سلام دوستان مجتبی هستم یک مسافر،
سعی کردم گوشه ای از تاریکی و شرح حال خودم را در چند سطر به صورت یک دلنوشته بیان کنم.
خدا را شکر میکنم که کنگره 60 سر راه من قرار گرفت که از قعر تاریکی خارج شوم، ۱۳ سال از عمرم را با قرصهای اعصاب و قرص متادون گذراندم، دیگر از زندگیام خسته شده بودم، جز خواب، افسردگی و ناامیدی چیز جدیدی در زندگی نمیدیدم. حدود ۲ماه قبل از اینکه به کنگره بیایم بدون آگاهی مصرف خودم را از متادون به تریاک به صورت خوراکی تغییر دادم اما قرص اعصاب را هیچ کاری نمیتوانستم کنم، وقتی به کنگره آمدم و آموزش های جهانبینی را فرا گرفتم تازه فهمیدم چکار کردهام! چقدر به جسم خودم آسیب رساندهام، با این همه ناامیدی در سن جوانی را چیکار کنم؟! اصلا تعادلی روی فکر و تصمیمات خودم نداشتم، یادم هست روز اول به خودم گفتم باید با کوله بار خالی بروم؛ که خدا هم با قرار دادن راهنمای بسیار خوب که دلسوزانه و با تجربه بالا در طی مسیر کمکم کرد، وقتی مدتی گذشت و آموزش گرفتم متوجه شدم که چقدر نعمت در زندگی من وجود داشته ولی نمیدیدم! جهانبینی به من یاد داد که بتوانم ببینم، اگر خوبی بود ببینم و اگر بدی هم به خودم کردم ببینم و آن را اصلاح کنم، تمام سعی خودم را گذاشتم تا رها بشوم، با مشکلات زیادی مواجه شدم اما آموزش ها به من آموخت که به خودم قول بدهم تا نتیجه نگرفتم از مسیر کنگره خارج نشوم، هر سی دی که دانلود میکردم دقیقاً مناسب همان حس و حال آن لحظه ی من بود که باعث خوب شدن حالم میشد، تا الان که ۵ ماه از ورود من به کنگره ۶۰ میگذرد سعی کردهام که فرمانبردار باشم و حرف ها و وظایف راهنمای خوبم آقا رضا را گوش بدهم و انجام بدهم.
و در آخر از خدا میخواهم که همه مسافران کنگره 60 مسیر رهایی خود را طی کنند و در تمام مراحل زندگی موفق باشند.
نوشته و تایپ: مسافر مجتبی لژیون چهارم
تنظیم: مرزبان خبری مسافر مهدی
- تعداد بازدید از این مطلب :
66