هر رودی که از جایی بیرون میآید، همه تلاش خود را میکند تا راهش را هموار نماید، راه سخت است؛ اما امکانپذیر است که به بحر، ملحق شود.
سلام دوستان طاهره هستم همسفر
ابتدا خداوند بزرگ و مهربان را شاکرم برای رهایی دوباره مسافرم از چنگال اعتیاد؛ این سفر بسیار سخت و مشکل شده بود، بر اثر اتفاقات و مشکلات مالی که گریبانگیر خانواده ما شده بود و از همه مهمتر ننوشتن سی دی و برداشتهای اشتباه مسافرم، باعث شد بعد از دو سال و ۶ ماه رهایی، در نمایندگی سمنان سفرش را خراب کند و دوباره در نمایندگی دامغان سفرش را شروع کند.
این سفر دوباره تا رهایی ۵ سال طول کشید. در این سالها وقتی از زندگی و مشکلات به خداوند گله و شکایت میکردم که چرا مسافرم برگشت خورده!
ناامید و ناشکریام مرا در قعر تاریکی فرو برد. در آن زمان در اثر افکار منفی و ناامیدی سیستم ایکس خود را خراب کرده بودم و مبتلا به بیماری پوستی بدی شده بودم.
جناب آقای مهندس همیشه میفرمایند: بعضی اوقات باید بیخیال بشویم، امروز هستیم، فردا نیستیم؛ باید از لحظات و خدمتهای کوچک بهترین انرژی را بگیریم. من با صحبتهای آقای مهندس از مسیر ناامیدی و ناشکری به مسیر صراط مستقیم و امیدواری و شکرگزاری قدم گذاشتم و بیماری پوستی که به آن مبتلا شده بودم با آموزشهای کنگره خدا را شکر درمان شدم.
راهنمایان عزیزی را در کنارم داشتم که نور امید را در دلم روشن میکردند و میفرمودند: انشاالله به لطف خدا و به زودی زود مسافرت از چنگال اعتیاد، دوباره رها میشود. به همین دلیل صبر و استقامت و شکرگزاری کردن در زندگیام بیشتر شد. امیدی در روزنهی وجودم روشن بود که در مسیر کنگره ۶۰ حضور داشتن و آموزش و خدمت کردن، روزی مرا به رهایی مسافرم میرساند و این رهایی را سالها در ذهنم تصویرسازی میکردم. این تصویرسازی برای من همسفر، معجزه خداوند بود. که همه چیز در این روز برایم رقم بخورد.
آقای مهندس و خانواده بزرگوارشان با آموزشهای ناب و بینظیر خود، زندگیام را عوض کردند و به من همسفر محبت و عاشق بودن، صبر، آرامش، پس انداز کردن، بخشیدن، احترام، گوش به فرمان بودن، امید و شکرگزاری را یاد دادند. همه اینها را مدیون سیستم کنگره ۶۰ که توسط جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان راه اندازی شد هستم.
روزی که مسافرم برای رهایی میخواستند همراه راهنمایشان بروند راهنمای مسافرم به مسافرم خبر داد که برای رهایی آماده باشد، مسافرم قصد داشت که با راهنمایش به تنهایی برای رهایی بروند، اما خواست قلبی من این بود که من هم با ایشان بروم تا آقای مهندس را ببینم. اتفاقی پیش آمد که نتوانستند به رهایی بروند؛ من هم خوشحال بودم و هم ناراحت، از این خوشحال بودم که شاید دفعه بعد مسافرم نظرش عوض شود و اجازه بدهد من هم با آنها بروم و از آن ناراحت بودم که نتوانستند به رهایی بروند.
وقتی با ایجنت شعبه، همسفر محبوبه که راهنمای سفر اولم هم بودند این مسئله را در میان گذاشتم ایشان فرمودند: حتماً حکمتی دارد باید در صبرت بیصبری نکنی و عجله نداشته باشی و توکل به خداوند کنی. از ایشان به خاطر راهنماییهای خوبشان تشکر و قدردانی میکنم.
از آن اتفاق دو روز نگذشته بود که مسافرم با راهنمای خود تماس گرفتند که برای رهایی دوباره چه زمانی میتوانیم برویم؟ راهنمای مسافرم فرمودند: فردا قبل از اذان صبح حرکت میکنیم و ایشان با مسافرم تماس گرفتند که همسفرت را همراهت بیاور! وقتی این خبر را شنیدم همان موقع از خداوند مهربانم تشکر کردم؛ چون آرزویم برآورده شده بود و خود را آماده این سفر کردم از خوشحالی آن شب خوابم نبرد. اصلاً باورم نمیشد میخواهم به آکادمی بروم و برای رهایی کنار مسافرم باشم. نزدیک تهران باورم شد که داریم به رهایی میرویم وقتی وارد آکادمی شدیم مسافرم و راهنمایشان برای نشان دادن سیدیها رفتند تا برگردند، هزاران بار خدا را شکر کردم که میتوانم دوباره از نزدیک جناب مهندس را ببینم.
حتی عیدی گرفتن از استاد بزرگوار برایم آرزو شده بود.
حضور دوباره در جلسه و مشارکت کردن را برای خودم همیشه تصویر سازی میکردم؛ وقتی راهنمای مسافرم برگههای مشارکت را به دستمان داد که اسم خود را بنویسیم باورم نمیشد که میخواهم مشارکت کنم با خودم گفتم انشاالله یکی از ما چهار نفر از نمایندگی دامغان مشارکت کنیم.
زمانی نگذشت که جناب مهندس وارد شدند و فرمودند: بعد از صحبتهایشان استاد امین جلسه را ادامه میدهند. در آن لحظه خیلی خیلی خوشحال شدم. من استاد امین و خانم آنی بزرگوار و خانم آنی کماندار عزیز را از زمان ورودم به کنگره که ۸ سال پیش بود اصلاً ندیده بودم به لطف خداوند آن روز اتفاقات خوشایند و قشنگی برایم رقم خورده بود.
حتی زمانی که برای مشارکت اسمم خوانده شد؛ از خوشحالی یادم رفت از راهنمایان گرانقدرم تشکر کنم. همان لحظه دوباره در ذهنم تصویر این دلنوشته را ترسیم کرده بودم که بتوانم با نوشتن این مطالب از تک تک راهنمایانمان تشکر کنم.
همیشه برای مشارکت در جلسات از قبل نوشتهای را آماده میکردم؛ ولی آن روز دلی مشارکت کردم.
بعد از جلسه سوالاتی برای من و دختر راهنمای مسافرم که همراه ما بود پیش آمد که از استاد امین داشتیم. چند ساعتی منتظر ماندیم که سوالهایمان را بپرسیم. آن زمان خستگی برایمان معنایی نداشت و به جواب سوال هایمان رسیدیم. روز قشنگ و پر از خاطرههای شیرین برایم بود. هر چیزی که تصور کرده بودم همه برایم اتفاق افتاد.
آرامش امروزمان، حال خوشمان، سلامت جسم و روحمان را مدیون تلاشهای بیوقفه و ایثار و از خود گذشتگی جناب آقای مهندس و خانواده بزرگوارشان هستیم. از راهنمایان گرانقدرمان همسفر مریم و مسافر مهدی که برایمان زحمات بسیاری کشیدند تشکر و قدردانی میکنیم و برای خودشان و خانواده گرامیشان، سلامتی، تندرستی و حال خوش را از خداوند خواستاریم.
و در آخر برای همه اعضای نمایندگی دامغان و نمایندگی سمنان و شما عزیزان آرزوی رسیدن به روزهای روشن، پر امید و آرامش را دارم.
سپاسگزار همه شما هستم و همهی شما را به خدواند بزرگ میسپارم.
مرزبان خبری: همسفر نسیم
نویسنده: همسفر طاهره رهجوی راهنما همسفر مریم(لژیون اول)
ویرایش و ارسال: راهنمای تازه واردین همسفر وحیده
همسفران نمایندگی دامغان
- تعداد بازدید از این مطلب :
411