انسان آفریده شد تا در هستی حرکت کند و جهان و جهانیان را دریابد و این امر در پرتو علم جهانبینی میسر است.
در کودکی تمام دنیای من خلاصه میشد در جعبه مدادرنگیهایم که با آنها تصورات کودکانهام را بر روی کاغذ سفید ترسیم میکردم. همه چیز واقعی بود از بازی سایهها در شب و احساس ترس تا هیولا و دیو و پری قصههای مادربزرگ. به هنگام شادی از تهدل خنده سر میدادم و در هنگام غم با تمام وجودم میگریستم. علاقه و محبت به اطرافیانم را بیدرنگ آشکار میساختم و بر زبان میآوردم. عروسک خالهبازیهایم را با تمام وجود در آغوشم فشردم و برایش مادری کردم.
کمکم استخوان ترکانده و بزرگ و بزرگتر شدم. دریچه نگاهم به زندگی، هستی، انسانها و حتی خودم تغییر یافتهبود. خندههای از ته دل، جای خود را به اضطراب، نگرانی و پریشانی دادهبود. احساسات در من تا مرز خفگی و نابودی پیش میرفت؛ همه چیز پوچ و میانتهی بود از مهر و محبت تا امنیت و آرامش. تمام دنیا همچون غول مرحله فینال، مهلک و بدترکیب شدهبود. اندیشههای خراب و بیهوده و به دنبال آن احساس گناه، مرا آزار میداد.
لحظاتی که دیو اهریمن جسم و روح مرا جولانگاه خویش میکرد و به من حس برتری و پیروزی القا میکرد، اندکی به ظاهر انرژی گرفته و شادمان میشدم اما کمی درنگ لازم بود تا همه چیز بر باد رود و این برتری پوچ تبدیل به یاس و پشیمانی گردد. همجهت و همسو با تاریکی ادامه میدادم تا شاید یک شگفتی بر من حادث شود.بلی! شگفتی به نام جهانبینی. با ورود به کنگره درهای جهانبینی کمکم گشوده میشود؛ شاید در ابتدا از روزنهای آغاز گردد؛ اما در نهایت مانند دریچهای پیش روی ما است. گویی جهان تغییر کردهاست؛ اما در واقع این نگرش من است که دچار تحول شدهاست.
آپارتمان کوچک و تاریک من تبدیل شدهاست به خانهای دنج و نقلی که همیشه چراغش روشن است. اکنون احساس ارزشمندی برای خود و برای تمام هستی در من موج میزند.خودم را باور دارم و درپی آن قدرت مطلقی که به من جان داد. تجلی نور خدا را به گونهای در وجودم حس میکنم که تحمل همه ناممکنها ممکن میشود. زندگیکردن و روبهروشدن با چالشهای آن آسان و شیرین میشود. عاشقانه در زمین گام مینهم و عابدانه سر تعظیم فرود میآورم تا در نهایت جان به جانان خود رسد.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجو راهنما همسفر محبوبه (لژیون چهارم)
ویراستاری و ارسال: همسفر راضیه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی عطار نیشابوری
- تعداد بازدید از این مطلب :
167