English Version
This Site Is Available In English

ارتباط چیزی جز عشق نیست

ارتباط چیزی جز عشق نیست

آقای مهندس در سی‌دی وادی چهاردهم بخش‌ ۳ می‌گویند؛ خطابه اول که در مورد اضداد بود تمام شد چرا در مورد اضداد صحبت شد؟ در خطابه عشق؛ اگر ضدها را نشناسیم ضدش را هم نمی‌شناسیم؛ اگر تاریکی را نشناسیم روشنایی را نمی‌شناسیم، قهر را نشناسیم مهر را هم نخواهیم شناخت؛ بنابراین به این دلیل در وادی چهاردهم که مبحث عشق و محبت است می‌بینیم که سردار خطابه‌اش را از عشق شروع می‌کند. خطابه دوم خطابه امواج است، همان‌طور که در وادی‌های قبل گفتیم  به دستور خداوند امواج عشق یا ذرات عشق در دل ذرات دمیده شد و آن‌ها را متشکل کرد و این امواج همان امواجی هستند که وجود دارند ممکن است این تصور برای ما وجود داشته باشد که این‌ها مثلاً تئوری یا فرضیه هستند؛ اما این امواج به اعتقاد شخص من وجود کاملاً خارجی دارند، این نیست که وجود نداشته باشند یا کلماتی که در این‌جا مطرح شده به‌عنوان امواج عشق بخواهد یک کلمه شاعرانه یا یک جمله ادیبانه را مطرح کند یا از امواج به‌عنوان استعاره استفاده کند مثلاً می‌گوید؛ قدش مثل سرو می‌ماند و گیسوانش کمند است این‌ها چیزهایی است که تشبیه می‌کنیم؛ ولی وقتی ‌که صحبت از امواج عشق می‌شود به اعتقاد شخص من این امواج کاملاً واقعی است؛ گاهی جایی نشسته‌اید و به شخصی فکر می‌کنید بلافاصله آن شخص ناخودآگاه امواج شما را دریافت می‌کند و بدون این‌که حرف بزنید بین شما حرف و اطلاعات ردو‌بدل می‌شود؛ بنابراین آن چیزی که از مغز من به مغز شما خطور می‌کند از وجود شما هم به وجود دیگری خطور می‌کند. این‌ها یک‌سری امواجی هستند که قابل دیدن نیستند؛ ولی این امواج توسط شما ساطع می‌شوند که در بحث عشق ممکن است صحبت شود که این امواج در مغز ساطع می‌‌شوند و زمانی ‌که ساطع می‌شوند یک نفر آن را می‌گیرد این‌ها از دیدگاه ما وجود خارجی دارند.

خطابه دوم به نام امواج است. استاد سردار سرش را به‌عنوان ادای احترام در مقابل حضار فرود می‌آورد و جایگاه را ترک می‌کند، نگهبان بعدی می‌آید و در جایگاه قرار می‌گیرد و در این‌جا مطرح شد و دیدیم که جانشین تعیین نمی‌کند که کدام نگهبان اول بیاید و کدام دوم؛ چون برایشان احترام خاصی قرار دارد و گویی از مقام بالاتری برخوردار هستند چیزی نمی‌گوید، صحبتی نمی‌کند و تعیین نمی‌کند که کدام یکی به جایگاه بیاید خودشان بین خودشان هر کدام بخواهند به ترتیب می‌آیند، نمی‌توانیم بگوییم که این بالاتر است یا آن. به اعتقاد من اشخاص بزرگ مانند گل‌ها می‌مانند که نمی‌توان آن‌ها را با هم مقایسه کرد و گفت؛ گل رز قشنگ‌تر است یا گل مریم، این‌ها همه گل هستند و هر کدام از این‌ها یک زیبایی خاصی دارند، یکی بوی بهتری، یکی رنگ بهتری، یکی حالت بهتری و یکی دوام بیش‌تری دارد، این‌ها همه گل هستند؛ ولی این‌ها را بخواهیم قیاس کنیم که این بهتر است یا آن اصلاً کار خردمندانه‌ای نیست یا مثلاً بگوییم حافظ بهتر است یا سعدی؟ اصلاً ما در رده‌ای نیستیم که بخواهیم آن‌ها را با هم مقایسه کنیم؛ بنابراین اگر بخواهم راجع‌ به مولانا بگوییم که از حافظ بالاتر است باید مقام ما از مولانا و حافظ بالاتر باشد آن موقع می‌توانیم بگوییم که کدام بالاتر است. اگر مقام من بالاتر باشد به آن خرد رسیده‌ام که نباید آن‌ها را با هم مقایسه کنم و آن‌ها را در مقابل هم قرار دهم؛ گاهی اوقات ما انسان‌ها را مقابل یکدیگر قرار می‌دهیم این مسئله‌ای را حل نمی‌کند هر کسی کارش یک کار خاصی است شما نمی‌توانید بگویید که معلم شیمی بالاتر است یا معلم فیزیک چه ربطی دارد فیزیک یک شاخه و شیمی هم یک شاخه دیگر برای خودش است هر دو برای ما لازم هستند. در این‌جا قیاس انجام نمی‌‌گیرد که کدام نگهبان بیاید و چه کسی نیاید و تا زمانی‌که می‌آید هیچ‌کس از نگهبان بعدی خبر ندارد که چه کسی است.

نگهبان می‌گوید؛ به نام امواج عشق که از اوست. هر کدام صحبتشان را با یک قضیه شروع می‌کنند؛ اگر توجه کنید جانشین به نام نامی انسان، انسانی که قطره‌ای از وجود قدرت مطلق است شروع می‌کند؛ یعنی به آن بها می‌دهد عقاب می‌گوید؛ به نام امواج عشق این‌ها همه ارزشمند هستند بعد می‌گوید؛ امواج عشق از اوست همه شخصیتشان را از چه کسی می‌گیرند؟ از او می‌گیرند که او برای ما قدرت مطلق است بعد می‌گوید؛ من عقاب سفید هستم یک نگهبان، نگهبان خودش را معرفی می‌کند همه خودشان را معرفی می‌کنند، این معرفی‌ها و اسم‌هایی که این‌جا به کار برده می‌شود نام‌های خانوادگی نیست لغاتی که به کار می‌رود بعد از تشخیص هویت و شناخت آن‌ها بر مبنای کارهایی که انجام داده‌اند یک عنوان به آن‌ها اعطا شده؛ یعنی ویژگی‌شان را می‌رساند.

ساکنین می‌گویند؛ سلام بر عقاب سفید، عقاب سفید می‌گوید؛ من هم به نوبه خود خوشحال هستم که فرصتی به من داده شد تا کمی صحبت کنم هر کدام از نگهبانان که می‌خواهند صحبت کنند ابراز خرسندی می‌کنند، ابراز خوشحالی می‌کنند که به من فرصت داده شد که صحبت کنم یا این‌که استاد جلسه در سیستم کنگره۶۰ می‌گوید؛ من از نگهبان تشکر می‌کنم که به من فرصت داد تا خدمت کنم؛ وقتی می‌خواهد خدمت کند و صحبت کند تشکر هم می‌کند که به من این کار را دادید، قدردانی هم می‌کند نه این‌که بخواهد بیاید و صحبت کند آخر کار بگوید آقا قرار بود پنجاه هزار تومان بدهید، چهل هزار تومان دادید و بقیه‌‌اش را هم به من بدهید، این‌جا از این صحبت‌ها نیست قدردانی هم می‌کند که به من اجازه دادید که این خدمت را انجام دهم؛ چون خدمت کردن و هدایت کردن انسان‌ها این‌قدر ارزشمند و مهم است که باید چیزی را هم دستی بدهیم که به تو خدمت داده شود؛ چون خیلی ارزشمند است که یک انسان بتواند به انسان دیگر بدون هیچ چشم‌داشتی کمک بلاعوض کند؛ بنابراین می‌بینیم که همه تشکر می‌کنند.

از وادی چهاردهم گفته شد که وادی عشق است؛ زیرا ما هم می‌دانیم که قرار است در مورد عشق صحبت کنیم که مرکز تمام هستی بر پایه عشق بنا شده است این سخن بسیار بزرگ و عظیم است؛ باید بگویم که تمام هستی بر مبنای عشق استوار شده، این سخن، سخن بسیار بزرگی است این ادعایی که من می‌کنم خیلی بزرگ است؛ زیرا در انسان هم یک مرکزی وجود دارد که به آن قلب می‌گویند و این قلب جایگاه عشق است حالا می‌گویند؛ چرا این اتفاق می‌افتد؟ اگر کسی غمگین باشد و یا کسی را دوست داشته باشد روی قلب خودش دست می‌گذارد، وقتی‌ که کسی سوگوار باشد دستش را روی قلبش‌ می‌برد و می‌گوید؛ قلبم گرفته یا این‌که عاشق باشد این اتفاق رخ می‌دهد. سیستم جسم انسان هم گویی به فرمان همین قلب حرکت می‌کند، قلب جایگاه عشق را در انسان دارد. امواج با کشش‌‌های آگاه و یا بعضی اوقات به نظر ما نا‌آگاهانه حرکاتی انجام می‌دهند. همه دارای آن خاصیت اولیه‌ای که آنجا شکل گرفت ذرات امواج در دل ذرات قرار گرفته و آن‌ها را دور یکدیگر جمع کرد، آن چیست؟ آن حس است، آن نیرو چیست؟ ما به آن نیرو نیاز داریم و الان می‌بینیم که آن نیرو سیستم را می‌چرخاند کاری که آن نیرو انجام می‌دهد هیچ پولی قادر به انجام آن نیست؛ اگر شما می‌آمدید به تمام نیروهایی که خدمت می‌کردند یک مبلغی می‌پرداختید این وضعیت نبود؛ چون بلافاصله این افراد که وجود دارند همه حذف می‌شدند؛ چون مسئله پول بود دیگر کسی بر مبنای عشق این کار را انجام نمی‌داد و ما هیچ خروجی نداشتیم و خودمان مثل تپه‌، کوه گلی یا صخره‌ای گِلی در هم فرو می‌ریختیم؛ پس همین‌طور که می‌گوییم این نیرو است بین ذرات تمام هستی که حالا می‌گوییم بین آب، باد، کوه، جنگل، دشت، صحرا و بین همه این‌ها محبت است این نیرو وجود دارد که این کار را انجام می‌دهد. جهان و جهان‌ها به طور معمول این گونه گردیده؛ چون برای ساختن، ما به نیروهای بسیار بزرگ نیاز داریم. این نیرو چه چیز است؟ این نیرو همان عشقی است که قدرت مطلق برای خلق ما در آفرینش به کار برده است می‌گوید؛ ما به این نیرو نیاز داریم این نیرو همان نیروی عشقی است که قدرت مطلق به کار برده است.

در نظر بگیرید که قدرت مطلق برای هستی و جهان چه کارهایی انجام داده، چه برنامه‌ریزی‌هایی کرده که هستی را همیشه هست نگه دارد؛ یعنی نابود و منهدم نشود، از بین نرود این قضیه را مطرح می‌کند که برای ما چقدر شگفت‌انگیز است؛ بعضی‌ها یک دکان را نمی‌توانند اداره کنند برای تمام هستی، تنوع موجودات و تمام خلقت چگونه برنامه‌ریزی شده که همیشه این‌ها سرپا باشند و هست باشند. حالا خوب نگاه کنیم که چقدر مهم و شگفت‌انگیز است؛ اگر این موضوع را گسترش دهیم مشاهده خواهیم نمود که کار قدرت مطلق الله و توانا چیست؟ باید بذری را بکارد که هستی را همیشه هست نگه دارد مشاهده کنیم، می‌بینیم واقعاً سیستم کل که به فرماندهان متعدد نیاز دارد تا در مقابل نیروهای تاریکی پایداری نمایند. می‌گوید؛ خب برای این‌که تجربه کند نیاز به‌ یک‌سری فرماندهان دارد که آن فرماندهان در مقابل نیروهای تاریکی قرار بگیرند؛ از جمله فرماندهان می‌توانیم انبیاء را جزء این‌ها بگیریم. در شرایط مختلف آن‌ها در مقابل نیروهای تاریکی چه کار انجام دهند؟ ایستادگی کنند وگرنه کار مشکل است و نیروهای راستین هم‌چنان نابود یا ناپدید می‌شوند؛ اما قدرت مطلق آنان را دوباره به چرخه حیات یا زندگی برمی‌گرداند؛ به‌عبارتی یک فرصت دوباره و یا ممکن است چند باره می‌دهد تا آنکه بدانند، به آگاهی مورد نظر برسند و معنای عشق و محبت معمولی را بیاموزند؛ حتی نیروهای راستین که می‌خواهند در جهت راست حرکت کنند ممکن است آن پختگی لازم را نداشته باشند به این ترتیب یا نابود می‌شوند یا ناپدید و خداوند دوباره آن‌ها را به چرخه حیات  برمی‌گرداند و یک فرصت یک‌باره، دوباره و چندباره می‌دهد تا این‌که بدانند به آن آگاهی مورد نظر برسند و معنای عشق، محبت و دوست داشتن معمولی را بیاموزند.

به جایی رسیدیم که دوست داشتن خیلی ساده و معمولی را چه کار کنیم؟ یاد بگیریم گاهی اوقات حتی این دوست داشتن ساده و معمولی را یاد نگرفتیم آنچه گفته شد نشان از پایه و ریشه حیات دارد. این امواج؛ مانند انوار طلایی رنگ از نظر عظمت و مهمی خیلی قشنگ بر زمین فرود می‌آیند و با انوار نهفته در درون کهکشان‌های موجود در هر وجودی منزوج می‌شوند. در خود انسان و کهکشان‌ها یک‌سری امواج وجود دارد این امواج فقط در زمین وجود ندارند، برای تمام کهکشان‌های موجود در هستی این امواج فرستاده می‌شود از جمله زمین؛ مثلاً امواجی به طرف من می‌آید با امواج درون من ترکيب می‌شود یک حاصلی را می‌دهد، ممزوج می‌شود منظور قاطی شدن و زوج شدن است زمانی‌ که ممزوج شدند آن موقع حس به شما دست می‌دهد؛ اگر آن امواج با امواج درون ترکیب نشود آن حس به او دست نمی‌دهد. این انوار بر اثر همین عمل بر شدت آن‌ها افزوده و برای به‌کار‌گیری این نیروها طبق برنامه خاص و یا فرمان شروع به عمل می‌نمایند؛ زمانی‌ که با هم ممزوج و ترکیب شد و جواب داد آن‌وقت امواج قوی‌تر شده و شدت آن افزوده می‌شود.

در قسمت بعدی می‌گوید که تبادل امواج چگونه است؟ این امواج گاهی اوقات به صورت خاص، برای افراد خاص و با برنامه‌ریزی خاص شروع  به گسترش، تلاش و فعالیت بیش‌تری می‌کنند که فرمان اول را انجام دهند؛ مثلاً رسول خدا یا اشخاص بزرگ دیگر چه چیز باعث می‌شود که تمام سختی‌ها و مرارت‌ها را تحمل کنند، این‌ها انرژی‌شان از کجا می‌آید؟ این‌ها سختی زیاد می‌کشند، افراد کشته می‌شوند، نزدیکانشان کشته می‌شوند، در سخت‌ترین تنگناها قرار می‌گیرند و همیشه آن آرامش خودشان را دارند؛ زیرا از بیکران این امواج خاص برای آن‌ها ارسال شده، آن انرژی‌ها را می‌گیرند و استفاده می‌کنند به‌عنوان مثال به‌طور خاص این نیروها به اشخاص می‌رسد و به طوری عملی که فرمان است به کار برده می‌شود. جهان و جهان‌ها به طور معمول این‌گونه بنیان گردیده؛ چون برای ساختن، ما به این نیروهای بسیار عظیم و بزرگ نیازمندیم؛ به‌ عبارت دیگر تمام جهان و جهان‌ها برای این‌که شکل بگیرند و ساخته شوند احتیاج به یک نیرو دارند. به‌عنوان مثال برای ساخته شدن سيستم کنگره این چرخی که دارد می‌چرخد ما به نیروی عشق نیاز داریم، سیستم ما بر مبنای عشق و محبتی است که در درون اعضاء، راهنما، افرادی که‌ خدمت و کمک می‌کنند وجود دارد؛ اگر آن نیرو نباشد همه مرخصی‌ هستند، این امواج، انرژی‌ها هستند که به ما توان حرکت را می‌دهند که در این راستا بتوانیم حرکت کنیم؛ وگرنه ما کجا، کنگره۶۰ کجا و این بازی‌ها کجا که همه ما بیاییم، برویم و این همه کار انجام دهیم. به ما توان حرکت از سکون را می‌دهد این معنایش چیست، مفهومش چیست؟ هر روز دوام بیش‌تری می‌یابیم، هر چه بیش‌تر بیاییم، برویم و خدمات را انجام دهیم بیش‌تر، ذره‌ذره به مرکز دایره نزدیک‌تر می‌شویم، نه‌ تنها به انسان نزدیک می‌شویم؛ بلکه به موجودات زنده دیگر، درختان، جوی‌های جاری، نسیم، باد، دشت‌ها و ... احساس نزدیکی می‌کنیم و از وجود آن‌ها لذت می‌بریم. زمانی‌که به مرکز دایره نزدیک می‌شویم ما به آرامش و خیلی چیزها دست پیدا می‌کنیم.

امواج مرتب ما را تقویت می‌کنند و لازم می‌بینیم که نگهبان آن‌ها باشیم خودمان را موظف می‌دانیم از آن‌ها پاسداری کنیم؛ یعنی‌ درخت بکاریم، آب روان را دوست داشته باشیم و در آن زباله نریزیم. بعضی‌ها طوری هستند که خودشان را حافظ و نگهبان درختان، حافظ جوی آب و حافظ دریا می‌دانند چنین انسان‌هایی هستند که برای زیاد شدن درختان، تمیز بودن آن‌ها قدم‌های مفید‌تری برمی‌دارند؛ پس هر روز دوام بیش‌تری می‌یابند و ما را هر قدر که بیاییم و برویم به مرکز دایره نزدیک‌تر می‌گرداند و نه تنها به انسان‌ها بلکه به درختان، جوی‌های جاری، دشت و ... احساس نزدیکی می‌کنیم و از وجود آن‌ها و بوی آن‌ها لذت می‌بریم و لازم می‌دانیم که نگهبان آن‌ها باشیم و در ازدیاد شدن درختان و تمیز بودن آن‌ها قدم‌های مفیدی برداریم؛ اکنون در بدو ورودم با امواج برخورد کردم که آن‌ها از عشق صحبت می‌کردند؛ اگر بین موجودات هیچ رابطه‌ای برقرار نبود آیا می‌توانستند با هم، دور هم و یا در پی هم باشند، ازدیاد یابند، رابطه‌ای داشته باشند، تکثیر پیدا کنند و زیاد شوند؟ باید یک چیزی باشد که آن‌ها را به هم ارتباط و پیوند دهد و به‌هم متصل کند؛ اگر آن چیز نباشد همه موجودات با هم بیگانه‌ هستند، ارتباط و نزدیکی برقرار نمی‌شود؛ اگر به گونه‌ای باشد که هیچ ارتباطی و رابطه‌ای بین موجودات هستی نباشد؛ حتی بین حیوانات و درختان هیچ پیوندی صورت نمی‌گیرد.

ارتباط چیزی جز عشق نیست؛ پس همه مطالب شروعش با این احساس بزرگ که قدرت مطلق در قلب همه نهاده و ما را برای سفر طولانی آماده نمود آغاز شد؛ پس شروع این احساس بزرگ با عشق است که خداوند قدرت ‌مطلق در قلب همه، در قلب درختان، در قلب جامدات و در قلب انسان‌ها که جای خودش را دارد نهاد تا ما را برای سفری طولانی آماده نماید؛ اگر این نیروی عشق در قلب انسان‌ها نبود انسان‌ها قادر به انجام این سفر طولانی نبودند؛ حتی اگر عشق در وجود ما نبود اصلاً ادامه حیات امکان‌پذیر نبود؛ پس در همان نکته اول خداوند قدرت مطلق این نیرو شروعش با مبحث عشق بود که بیان شد؛ پس چگونه می‌شود اصل بنا را که عشق است نادیده گرفت؟ به‌عبارتی بناها بر مبنای ساختن و دوباره‌سازی ترمیم شوند و زخم‌های کهنه‌ای که در اثر نامهربانی‌ها، بی‌توجهی‌ها و قصورهای سهوی در دل پدید آمده را تبدیل به فردوس نماید می‌گوید؛ همه آنچه باید بدانید در تمام وادی‌ها به‌طور مستمر گفته شد؛ اما امروز او می‌خواهد به‌طور مستمر این نتیجه را در صفحاتی، دفتر یا وادی محبت بنگارد تا در قلب‌ها و دل‌ها حک شود و کاملاً به کار برده شود به‌عبارتی بناها ساخته یا دوباره‌سازی و ترمیم بشوند، بناهای بد درست و اصولی یا ساخته یا دوباره‌سازی‌ شود؛ چون بناها که انسان‌ها هستند اکثراً ویران شده‌اند و باید ترمیم شوند و زخم‌های کهنه انسان‌ها که در اثر نا‌مهربانی، بی‌محبتی و بی‌عشقی بوده باعث شده که انسان‌ها زخم‌هایی بر پیکرشان وارد شود و یا قصورهای سهوی و بی‌توجهی انسان‌ها در طول زمان در اثر کج‌فهمی‌شان زخم‌هایی بر پیکر انسان‌ها وارد شده که می‌خواهد تبدیل به فردوس بشوند. انسان‌ها که این‌گونه شدند همه ‌چیز و اعتقاداتشان را کم‌کم از دست دادند و به هیچ‌چیز اعتقاد ندارند و تنها چیزی که می‌بینند دلار، پول، خانه و ویلا است. این‌ها همه عالی هستند من مخالف آن‌ها نیستم بسیار عالی هستند؛ ولی این‌ها جزئی از قضیه هستند به گونه‌ای شده که تمام انسان‌ها گویی دارند در جهت این حرکت می‌کنند که به این‌ها برسند و این‌ها را پیدا کنند به همین دلیل همه‌شان تکه‌تکه هستند و در وجودشان زخم‌هایی است که این زخم‌ها کهنه شده که این‌ها در اثر همین‌ کج‌‌فهمی‌ها و نامهربانی‌ها به‌وجود آمده که بخواهند آن‌ها از نو با این وادی ساخته شوند تا تبدیل به فردوس شوند.

نگارش: همسفر فاطمه (م) رهجوی راهنما همسفر ساناز (لژیون ششم)
گردآوری: رابط خبری همسفر مهین رهجوی راهنما همسفر ساناز (لژیون ششم)
ویراستاری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر شکوفه (لژیون اول)
ارسال: راهنما همسفر نجمه (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی گنجعلی‌خان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .