دهمین جلسه از دوره چهاردهم سری کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران آقا نمایندگی شفا مشهد با استادی راهنمای محترم مسافر داریوش، نگهبانی (موقت) همسفر حسین و دبیری (موقت) همسفر معین با دستور جلسه "وادی دوم و تاثیر آن روی من"، شنبه 6 اردیبهشت ماه ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.
.jpg)
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان داریوش هستم یک مسافر.
خداوند را شاکرم که به من فرصت خدمتگزاری دادند. از دبیر، نگهبان و گروه مرزبانی هم سپاسگزارم بابت وقتیکه در اختیار من گذاشتند. در طول مسیر به دستور جلسه فکر میکردم و یاد متنی افتادم که روی نشریات کنگره ۶۰ نوشته شده است: «اول ندانی را بدان تا بدانی را بدانی». سفر من خیلی طول کشید تا به انتها برسد و علت اصلیاش این بود که در برابر ندانستن مقاومت میکردم و فکر میکردم همهچیز را میدانم و بلدم. همین موضوع مانع آموزش گرفتن من میشد.
در این چند سالی که با کنگره مشهد آشنا شدهام، تقریباً تعداد همسفران به همین میزان بوده است، به عبارتی ازلحاظ کمی تغییری نکرده است. من بیشتر عزیزان را میشناسم، اما ازلحاظ کیفی در سطح مطلوبی هستند؛ زیرا در طول این سالها در بخش آموزش در جمع بودهاند و از آموزگار آموختهاند. چون همه ما در بخش تفکر و تجربه تلاش میکنیم، ولی در بخشی که من موفق نمیشوم، آموزش است؛ زیرا یا در جمع نیستم یا آموزش توسط استاد انجام نمیگیرد. چون فکر میکنم بلدم، نیاز به آموزگار هم ندارم. چون فکر میکنم بلدم، خودم آنچه به آن فکر میکنم را تکرار و تجربه میکنم.
در یک فیلمی میگفت: مثل سگ دروغ میگویی و طرف مقابل گفت: سگها هرگز دروغ نمیگویند. من هنگامیکه وارد کنگره شدم، فکر میکردم اندازه گاو هم نمیفهمم، بعد دیدم یکمرتبه از آنهم عقبتر هستم؛ زیرا گاو هم خوب میفهمد و شرایط خود و پیرامونش را درک میکند. علتش این است که تخریب ایجاد نمیکند و همه وجودش مفید است، اما من در همه زمینهها تخریب ایجاد میکنم. الآن هم در خیلی موارد تخریب ایجاد میکنم. بخشهایی را که متوجه میشوم و به سمتش حرکت میکنم را طبیعتاً دارم میفهمم. بخشهایی که دچار سختی و اذیت هستم و در تاریکی به سر میبرم، نیاز به فهمیدن دارد.
.jpg)
امروز خوشحالم؛ زیرا فهمیدم که در مرحلهای قرار دارم که متوجه شدم بدون استاد نمیتوانم جلو بروم. به همین دلیل به آموزشها تن میدهم و سفر من مثل قدیم طولانی نمیشود. خیلی راحت و ساده با موضوعات برخورد میکنم. شاید روند روبهجلو حرکت کردنم کند باشد، اما آزاردهنده نیست. هرکجا که دچار سختی میشوم، جایی است که دارم زور میزنم. با خودم فکر کردم که چرا به اینجا رسیدم. بخشی در قرآن کریم هست که میگوید: انسان از بهشت رانده شد. تصور من این است که انسان به خاطر سیب یا گندم یا چیز دیگری از بهشت رانده نشد.
پدر یک خانواده میگوید: عزیزم هر موقع به پول نیاز داشتی به من بگو، ولی من هنگامیکه خواب است از روی عجله میروم سراغ جیبش و پول برمیدارم؛ این اتفاق چند مرتبه رخ میدهد و در آخر پدر خانواده میگوید: تو قوانین خانه من را رعایت نمیکنی، پس از خانه من برو بیرون و هر وقت فرمانبردار شدی برگرد. این بیرون شدن به خاطر پول نیست؛ بلکه به خاطر عدم رعایت قوانین است. هر وقت قوانین زندگی را رعایت کردی برگرد. بعد از بیرون شدن در شرایط سختی قرار میگیرم و برای آنچه در اختیارم بوده است تلاش میکنم، اما بهدرستی به آنها نمیرسم و متوجه آرامش و آسایشی که در خانه پدرم داشتهام میشوم.
من در هستی نافرمانی کردم و از بهشت درونی خودم رانده شدم. هنگامیکه رانده میشوی، تلاش میکنی برگردی، اما چون از استادی خودم در این مسیر استفاده میکنم و خود را تحت آموزش قرار نمیدهم، اذیت میشوم و با تکرار این تلاشها ناامید میشوم و سعی میکنم تا از این زندان نامرئی خارج بشوم.
بخش ناامیدی دو وجه دارد. قسمت خوبش این است که من از آموزهها و تلاش خودم ناامید بشوم و از قوانین و چارچوب هستی و سیستم پیروی کنم. در صورت ناامید شدن از خودم میتوانم به هستی امیدوار بشوم. تا لحظهای که به خودم امیدوار باشم و فکر کنم بلدم، نتیجه نخواهم گرفت.
تهیه گزارش:
مرزبان خبری: همسفر امین
تایپ: همسفر محمدصدرا (لژیون دوم)
ویراستاری و ارسال خبر: همسفر جمال (لژیون اول)
سایت همسفران آقا نمایندگی شفا مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
164