English Version
This Site Is Available In English

وادی اول به ما چهارچوب ها را نشان می‌دهد

وادی اول به ما چهارچوب ها را نشان می‌دهد

هفتمین جلسه از دوره بیست و چهارم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی اسبیکو، با استادی مسافر ایجنت آرمین، نگهبانی مسافر حمید و دبیری مسافر حسن با دستور جلسه«وادی اول و تأثیر آن روی من و تولد یکسال رهایی مسافر اصغر»، پنجشنبه  ۲۱ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۳۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان آرمین هستم مسافر؛
از نگهبان جلسه و دبیرشان متشکرم که به من وقت دادند تا در این جایگاه قرار بگیرم آموزش بگیرم و خدمت کنم. قبل از هر چیزی می‌خواهم رهایی‌های شعبه را تبریک بگویم در ابتدا به راهنمایان مسافران و راهنمایان همسفران و تبریک دوم هم بابت دریافت اجازه شال پهلوانی خانم عسل، مسافر ایشان آقای محمد و همسفرشان آقا سعید. دستور جلسه امروز دو بخش است بخش اول مربوط به "وادی اول و تأثیر آن روی من" و بخش دوم هم تولد اصغر است. در مورد وادی اول جناب مهندس در CDهای چالش ۱ و ۲ در خصوص تفکر صحبت می‌کنند، نمی‌خواهم دینی صحبت کنم؛ اما همان‌طور که می‌دانید و در قرآن آمده است و جناب مهندس هم می‌گویند خداوند می‌فرماید؛ من می‌خواهم جانشینی برای خود در زمین انتخاب کنم و آن جانشین انسان است، جالب است که ما اصلاً توجه نمی‌کنیم که جریان جانشین چیست؟ آیا جانشین بودن این‌گونه است که من بیایم آدم‌ها را بکشم؟ فساد انجام دهم؟ یا دست به اعمال ضد ارزشی بزنم؟ به نظر من منظور از جانشین تفکرات شخص یا انسان است، هر انسان یک خالق یا خلق‌کننده است، دست‌کم خلق‌کننده یا خالق زندگی خود است، بنابراین انسان‌هایی که اعتیاد دارند تفکر مناسبی نخواهند داشت و یا بهتر است بگویم تفکر منفی دارند. وادی اول به ما چهارچوب‌ها را نشان می‌دهد، تمام ۱۳ وادی دیگر تحت‌تأثیر وادی اول هستند؛ بنابراین اگر تفکر نباشد هیچ‌کدام از وادی‌ها را نمی‌توانیم عمل کنیم. در لژیون هم گفتم که پادشاهان عثمانی زمانی که می‌خواستند پادشاهی را ساقط کنند و از بین ببرند ترفندشان این بود که در طول سالیان سال به‌صورت قطره‌ای به آن شخص سم می‌خوراندند و به‌مرورزمان شخص مورد نظر از بین می‌رفت و هیچ اثری هم به جا نمی‌ماند در نهایت خیلی راحت به اهداف خود می‌رسیدند. حال تفکرات هم دقیقاً همین‌طور است خیلی وقت‌ها تفکر ما از نوع منفی است که مانند همان سم ذره‌ای عمل می‌کند، در طول روز چند هزار رشته فکری داریم که اگر ۱۰ تا از آنها را درست باشد به نظر من بار خودمان را بسته‌ایم. ما که دائماً درگیر غیبت، دروغ، لجبازی و سایر رفتارهای ضد ارزشی هستیم و این باعث می‌گردد من در طول سالیان سال بیمار شوم و انواع‌واقسام مریضی‌ها به وجود بیاید. دقیقاً این افکار مانند سمی است که ما به‌مرورزمان در وجود خودمان وارد می‌کنیم. پس اگر تفکرمان، تفکراتی است که هنوز پس از چند سال از نتوانسته‌ایم از برخی بندها رها شویم باید کمی افکار و تفکراتمان شک کنیم. سفر اول بستری است که ما بتوانیم این تفکرات را اصلاح کنیم. رهایی و حال خوش هیچ‌چیزی جز تفکر نیست، چه در مورد مسافر و چه در مورد همسفر فرقی ندارد و به واسطه تفکر درست مسافر و همسفر می‌توانند مسائل و مشکلات خود را حل کنند. آقا رضا همیشه به ما می‌گفتند که بایستی تصویر رهایی خودتان را بسازید، من هم هر روز این تصویر را می‌کشیدم که می‌خواهم رها بشوم و بروم نزد مهندس و گل رهایی را دریافت کنم در نهایت همان اتفاق هم افتاد. اگر الان تفکر شخص این باشد که رها نمی‌شود صددرصد رها نخواهد شد، یا اگر من به‌عنوان یک سفر دوم بگویم حالم خوب نیست هیچ‌وقت حالم خوش نمی‌شود. دشمن ما فقط تفکر افکار و اندیشه‌های نادرست ما هستند. اما در مورد اصغر ابتدا به خودش به همسفرش و راهنمای همسفرش تبریک می‌گویم، همسفرشان هم در آزمون راهنمایی پذیرفته شده‌اند که امیدوارم در ادامه مسیر ثابت‌قدم باشند. اصغر از رهجوهایی بود که خیلی سفر سختی داشت با آنتی ایکس B۲ آمد و برایش خیلی سخت بود؛ اما صبر کرد و در آخر هم مزد صبرش را که همان رهایی و حال خوش بود گرفت و مبارکش باشد.
از اینکه به صحبت‌های من گوش کردید ممنون و سپاسگزارم.

