فکر میکنید آدم از چه میمیرد؟ از گرسنگی؟ از سیگار؟ از غصه؟ نه آدم از بی امیدی میمیرد. از اینکه هر روز صبح چشمهایش را باز کند و نداند چرا باید از جایش بلند شود.
من و همسرم عاشقانه با هم ازدواج کردیم و من هم مثل تمام دخترها آرزوهای بسیاری در سر داشتم؛ اما روزی که به اعتیاد همسرم پی بردم، کاخ آرزوهایم روی سرم خراب شد.
لحظهای نمیتوانستم زندگیام را بدون او تصور کنم، اما ناامیدی همه وجودم را فراگرفت. روزهایی که سرکار میرفتم و تلاش میکردم برای ساختن زندگیمان. اما بهتنهایی! این تنهایی من را خسته میکرد. دیر رسیدنها، نیامدنها، بیمسئولیتیها، بیکاریها و... مرا خستهتر میکرد.
اینکه همیشه اولویت اولش مواد بود و بعد ما. اینکه ذرهذره آبشدنش را میدیدم، من را عذاب میداد. بچههایم آنطور ک باید از محبت ما سیراب نمیشدند. درست است که من هم در این زندگی دچار تخریب روحی بسیاری شده بودم؛ اما بچهها هم از این مسئله ترکشهای بسیاری میخوردند.
خدا خواست و من کنگره ۶۰ را خیلی زود پیدا کردم. اما سفر بسیار طولانی ما مرا خیلی اذیت کرد. اوایل فکر میکردم؛ چون آسیبهای اعتیاد را تجربه نکرده، سفرش خراب میشود؛ ولی من دوست داشتم قبل از دستدادنها و تخریب جسمش، این بهبودی حاصل شود. به این دلیل خیلی اضطراب و استرس و خوندل خوردم؛ اما بعدها فهمیدم که چاره کار فقط توکل است.
به قول راهنمای خوبم همسفر غزال که میگفتند: همه چیز در بهترین زمان خودش اتفاق میافتد. پس باید صبر کرد؛ صبر و صبر و صبر. تا خداوند خواست و ماهم طعم بهشدت لذیذ رهایی رو چشیدیم که شیرینیاش روزبهروز زندگیمان را شیرینتر میکند.
امیدوارم نور کنگره ۶۰ به همه خانههایی که منتظر تابش هستند و در تاریکی به سر میبرند، بتابد.
نویسنده: همسفر نسرین رهجوی راهنما همسفر غزال (لژیون سوم)
تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی زنجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
139