جلسه هشتم از دوره چهارم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی محمدیپور قم با استادی پهلوان مسافر بهروز، نگهبانی مسافر حامد و دبیری مسافر محمود با دستور جلسه «جهانبینی ۱ و ۲» پنجشنبه 18اردیبهشتماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
سخنان استاد:
خدا را شاکرم که یک روز دیگر در کنگره ۶۰ حضور دارم و در خدمت شما دوستان هستم. میخواهم از مسئلهای صحبت کنم که در قلب، ذهن و زندگیام جریان دارد؛ چون اگر چنین نباشد، کلامهایم دلنشین نخواهند بود.
کنگره ۶۰ سرزمین اجابت است؛ تا حدی که حتی در ذهن نمیگنجد. مثل همین اعتیاد که هیچوقت باور نمیکردیم درمانی برایش باشد، اما با جهانبینی کاربردی و دانایی مؤثر، به درمان رسیدیم. اگر بین دانایی و نادانی تفاوتی نبود، دانایی دیگر ارزشی نداشت. من میدانم سیگار بد است، میدانم نیمی از انرژی شربت OT را هدر میدهد، میدانم دروغ گفتن بد است، اما گاهی باز هم دروغ میگویم. اگر مسئلهای مرا درگیر کند، چه قهر باشد و چه آشتی، در سرزمین اجابت، قطعاً از پسش برمیآیم.
کنگره ۶۰ مکانی علمی و معنویست و من در این مکان یک صندلی دارم. محصلی هستم که از مدرسانی معتبر آموزش میبیند: جناب مهندس، استاد امین و راهنماهایی که خود مصرفکننده بودهاند، درمان شدهاند، همچون داوطلبان کنکور تلاش کردهاند، آزمون دادهاند، پذیرفته شدهاند و اکنون به من آموزش میدهند.
خدایی که مرا وارد شعبه محمدیپور کرد، مراقب من است. میشود رؤیا را آرزو کرد، آرزو را خواسته کرد و کاری کرد که خواسته، خود بهخود مقابلت زانو بزند. اما اینکه دیگران بدانند در درون من چه میگذرد، خیر؛ این فقط به خودم مربوط است. آیا میتوانم خوشبختی را تصور کنم؟ از روز اول سفرم، رهایی دیگران را میتوانم ببینم؟ بعضیها حتی از روز رهاییشان میترسند.
سه ماه است که با همسفرم به کنگره میآیم. آیا خوشبختیمان را دیدهام؟ بعضیها توانایی فکر کردن به خوشبختی را هم ندارند. حتی تصور خوشبختی نیز توانایی میخواهد. و اینجاست که جهانبینی کنگره، برای زندگیکردن است.
اگر سفرهام خوش نباشد یا دلخوشی نداشته باشم، حس و حال خوبی هم نخواهم داشت. سفر با زمان مهم نیست؛ گاهی مجبور به حرکت هستیم. اما سفر در زمان زیباست، وقتی صاحب زمان میشویم، منجی میشویم، به دیگران برای حل مشکلاتشان کمک میکنیم — چگونه؟ با جهانبینی. هرچقدر دربارهاش صحبت کنیم، باز هم کم است. حتی در لژیون سردار هم از آن سخن گفته میشود.
من راهنمایی دارم که برای آموزش به من سوگند خورده است. من نیز صندلیای دارم تا از این آموزشها بهره ببرم. یقین دارم که کلید قفلهایم را در همینجا پیدا میکنم. جهانبینی، حال خوش زیادی را نصیبم کرده است.
محصل مکتب عشق بودن هم آسان است و هم دشوار. عشق، در وادی چهاردهم میگوید: "آنچه باور است، محبت است." محتوایش این است که "دستهایی که کمک میکنند، مقدسترند از دستهایی که دعا میکنند." و باز هم میگوید: "خوشا به حال آنانکه در پی بازپسگرفتن نیستند."
مهمترین قانون زندگی، قانون عشقبازی است. اگر قوانین بازی زندگی را رعایت نکنم، صاحب بهترینهای دنیا نخواهم شد. حال دلم بد خواهد بود، به آرزوهایم نمیرسم و خواهم گفت: «باز هم این مال من نیست؟» شاید اگر این قوانین را اجرا کنم، بتوانم سایر فرامین را هم راحتتر اجرا کنم تا در بازی زندگی، کمتر خطا کنم.
میدانم تهمت زدن بد است، اما باز هم تهمت میزنم. میدانم دروغ بد است، اما باز هم دروغ میگویم. وقتی حال دلم خوش نیست، شاید هنوز عشقِ بلاعوض را تجربه نکردهام. یا شاید عشق را فقط در مفاهیم جنسی، نژادی یا خانوادگی خلاصه کردهام. شاید فکر میکنم فقط باید عاشق فرزندم باشم، یا فقط قوم و قبیلهام را دوست داشته باشم، یا فقط رهجوی خودم را.
اما اگر معنای واقعی عشق را ندانم، در بازی زندگی مدام زمین میخورم، قامت خم میشود، چهرهام پژمرده میشود و حال دلم خراب میماند. آنگاه تصور میکنم همهچیز برای دیگران است، نه برای من. همهچیز: پول، طلا، حال خوب... اما من در بهدر دنبال اینم که شب خوابم ببرد یا صبح با حال خوب بیدار شوم. آینده بچهام چه میشود؟
وقتی قوانین بازی زندگی را رعایت کنم، آنوقت این دغدغهها کمتر خواهد شد.

تهیه و تنظیم: گروه سایت مسافران محمدیپور قم
- تعداد بازدید از این مطلب :
136