خلاصه سخنان مسافر اصغر:

سلام دوستان اصغر هستم مسافر؛
خدا را شاکرم که بالاخره تولدم فرارسید و از صمیم قلب خوشحالم، به همسفرم تبریک می‌گویم همیشه دوست داشت تولد من را ببیند، جا دارد در رأس از جناب مهندس و خانواده محترمشان سپاسگزار باشم به‌خاطر زحماتی که برای کنگره ۶۰ می‌کشند، از آقا آرمین عزیز و آقا رضا راهنمایان DST و سیگارم متشکرم همین‌طور از راهنمای تازه‌واردین‌ام و راهنمای همسفرم هم تشکر می‌کنم. من همسفرم را در سفر اول خیلی اذیت کردم و ایشان هم به راهنمایشان منتقل می‌کردند و همیشه او را به آرامش دعوت می‌کردند. بسیار بسیار حالم خراب بود و آقا آرمین همیشه به من دلگرمی می‌دادند، در نهایت با کمک راهنمای عزیزم و همسفرم توانستم این سفر را به پایان برسانم. از خانم سمیه و خانم ملیحه که زحمات بسیاری برای همسفرم کشیدند و کمک کردند ایشان در آزمون راهنمایی پذیرفته شود سپاسگزارم. در سفر اول من عزیزترین کس زندگی‌ام یعنی مادرم را یک هفته به رهایی از دست دادم، خیلی دوست داشتم در این لحظات کنارم باشد و این خوشحالی درونی، واقعی و طبیعی من را ببیند، هرچند می‌دانم که الان هم شاد است و مرا می‌بیند. بزرگ‌ترین آرزویم این است که تا زنده هستم این حال خوش را داشته باشم.
از اینکه به صحبت‌های من گوش کردید ممنونم.

خلاصه سخنان راهنما همسفر سمیه:

سلام دوستان سمیه هستم راهنما یک همسفر؛

ابتدا به مسافر اصغر و همسفر فاطمه تبریک عرض می‌کنم! تشکر می‌کنم از تمام گروه‌های مسافران و همسفران و تمام خدمتگزاران که برای این دو عزیز زحمت کشیده‌اند تا به این نقطه برسند. باعث خوشحالی است که جشن رهایی و تولد رهجوهایی را می‌بینی که یک روزی هم‌لژیونی خودت بوده‌اند. من به عنوان یک هم‌لژیونی در کنار همسفر فاطمه بودم و می‌دانم که چه سختی‌هایی کشیده‌اند! تا جایی که من در جریان هستم همه ما نصف سختی‌های خانم فاطمه را هم نکشیده‌ایم؛ چون واقعاً وضعیت مسافرشان خیلی مناسب نبود، ولی ایشان صبوری کردند و در کنار مسافرشان ماندند. به ایشان تبریک می‌گویم که اکنون هم در حال خدمت هستند و خدمتگزار قسمت سایت هستند. شال راهنمایی گرفتند و نگهبان جلسات خصوصی همسفران هستند. همیشه می‌گویند: یک جوری رهجو باش که وقتی به تو می‌گویند یکی مثل خودت گیرت بیاید برای تو دعا باشد و برای تو فحش نباشد؛ یعنی رهجویی باش که این حرف را همیشه در قبال شما می‌زنند. من خدا را خیلی شکر می‌کنم که فاطمه خیلی من بود! مثل زمان رهجو بودن خودم‌ بود. همیشه وقتی به او نگاه می‌کنم یاد خودم می‌افتم. دقیقاً رهجویی بدون حاشیه، صاف می‌آید و صاف می‌رود و تمامی خدماتی که به او سپرده می‌شود به نحو احسن انجام می‌دهد. اصلاً حاشیه‌ای ندارد و آن صبوری لازم را که یک همسفر باید داشته باشد دارد. خدا را شکر مسافر اصغر روی سفر هستند و به همسفر فاطمه اجازه می‌دهند که خدمتگزار باشد. همسفر فاطمه یک مدت پارک نمی‌آمدند. من با مسافر اصغر صحبت کردم گفتم: حداقل خودتان نمی‌توانید بیایید فاطمه به اندازه ۱۰۰ درصدی که می‌تواند خدمت کند. اجازه بدهید فاطمه بیاید و خدمت کند. اتفاقا شروع کردند و به همراه همسفر فاطمه به پارک می‌آمدند. ان‌شاالله در ادامه شاهد شال گرفتن ایشان هم باشیم و ایشان را در کنار خانم فاطمه ببینیم. من یادم است اولین روز تولدی را که در کنگره بودم مسافر رضا گفتند: بهترین نوع خدمتی که در کنگره می‌توان داشت این است که همسفر و مسافر با هم شال بگیرند؛ چون لذتی که دارد وصف نشدنی است. ان‌شاالله این لذت برای تک‌تک کسانی که این‌جا هستند به واسطه خدماتی که انجام می‌دهند و آن شالی که می‌گیرند برای آن‌ها رقم زده شود و در کنار هم باشند. وقتی مسافر می‌بیند همسفر به این حد می‌رسد، تکانی به خودش بدهد و خود را برساند. وقتی همسفر می‌بیند این‌جا مسافرش خدمتگزار است، صاف می‌رود و می‌آید، آن حال خوب را دریافت می‌کند، خودش را از این حال خوب محروم نکند و خودش را پابه‌پای مسافرش برساند و هر دو با هم از این انرژی که در کنگره هست بهره‌مند شوند. ان‌شاالله همه شما شاهد تولدها باشید و چنین لذ‌ت‌هایی را با هم در کنگره بچشید و مانع خدمتگزار بودن همدیگر نشوید.

خلاصه سخنان همسفر فاطمه:

سلام دوستان فاطمه هستم یه همسفر؛

در ابتدا خدای بزرگ را شاکرم که سعادت رسیدن به این جایگاه را نصیب ما هم کرد. خدا را شکر می‌کنم به خاطر وجود آقای مهندس و خانواده محترم ایشان و به خاطر وجود تمامی خدمتگزارهای کنگره۶۰ مخصوصاً خدمتگزارای شعبه اسبیکو خرم‌‌آباد. همچنین به خاطر وجود مسافر رضا و همسفر ملیحه که بنیان‌های این شعبه بودند. همچنین خدا را شکر می‌کنم به خاطر وجود همسفر ملیحه و همسفر سمیه راهنماهای گرانقدرم و مسافر آرمین راهنمای مسافرم. همسفر ملیحه و همسفر سمیه با تمام چالش‌هایی که داشتند کمک‌های خیلی زیادی به من کردند. همسفر ملیحه با این‌که مسیر طولانی را می‌آمدند و همسفر سمیه که با یک بچه کوچک از وقت و زندگی خودشان به خاطر من گذشت می‌کردند. من اصلاً با کنگره هیچ آشنایی نداشتم از طریق سایت با کنگره آشنا شدم. روز اول که وارد کنگره شدم همسفران داشتند امتحان می‌دادند این را با خودم گفتم که این‌جا جای خوبی است؛ چون در آن آموزش صورت می‌گیرد. در اوایل سفر، مسافرم سختی‌های زیادی را تحمل کردند. من یادم است زمانی که دارو را شروع کرده بودند به‌ قدری حال ایشان خراب بود که من و دو بچه‌ام فقط گریه می‌کردیم. شماره‌ای از راهنمای مسافرم هم نداشتم. نمی‌‌دانستم چه کار کنم؟ یک دفعه به ذهنم آمد که به همان شماره‌ای که روی سایت بود و بار اول زنگ زده بودم زنگ بزنم ببینم چه می‌گوید: چون چند جلسه به کنگره آمده بودم صدای مسافر رضا را شناختم گفتم: من شماره راهنمای مسافرم را ندارم، الان حال مسافرم خیلی خراب است باید چه کار کنم؟ من آن زمان قوانین را نمی‌دانستم این‌که نباید زنگ بزنم. مسافر رضا با آن چند جمله‌ای که با من حرف زدند هم من و هم مسافرم را آرام کردند. گفتند: ناراحت نباش همه ما این‌ جوری بوده‌ایم! خوب می‌شود! حرف‌های ایشان انگار آب روی آتش بود. من تا عمر دارم حرف‌های مسافر رضا را فراموش نمی‌کنم. من قدردان تمام کسانی هستم که به ما در این مسیر کمک کردند. حال خوش الانم را مدیون این اشخاص و آقای مهندس و خانواده محترم ایشان هستم. تا عمر دارم دعاگوی همه آن‌ها هستم. می‌دانم خدمت‌های آن‌ها فقط از روی عشق و محبت است. امیدوارم خود من هم بتوانم در این مسیر ادامه‌دهنده راه این عزیزان باشم و بتوانم به همنوع‌های خودم کمک کنم.

 

رهایی مسافر امیر لژیون هفتم

رهایی مسافر سجاد لژیون یازدهم

 

تایپ و ویرایش: مسافر حسین لژیون پنجم

عکس و ارسال: مسافر حمید رضا لژیون اول

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .