چهاردهمین جلسه از دوره پنجم کارگاههای آموزشی خصوصی مسافران کنگره ۶۰ نمایندگی سیرجان؛ با دستور جلسه: «وادی چهاردهم و تأثیر آن روی من» با استادی: مرزبان مسافر منصور، نگهبانی: مسافر ابوالقاسم و دبیری: مسافر حسین روز یکشنبه ۲۶ اسفندماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان منصور هستم مسافر: در ابتدا از خداوند بزرگ سپاسگزارم که این توفیق را به بنده داد تا بتوانم یکبار دیگر در جمع شما عزیزان قرار بگیرم و آموزش و انرژی بگیرم و من. واقعاً خداوند را شاکرم که امروز به من اجازه داد که آخرین جلسه سال را در خدمت شما عزیزان باشم. از جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان بسیار سپاسگزارم که آموزش هنر زندگی را به من آموخت و همچنین از راهنمایان بزرگوارم و همه شما عزیزان سپاسگزارم که با وجودتان به من انرژی میدهید. یک سال گذشت و تمام وادیها را با هم مرور کردیم و رسیدیم به وادی چهاردهم که چکیدهای از تمام وادیها است، در این وادی به خداوند، به عشق و به محبت میرسیم. از وادی اول که باید تفکر کنم ازآنجاییکه بفهمم که من بیهوده به این زمین نیامدهام و در اینجا وظیفهای در قبال خودم، در قبال اطرافیانم و در قبال خانوادهام و حتی در قبال نسل بعد از خودم دارم. یک وظیفه به عهده من گذاشته شده است و باید بدانم که هیچ موجودی بهاندازه خود من به من فکر نمیکند، وقتی بدانم که من بیشتر از هر کسی میتوانم به فکر خودم باشم دیگر از کسی توقع ای ندارم و هیچوقت از کسی ناراحت نمیشوم، هیچوقت از کسی تنفر پیدا نمیکنم. وقتی نفرت و کینه در دستم نگیرم راه را برای وادی چهارده، برای عشقباز میکنم. آنجایی که میگوید به خدا نباید بسپارم به چه معناست؟ یعنی از خدا هم نباید توقع داشته باشم و از او ناراحت نشوم. این که دانستم فقط با تفکر کاری انجام نمیگیرد، باید بتوانم آن تفکر را همانند یک فرمانده به مرحله عمل برسانم، مثل یک فرمانده به خودفرمان دهم که باید چه کاری را انجام دهم و چه کاری را انجام ندهم؟ وقتی بتوانم راه حقیقت را پیدا کنم و برداشت مناسبی از آن داشته باشم به وادی هشتم میرسم که میگوید: منتظر نباشیم که در ابتدای کار نباید توقع داشته باش که همه چیز را ببینیم. یک بزرگی میگفت: وقتی در شبچراغ اتومبیل را روشن میکنید، حتی اگر بهترین چراغها را هم داشته باشید، نهایت صد یا دویست متر جلوی ماشین را میبینید. آیا حرکت نمیکنید؟ مسافت هزارکیلومتری را میپیمایید و در نهایت به مقصد میرسید و این هست که با حرکت راه نمایان میشود. میآموزم که برای پیوند محبت باید حواسم به نقاط تحمل اطرافیانم باشد و خود هم نقطه تحملم را کمکم بالا ببرم و این را قبلاً متوجه نبودم. برای اینکه به آرامش برسم باید تغییر کنم، باید صفتهای نامناسبی که داشتم را تغییر دهم و مثل یک چشمه جوشان و رود خروشان شوم تا در گسترش و رشد هستی تأثیرگذار شوم و به معبودم نزدیکتر شوم. هدفم هر چه باشد و در جهت آن تلاش کنم، در انتها به آن خواهم رسید. یعنی مهم هست که در ذهن من چه میگذرد. اگر اینجا آمدم که فقط مواد را کنار بگذارم؛ قطعاً مواد را کنارمی گذارم، ولی آیا به حال خوب میرسم یا نه؟ اگر نیت من این باشد که به افراد دیگر هم خدمت کنم آنهایی که مثل من دردمند هستند، بتوانم کمک کنم که طعم آزادی را بچشند. حالا که این را دانستم و به کار گرفتم، مرحله دیگر با یکسری تفکرات و آموزشهای جدید، زندگی جدید را آغاز نمایم. هر کس که در این وادی وارد شود دیگر مثل خورشید میشود. وقتی میتابد نگاه نمیکند که به بام چه کسی بتابد به بام چه کسی نتابد. دیگر صفات خداوند در انسان متجلی میشود. انشاءالله که خداوند این توفیق را بدهد تا بتوانم در این مسیر خدمتگزار خوبی باشم. از اینکه به صحبتهای من گوش کردید سپاسگزارم.
.jpg)
آمادهسازی و سرو افطاری:



ویرایش و ارسال: مسافر مهدی
- تعداد بازدید از این مطلب :
۹۴