم رفته بودم و مراکز روانشناختی زیادی مراجعه کردم اما هیچ کدام حس خوب این مکان را برایم نداشت. از صمیم قلبم این مکان امن و الهی را دوست دارم.
بدون هیچ اجباری و با خواسته قلبی در جلسات و لژیون حاضر میشوم و از دیدن همه عزیزانی که برای بهتر شدن زندگیشان تلاش میکنند و بدنبال یادگیری و آموزش درست هستند لذت میبرم. از خداوند ممنونم که بمن و مسافرم اجازه داد به این مکان پاک وارد شویم. امیدوارم هر دوی ما سفر خوبی پیش رو داشته باشیم و از آقای مهندس عزیز هم سپاسگزارم که برای رهایی و حال خوب همه ما عاشقانه تلاش میکنند.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجو راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم)
ویرایش: همسفر سمیه رهجو راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم)
ویراستاری و ارسال: همسفر مهناز رهجو راهنما همسفر اعظم (لژیون هشتم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی دنا
- تعداد بازدید از این مطلب :
22