English Version
This Site Is Available In English

گویی دوباره متولد شده بودم

گویی دوباره متولد شده بودم

ابتدا از خدای خود و‌ از آقای مهندس و خانواده محترم ایشان ممنون و سپاس‌گزار هستم؛ همچنین از راهنما همسفر هاجر و مسافر خود که نقش بزرگی در رهایی ما داشتند، قدردانی می‌کنم. وقتی مشخص شد رهایی ما روز چهارشنبه است و بایستی به آکادمی برویم، استرس و دلهره شدیدی بر ما غالب شد. من و مسافرم تا صبح نخوابیدیم. تمام آن چیزهایی که لازم بود را چندباره چک می‌کردم تا مبادا چیزی فراموش شود. تا این‌که همه‌چیز را مرتب کردم و ساعت ۵ صبح همراه یکی از دوستان خود، راهی شدیم.

وقتی به درب ساختمان آکادمی رسیدیم، مسافران و همسفرهایی را دیدم که با پوشش سفید وارد ساختمان می‌شدند و دیدن این صحنه استرس را در وجود من کمتر کرد. به قسمت همسفرها رفتم، راهنمای من، همسفر هاجر قبل از من رسیده بودند؛ پس از تحویل برگه‌ها و دفاتر سی‌دی نشستیم و منتظر نوبت شدیم. با ایشان از هر دری سخن گفتیم، از دعای خیر خود برای تمام اعضای کنگره۶۰ و هم‌لژیونی‌‌های خوبم، دلم می‌خواست همه‌ آن‌ها به این حس و حال خوب برسند.

دیدن همسفرهایی که از راه دور آمده بودند، حس خوبی را در من ایجاد می‌کرد. بعضی از آن‌ها لباس‌های محلی به تن داشتند که برایم بسیار جالب بود. زمان با سرعت سپری می‌شد و من بی‌تاب بودم. پس از چندین سال، زندگی با مسافر خود، اعتیاد او و یک سالی که در مسیر کنگره۶۰ قدم گذاشته بودیم، حالا نتیجه‌ای شیرین در راه بود و به حس آرامش و آسایش می‌رسیدیم؛ البته بایستی بتوانیم این حس را حفظ کنیم.

این آرامش را مدیون انسانی هستم که از جنس خودمان است، با کشف و زحمات شبانه‌روزی‌ خود باعث شده بودند انسان‌ها به آرامش برسند و این آرامش را نه فقط برای خود؛ بلکه برای همه انسان‌ها خواسته بودند. در افکار خود غوطه‌ور بودم که چه می‌شود و چه نمی‌شود تا این‌که بالاخره آقای مهندس را می‌بینم. در این هنگام مسافرم خبر داد که نوبت ما شده است.

پیش از ورود به اتاق آقای مهندس، ایشان را از دور دیدم و انرژی‌ من هزار برابر شد با خود گفتم وقتی به خدمت ایشان برسم چه بگویم؟ اصلاً می‌توانم در محضر ایشان سخنی بر زبان بیاورم یا نه؟ وارد یک اتاق ساده و انسانی بسیار ساده‌تر از آن اتاق شدیم، چهره‌ ایشان آکنده از عشق، محبت و ایثار بود و آن چهره آرام، دل من را نیز آرام ساخت.

پس از دیدار، به سمت ایشان رفتیم. برگه‌هایمان را امضا کردند، گل رهایی و عیدی را از دستان پرمهر ایشان گرفتیم و عکسی به یادگار ثبت کردیم. پس از آن که کارمان تمام شد، گویی دنیا را به من داده بودند. احساس می‌کردم روی زمین نیستم. چه حال خوبی داشتم. جسمم، روحم و روانم، همه چیز خوب بود. انسانی بودم سبک، گویی از دردی رها شده بودم. گویی دوباره متولد شده بودم و دوباره به دنیا آمده بودم.

در مسیر بازگشت به خانه، تمام فکر و ذهنم نزد آقای مهندس بود. یک ساختمان معمولی، یک اتاق ساده و انسانی که طعم عشق، زندگی، آسایش و راحتی را به مردم خود و حتی دنیا بخشیده بود. از دیدار با ایشان بسیار انرژی‌ گرفته بودم و طعم شیرین رهایی را چشیده بودم. احساسم نسبت به آقای مهندس؛ مانند دختری بود که پدرش حال او را خوب کرده است. آن آرامش و آسایشی که آقای مهندس به زندگی من و مسافرم بخشیده بودند، برایم بسیار ارزشمند بود.

وقتی انسان‌های بزرگی با چنین اندیشه‌های بلندی را می‌بینم، خوش‌حال می‌شوم که در کشوری زندگی می‌کنم که چنین انسان‌هایی در آن نفس می‌کشند. این انرژی، هیچ‌گاه از من دور نمی‌شود؛ زیرا حسی است که با تلاش من و مسافرم حاصل شده و درختی است که به بار نشسته، نتیجه‌ای که ثمربخش بوده و میوه‌ای که اکنون چیده شده است و من بسیار خوشح‌حال هستم. آن روز همیشه در ذهن من باقی خواهد ماند و گمان نمی‌کنم تا سال‌ها یا شاید تا پایان عمر، از ذهنم برود.

دعای من برای آقای مهندس و خانواده محترم ایشان سلامتی و طول عمر است و این دعا را در آکادمی و در اتاق ایشان از خداوند طلب کردم.
به امید رهایی همه سفر اولی‌ها.

نویسنده: همسفر مونا رهجوی راهنما همسفر هاجر ( لژیون نهم)
ویراستاری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر مینا( لژیون چهارم) دبیر سایت
ارسال: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر اشرف( لژیون هشتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ابن سینا

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .