English Version
This Site Is Available In English

گاهی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود

گاهی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود

«گاهی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود؛ گاهی نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود». آری نمی‌شود! مدتی است که نمی‌شود، هرچه می‌کنم جواب ندارد، صدا می‌زنم و التماس می‌کنم، نادیده گرفته می‌شود، تلاش‌ها بی‌جواب مانده است، مگر نه اینکه رسیدن شیرین است، هرکه را بعد رسیدن شاد دیدم، چرا با وجود رسیدن شیرین و شاد نیستم؟ چرا بعد رسیدن پوچم، هیچم، گمان نمی‌کردم حتی روزی رسیدن هم دگرگونم نسازد. سراسر وجودم را، خب که چی؟ گرفته است،  واقعاً خب که چی رسیده‌ام؟ چه می‌شود که آدمی این چنین ناامید گشته و دیگر چیزی برایش معنا و مفهوم ندارد؟ چراها در ذهنم در حال رقصیدن بودند که ناگهان به خود آمدم، خود را در بهشتی برین دیدم، میان جمعی از فرشتگان سفید پوش، میان جمعی پر از معنا و مفهوم، جمعی که عشق در دلشان مهمان بود و لبخند بر دریای چهره‌شان موج می‌زد، گمان نمی‌کردم لحظه‌ای که در عذاب ناامیدی بندبند وجودم تیر می‌کشد، بهشتی در این جهان، با جمع عظیمی از فرشتگان با آغوش باز تو را با تمام ناامیدی در بغل می‌گیرد و جهانی مملو از عشق و مهر به وجودت می‌بخشد، گمان نمی‌کردم هر یک از فرشتگان گوشه‌ای از چادر ناامیدی‌ات را گرفته و با تمام توان می‌تکاند که غم و ناامیدی  از چادر زندگی‌ات پا به فرار بگذارد. آری، یافتم! یافتم آن چه را که سال‌ها منتظرش بودم، آن معنا و مفهوم بعد از رسیدن، آن شیرینی بعد از رخ دادن را یافتم، آن پوچی و هیچی از ذهنم رخت بربست و دور و دورتر شد، ذره‌ذره عشق را به قلبم فراخواندم و آن همه قهر جایش را به مهر داد، این بار چشمانم جور دیگری می‌‌دید، این بار رنگ سفید برایم طور دیگری می‌درخشید، آری گاهی گمان نمی‌کنی؛ ولی خوبِ خوبِ خوب می‌شود.

نویسنده: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ویرایش و رابط خبری: همسفر حمیده رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ارگ کرمان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .