سلام دوستان ندا همسفر یونس
با جسم و روانی سرشار از ناامیدی به کنگره آمدم، بیآنکه بدانم اینجا کجاست و چه خواهد شد. امیدی نداشتم، تخریبهای بسیاری را تجربه کرده بودم. تنها به خودم میگفتم: این راه را هم، همچون مسیری دیگر، برای فرزندانم امتحان میکنم. اما آمدم… و ای کاش زودتر اینجا را پیدا کرده بودم. در کنگره، انسانهایی را یافتم که مانند خودم بودند، کسانی که درد مرا میفهمیدند، و من نیز دردشان را درک میکردم. اینجا آموختم که همه چیز پول نیست، ماشین خوب نیست، لباسهای فاخر و ظاهرسازی نیست.
با آموزشهایی که گرفتم، فهمیدم مهمترین چیز آرامش درونی من است آرامشی که آن را مدیون کنگره میدانم. بارها به مسافرم گفتهام: اگر به رهایی برسی، تا پایان عمر خدمتگزار کنگره خواهم بود، زیرا آرامش امروز خود را از دل این مسیر یافتهام.
سلام دوستان تکتم هستم همسفر حسین.
"هیچ موجودی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد." این جمله برای من نقطهی امید و اتکا شد؛ برای من که خود را در میان مشکلات غرقشده میدیدم، گمان میکردم خدا مرا فراموش کرده، از یاد رفتهام، و تنها مشکلات هستند که مرا به خاطر دارند. در تاریکی افکارم، خود را بیهوده میپنداشتم. اما با شنیدن این جمله از مهندس و درک عمیق آن، نه تنها برای خودم ارزش قائل شدم، بلکه فهمیدم که مشکلاتم نیز بخشی از مسیر رشدم بودهاند.
هر مانعی، هر سختی، هر آزمونی که در مسیرم قرار گرفت، دلیلی داشت؛ و امروز میدانم که همین چالشها مرا رشد دادهاند. اکنون خدا را شاکرم هم برای آنچه به من عطا کرده و هم برای آنچه از من دریغ کرده است. امیدواریام در زندگی افزون شده و با ایمان و آگاهی، مسیرم را ادامه میدهم.
سلام دوستان سکینه هستم همسفر.
«هیچ مخلوقی برای بیهودگی قدم به حیات نمینهد. » خودم را قطرهای کوچک تصور میکنم؛ قطرهای که از مبدأ عشق الهی جدا شده و به سوی دریای بیپایان ابدیت در حرکت است. این قطره، لحظهبهلحظه به اقیانوس نزدیکتر میشود، اما در میان سفر، حقیقت خود را گم کرده است. حقیقتی که حامل اسماء و صفات الهی است؛ آینهای از جلال و عظمت پروردگار.
من همان شاهی هستم که نگین خود را گم کردهام نگین من همان حقیقت روح الهی من است. فراموش کردهام که تمام هستی یار و یاور من است؛ که برای تجربهای بینظیر بر روی زمین آمدهام. این هستی، پر از راز است و یکی از رازهای خلقت، حضور خود من است. نمیدانم چه کسی مرا دعوت کرده؛ نه تاریخ تولدم دست خودم بوده و نه تاریخ رجعتم. نمیدانم کجا بودم، از کجا آمدهام و به کجا خواهم رفت. اینها، رازهایی است برای انسانهای اهل اندیشه!
تنها چیزی که میدانم این است که برای هدفی و رسالتی در این جهان حضور دارم. شاید رسالت من تنها دادن یک لیوان آب به دست مادرم بوده باشد. اما خوب میدانم که خداوند، با تمام عظمتش، تنها به کسی کمک میکند که خود، به خویش کمک کند. پس باید معمار زندگی خودم باشم. آن هنگام، دستان یاریگر خداوند بر شانههایم قرار میگیرد، و آن بندهای میشوم که معبودم دوست دارد.
سلام دوستان عالیه هستم همسفر جعفر
وادی دوم:« هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد. هیچکدام از ما به «هیچ» نیستیم، حتی اگر خود چنین بیندیشیم. » از روزی که آفریده شدم، به تنهایی فکر میکردم، بیآنکه خود آگاه باشم. همواره در تاریکیهای وجودم جنگیدم جنگی پایانناپذیر. اما خداوند، زندگی را، عشق به زیبایی را، به من نشان داد. با اینحال، من با جهل خود باور نکردم. چون تصویرساز خوبی در تاریکی شده بودم، همه چیز را پس میزدم.
این وادی، وادی شناختن جسم و امید به زندگی است. خوشحالم که به جنگ نرم خود ادامه میدهم، تا این مشکلات به شکلی از آزمایش تبدیل شود؛ تا دنیای درون، شهری آباد گردد.
رابط خبری: همسفر سمانه رهجوی راهنما همسفر فاطمه ( لژیون پنجم)
ویرایش: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر فاطمه ( لژیون سوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر مهین رهجوی راهنما همسفر فاطمه ( لژیون هفتم)
همسفران نمایندگی خیام نیشابوری
- تعداد بازدید از این مطلب :
72